دانلود و خرید کتاب دوازده صندلی ایلیا ایلف ترجمه آبتین گلکار
تصویر جلد کتاب دوازده صندلی

کتاب دوازده صندلی

معرفی کتاب دوازده صندلی

کتاب دوازده صندلی اثری مشترک از ایلیا ایلف و یوگنی پتروف است که کارهایشان را با امضای ایلف و پتروف منتشر می‌کردند. این اثر داستان طنزی است که از شرایط روسیه شوروی بعد از انقلاب اکتبر صحبت می‌کند و ماجرای مردی را بیان می‌کند که برای پیدا کردن یک صندلی، سفری دور و دراز را آغاز می‌کند. 

قهرمان این کتاب در ادبیات روسیه و بین مردم، بسیار محبوب است. این محبوبیت تا جایی ادامه دارد که بسیاری از تکیه کلام‌های او به ضرب‌المثل تبدیل شده‌اند. این داستان تا مدت‌ها در روسیه منتشر نشده بود و همان زمان با واکنشی سرد از سوی مقامات شوروی روبه‌رو شد. در عین حال چهره‌های سرشناسی مانند ولادیمیر مایاکوفسکی کتاب دوازده صندلی را اثری ستودنی دانستند. 

این کتاب با ترجمه آبتین گلکار در نشر ماهی منتشر شده است. 

درباره کتاب دوازده صندلی

دوازده صندلی، سفر دور و درازی است که ایپولیت ماتوِیویچ برای پیدا کردن یک صندلی آغاز می‌کند. اما چرا این صندلی باید آنقدر مهم باشد که یک نفر برای پیدا کردنش، سفری چنین طولانی را آغاز کند؟ آنهم در صورتی که این صندلی مدت‌ها پیش ضبط شده است...

ایپولیت ماتوِیویچ قبل از انقلاب اکتبر، شخصیت مشهوری بود. برای خودش کیا و بیایی داشت و نماینده اشراف بود. حالا کارش در اداره ثبت مرگ و ازدواج است. او از طرف یکی از تابوت‌سازان مشهور تحت فشار است تا تابوت خوبی برای مادرزن در حال مرگش سفارش دهد. ایپولیت این کار را عقب می‌اندازد. چون معتقد است خیری از او ندیده است. اما پیرزن در روزهای آخر مرگش، درست زمانی که ایپولیت بالای سرش حاضر می‌شود، سراغ سرویس مبلمانش را می‌گیرد. 

چرا این مبلمان اینقدر اهمیت دارد؟ پیرزن توضیح می‌دهد که هنگام ضبط وسایل حاضر نشده است تا الماس‌هایش را تحویل دهد و آن‌ها را در نشیمنگاه صندلی پنهان کرده است. اما صندلی‌ها هم توقیف شده‌اند. ایپولیت حالا سفری را آغاز می‌کند تا این صندلی‌های مشهور و دردسرساز را پیدا کند. 

ایلف و پتروف در کتاب دوازده صندلی، ماجرایی را شرح می‌دهند که در عین طنازانه بودن، نقدی است بر دولت و حکومت شوروی و تمام آنچه که مانند شعارها و تبلیغات خشکش، در نهایت به نابودی آن منجر شد. 

کتاب دوازده صندلی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

دوازده صندلی اثری جذاب برای تمام دوست‌داران رمان و داستان خارجی است. 

درباره ایلیا ایلف

ایلیا آرنولدویچ فاینسیلبرگ که با نام ایلف معروف است در پانزدهم اکتبر ۱۸۹۷ در شهر اُدسا متولد شد. بعد از اتمام تحصیلاش شغل‌های مختلفی را تجربه کرد و مدتی را هم سردبیر مجله طنز سیندتیکون (سریش) بود و اشعارش را با نام مستعار در آن به چاپ می‌رساند. در سال ۱۹۲۳ به مسکو مهاجرت کرد و در روزنامه گودُک (سوت قطار) ــ وابسته به اتحادیه صنفی کارگران راه‌آهن شوروی ــ مشغول کار شد. در هیات تجریریه همین نشریه بود که با پترف آشنا شد و این آشنایی به انتشار آثاری مشهور در سراسر جهان بدل شد. 

درباره یوگنی پترف

یوگِنی پتروویچ کاتایف در سال ۱۹۰۳ در اُدسا متولد شد. او در اداره تلگراف و در اداره آگاهی کار می‌کرد و در سال ۱۹۲۳ به مسکو آمد و همکاری با نشریه گودُک را آغاز کرد. این همکاری به آشنایی او با ایلف منجر شد و در نهایت نام و امضای مشترک آنان، ایلف و پتروف، بود که آثارشان را به شهرت و محبوبیت جهانی رساند. 

