کتاب عصیان
معرفی کتاب عصیان
عصیان رمانی از نویسنده اتریسی، یوزف روت است که در سال ۱۹۲۴ به چاپ رسید. این کتاب داستان یک جانباز جنگی را روایت میکند که پس از از دست دادن یک پا، تبدیل به نوازندهای دورهگرد میشود.
درباره کتاب عصیان
آندریاس، سرباز اتریشی از جنگ جهانی دوم برمیگردد او یک پایش را از دست داده اما قهرمان جنگ است. او رنج دیده اما بسیار به خدا و دولت و کشورش ایمان دارد. او به حکومت خوشبین است و آن را پشتوانه خود میداند تا اینکه پس از سپری کردن زمانی در آسایشگاه خبر میرسد که فقط موجیها میتوانند بمانند و باقی باید مرخص شوند. حالا آندریاس فکر میکند باید شغلی مناسب داشته باشد اما از ان موقعیتهای شغلی خبری نیست. او مورد لطف پزشکان قرار میگیرد و مجوزی برای پخش موسیقی در خیابانها به او میدهند؛ شغل او حالا چرخیدن در خیابانها و به صدا در آوردن پای چوبیِ مصنوعیاش و چرخاندن دستهی جعبه موسیقی است.
عصیان تصویری از جامعه پس از جنگ در اروپا است. در این داستان روت از عدالت و جامعه صحبت میکند.
مجله گاردین درباره این داستان نوشته است: «داستان روت دارای همان منطق بسیار اروپایی و سرراست قصههای پریان است که در عین حال که همه چیز را اجتناب ناپذیر میسازد، به کابوسی نیز مبدل میکند. اگر روت را به عنوان رأس چهارم مربعی که رأسهای دیگرش کافکا، موزیل و تسوایگ هستند در نظر بگیرید، اشتباه نکردهاید.»
مجله نیویورک تایمز هم در مورد رمان عصیان نوشته است:
«رمانی از یوزف روت یک رمان نویس تمثیلی اما در عین حال به صورت قاطعانه ای مدرن، داستان سرخوردگی پس از جنگ، حدود ایمان و سرنوشت شخصی که توسط کارهای کورکورانه و گاه و بیگاه یک ماشین کنترل می شود. ماشینی که توسط هیچ کس هدایت نمیشود و هیچ کس مسئول آن نیست.»
بخشی از کتاب عصیان
کمپ بیمارستان صحرایی شمارهٔ ۲۴ در حومهٔ شهر قرار داشت. آدم سالم و سرحال فاصلهٔ آخرین ایستگاه تراموا تا بیمارستان را در نیم ساعت طی میکرد. تراموا بهطرف دنیا میرفت، بهطرف شهر و زندگی. اما بیماران بیمارستان صحرایی شمارهٔ ۲۴ قادر نبودند خود را به ایستگاه تراموا برسانند.
آنها نابینا یا فلج بودند. میلنگیدند. ستون فقراتشان خردوخمیر شده بود یا قطع عضو شده بودند یا منتظر عمل قطع عضو بودند. جنگ را خیلی وقت پیش پشتسر گذاشته بودند؛ آموزش نظامی، گروهبان، سروان، گروهان خطشکن، وعاظ ارتش، تولد قیصر، یغلاوی، سنگر و حمله همه را فراموش کرده بودند. جنگ بین آنها و دشمن دیگر تمام شده بود. حالا برای جنگی دیگر آماده میشدند، جنگی علیه درد، علیه عضوهای مصنوعی، علیه عضوهای فلجشده، علیه کمرهای خمیده، علیه شبهای بیخوابی و علیه باقی آدمها که سالم بودند.
فقط آندریاس پوم از وضع موجود راضی بود. یک پایش را از دست داده بود و مدالی دریافت کرده بود. خیلیها، گرچه بیش از یک پا از دست داده بودند، یک مدال هم نصیبشان نشده بود. دستها یا پاهایشان قطع شده بود یا نخاعشان چنان آسیب دیده بود که باید تا آخر عمر درازبهدراز میافتادند روی تخت. دیدن درد و رنج بقیه آندریاس پوم را خوشحال میکرد.