بخشی از کتاب دوازده صندلی

دو مراجع جوان، یک مرد و یک دختر، با کمرویی نظاره‌گر عملیات پیچیده این کارمند دولت شوروی بودند. مرد که کت ماهوت پنبه‌دوزی به تن داشت، کاملا مقهور این فضای اداری شده بود، مقهور بوی جوهر روناس، ساعتی که تند و سنگین نفس می‌کشید و بخصوص پلاکارد خشک و جدی «کارَت تمام شد، این‌جا را ترک کن!». با آن‌که مرد جوان هنوز کارش را شروع هم نکرده بود، دلش می‌خواست هرچه زودتر آن‌جا را ترک کند. به نظرش می‌رسید کاری که به خاطرش به اداره مراجعه کرده آن‌قدر جزئی و بی‌اهمیت است که درست نیست برای رسیدگی به آن مصدع اوقات کارمند برجسته و سفیدمویی چون ایپولیت ماتوِیویچ بشود. خود ایپولیت ماتوِیویچ هم فهمیده بود کار مراجعش مهم نیست و می‌تواند صبر کند، به همین دلیل پس از آن‌که پوشه شماره ۲ را باز کرد و لپ خود را نیشگون گرفت، سر را در کاغذهایش فروبرد. دختر که ژاکت درازی با نوار سیاه براق پوشیده بود، با مرد جوان پچ‌پچی کرد و بعد، گُرگرفته از شرم، آهسته به ایپولیت ماتوِیویچ نزدیک شد و پرسید: «رفیق، این‌جا کجا می‌شود...»

مرد کت‌ماهوتی با خوشحالی نفس عمیقی کشید و با صدایی از ته گلو که خودش را هم به تعجب انداخت، حرف دختر را تکمیل کرد: «...پیوند انجام داد؟»

ایپولیت ماتوِیویچ با دقت به نرده‌هایی که این زوج پشتش ایستاده بودند خیره شد و پرسید: «تولد؟ مرگ؟»

مرد تکرار کرد: «پیوند.» و سردرگم به اطراف نگاه کرد.

دختر پقّی زد زیر خنده. اوضاع بر وفق مراد بود. ایپولیت ماتوِیویچ با مهارتِ یک شعبده‌باز دست‌به‌کار شد. با دستخطی شبیه دستخط پیرزن‌ها نام تازه‌عروس و تازه‌داماد را در کتابچه ضخیمی ثبت کرد، با جدیت تمام شاهد خواست و دختر به دنبال شاهدها به خیابان دوید. مدتی دراز با ملایمت روی مُهر هاکرد، نیم‌خیز شد و مُهر را روی شناسنامه‌های رنگ‌ورورفته کوبید. بعد دو روبل از زوج جوان گرفت، رسید داد و پوزخندزنان گفت: «بابت انجام آیین مقدس ازدواج.» سپس قدوبالای رشیدش را صاف کرد و سیخ ایستاد و طبق عادت سینه را جلو داد (زمانی برای جلوآمدن سینه شال سفتی دور کمر می‌بست). پرتوهای زرد و ضخیم خورشید مثل سردوشی روی شانه‌هایش افتاده بود. ظاهرش کمی

مضحک، اما فوق‌العاده باشکوه بود. از شیشه‌های مقعر عینک پنسی‌اش نور سفید پروژکتورمانندی ساطع می‌شد. زوج جوان مثل گوسفند ایستاده بودند.

ایپولیت ماتوِیویچ با شکوه و جلال اعلام کرد: «اجازه بفرمایید به قول قدیمی‌ها به مناسبت نکاح قانونی به شما تبریک بگویم. دیدن زوج‌های جوانی مثل شما که دست دردست هم در راه دستیابی به آرمان‌های جاودانه گام برمی‌دارید، بسیار بِـِسیار دلنشین است. بسیار بِـِسیار دلنشین!»

ایپولیت ماتوِیویچ پس از ایراد این نطق دست زوج تازه را فشرد، نشست و در نهایت رضایت از خود مطالعه کاغذهای پوشه شماره ۲ را از سر گرفت.

پشت میزهای مجاور، کارمندان از دواتشان صدایی مثل خوک درمی‌آوردند.

جریان آرام یک روز کاری آغاز شد. کسی مزاحم میز ثبت مرگ و ازدواج نمی‌شد. 