او به خدای عادل اعتقاد داشت. خدایی که آسیبهای نخاعی، قطع عضو و حتی مدالها را براساس لیاقت آدمها بین یکایکشان تقسیم میکرد. با این فرض، ازدستدادن یک پا چندان هم بد نبود و دریافت مدال خودش کم چیزی نبود. مجروحان جنگی شاید احترام همگانی نصیبشان میشد، اما آنهایی که مدال گرفته بودند پشتشان به حکومت گرم بود.
حکومت چیزی مافوق همهٔ انسانهاست، همچون آسمان برفراز زمین. آنچه از دل حکومت بیرون میآید ممکن است خیر یا شر باشد، اما همیشه بزرگ و مهیب است و حتی اگر گاهی برای آدمهای معمولی فهمیدنی و درکپذیر باشد، غریب و درکناپذیر است.
بعضی از همقطارانش به حکومت بدوبیراه میگفتند. از نظر آنها همیشه در حقشان بیعدالتی شده بود. انگار که جنگ ضرورت نداشته است! انگار عواقب جنگ چیزی جز درد، قطع عضو، گرسنگی و تنگدستی بود! چه میخواستند؟ آنها نه خدا را قبول داشتند نه قیصر را و نه سرزمین پدریشان را. حتماً کافر بودند. «کافر» بهترین تعبیر برای کسانی است که دربرابر هر اقدام حکومت
مقاومت میکنند.
یکشنبهٔ گرمی در ماه آوریل آندریاس پوم وسط چمنِ مقابلِ کمپ روی یکی از نیمکتهای چوبی سفیدرنگ و صیقلنخورده نشسته بود. کموبیش روی همهٔ نیمکتها دو یا سه نفر که دوران نقاهت را پشتسر میگذاشتند نشسته و گرم صحبت بودند. فقط آندریاس تکوتنها نشسته بود و از بابت لقبی که به همقطارانش داده بود به وجد آمده بود.
آنها کافر بودند، درست مثل کسانی که بهخاطر شهادت دروغ، دزدی، قتل غیرعمد و یا آدمکشی به زندان میافتادند. اینها چرا دست به سرقت، جنایت و غارت میزدند و از خدمت فرار میکردند؟ چونکه کافر بودند.
حجم
۱۳۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۱۹ صفحه
حجم
۱۳۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۱۹ صفحه
نظرات کاربران
اصلا احساس نمیکردم یک کتاب به این حجم کم اینقدر پر محتوا باشه که تاثیر زیادی روی من بزاره این کتاب دغدغه های بشر در مورد خدا و قوانین و حکومت ها و نقش اونا رو بر ما نشون میده
واقعا ترجمه به غایت عالی بود. داستان هم که مثل آثار دیگه یوزف روت واقعا زیبا بود. مثل اعترافات یک قاتل. کلا درونمایه داستانهای یوزف روت درباره آدمهایی هست که به دنبال عدالتیان که فکر میکنن وجود داره و سرنوشتشون همینه،
(۸-۳-[۱۸۰]) کتاب نقد تند و صریحی نسبت به ارزش های جامعه، دولت، مفهوم عدالت، دین و قوانین داره؛ آندریاس به عنوان یک انسان وطن پرست و مطیع، دولت رو مظهر تمام خوبی ها میدونه و در راه دفاع از حاکمیتِ اون،
این کتاب بهترین داستانی بود که این روزها خوندم داستان مردی که علیه تمام آرمان های خودش میشه...
من قصد داشتم نگاهی بهش بندازم و تا اخر خوندمش.عجیب و غریب کشش داره . امیدوارم یک صفحش رو بخونید و گرفتاری من رو هم عمیقا درک کنید.لذت بردم خیلی.دیدن عمیق انسانها و در واقع خودم همیشه به وجد اورنده
کتاب از رنگ باختن باورها سخن میگوید؛ از سقوط آرمانها. از تفکراتی که با گذشت زمان و وقوع حوادث، از ارزشها تهی میشوند و شکوه و جلالشان فرو میریزد. باورهایی که زمانی متعصبانه به آنها اعتقاد داریم و زمانی از
داستان و ترجمه عالی 👌
بخونید کتاب خوب واقعا خوب
لطفا این کتاب رو در بی نهایت بذارید
نویسنده رمان رو با روزمرگیهای یک مجروح جنگی در یک بیمارشتان صحرایی آغاز میکنه و به معرفی افکار، دل خستگیها و خواستههایش میپردازه، هرچه به جلوتر میریم نویسنده به ما نشان میده علاقه خاصی داره کاراکترهای داستان رو تو یه