پیمان مهرابی
۱۳۹۹/۱۲/۱۳

این حجم از قیمت ها ناعادلانه است قیمت را بالا میزنند بعد کد تخفیف الکی می‌دهند، در نهایت شما پول واقعی همان نسخه را دادید ... با این تفاوت که شما را ترغیب به خرید کرده اند. لطفاً صادق باشید

- بیشتر
pockethead
۱۴۰۱/۰۴/۱۷

داستان درباره دوازده صندلی هست که گنجینه بزرگی از جواهرات در یکی از اون ها قرار داره. چند نفر از جمله آستاپ بندر، ایپولیت و پدر فیودور برای پیدا کردن گنج عازم سفر می شوند تا ما در کنار اون

- بیشتر
سارا خانم
۱۳۹۹/۱۲/۱۳

من تعریف این کتاب رو خیلی شنیدم و اینکه بین مردم روس بسیار معروفه و خیلی از جملاتش بسیار تکرار میشه و حتی به صورت ضرب المثل در بین مردم روس استفاده میشه ، کتاب چاپیش رو تهیه کردم و

- بیشتر
Yalda
۱۴۰۰/۰۳/۱۶

از خوندن کتاب خیلی لذت بردم هرچند به دلیل اینکه کتاب ارجاعات خیلی زیادی به رویدادهای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی شوروی داره بدون آگاهی از اونها فهم عمیق طنز داستان ممکن نیست. البته مترجم تک‌تک ارجاعات رو در زیرنویس

- بیشتر
کاربر ۴۴۱۸۶۱۳
۱۴۰۱/۱۱/۱۱

لطفا به بی نهایت اضافه کنید

aliasaran
۱۴۰۰/۰۱/۱۲

یک کتاب فوق‌العاده با داستانی جذاب و پرکشش که باعث میشه هیچ جای کتاب خسته نشین.

AS4438
۱۴۰۱/۰۲/۱۵

طنزجالبی درمورد انقلاب اکتبر روسیه، کتابی که بالذت میخوانیدوفراموشش نمیکنید، عالی بود.

nemo
۱۴۰۰/۰۴/۱۰

این کتاب یک داستان طنزآمیز بسیار جالب و متفاوت رو روایت میکنه. ترجمه بسیار عالی و روان هست. اگر به ادبیات روسیه علاقه مند هستید پیشنهاد میکنم حتما این کتاب رو بخونید. در پایان کتاب هم یک یادداشت از یوگنی

- بیشتر
ایران آزاد
۱۴۰۲/۱۰/۲۸

من قدری از نسخه‌ی چاپی‌اش را خواندم. شوخی‌هایش به نظر من نخ‌نما و کلیشه‌ای بود... ادامه ندادم.

Sharareh Haghgooei
۱۴۰۲/۰۵/۳۱

کتابی طنز

دایرهٔ واژگان ویلیام شکسپیر، بنا به برآورد پژوهشگران، شامل دوازده هزار کلمه است. دایرهٔ واژگان رنگین‌پوستان قبیلهٔ آدمخوار مومبویومبو سیصد کلمه را دربرمی‌گیرد. اِلوچکا شوکینا راحت و روان با سی کلمه اموراتش را می‌گذراند.
Yalda
جوانان «زودبند»، پس از خرید تمام آرد انبار گندم، راهی بقالی شدند و صف چای و شکر تشکیل دادند. استارگورود ظرف سه روز دچار بحران خواربار و کالا شد. نمایندگان تعاونی‌ها و مؤسسات دولتی پیشنهاد کردند، تا زمان رسیدن خوارباری که در راه بود، برای فروش کالا محدودیت بگذارند و به هر نفر بیش از نیم‌کیلو شکر و دو کیلوونیم آرد ندهند. روز بعد، پادزهر این ترفند هم پیدا شد. آلخِن سر صف ایستاده بود و پشت سر او به ترتیب همسرش ساشخِن، پاشا امیلیویچ، چهار برادر یاکوولویچ و تمام پانزده پیرزن ساکن در آسایشگاه با آن پیراهن‌های توال‌دُنورشان. پس از تخلیهٔ بیست ودو کیلو شکر از تعاونی دولتی معلولان و ازکارافتادگان، آلخِن صف خود را به تعاونی دیگری برد
Yalda
ایپولیت ماتوِیویچ، درحالی‌که پاهایش را از تخت پایین می‌گذاشت، زیرلب به‌آواز خواند: «بُن ژور!» این «بُن ژور» نشانهٔ آن بود که ایپولیت ماتوِیویچ سردماغ بیدار شده است. اگر «گوتِن مورگِن» گویان از خواب بیدار می‌شد، معمولا به این معنا بود که کبدش بازی درآورده است و پنجاه ودو سال سن شوخی نیست و رطوبت هوا هم زیاد شده است.
amir
مهارت ایزنورِنکوف شوخی در زمینه‌هایی بود که ظاهرآ هیچ چیز خنده‌داری در آن‌ها به‌چشم نمی‌خورد. او از بیابان برهوتی مثل افزایش نجومی قیمت تمام‌شدهٔ فلان کالا هم صدتایی شاهکار طنز بیرون می‌کشید. اگر به هاینه پیشنهاد می‌کردند دربارهٔ تعرفه‌بندی نادرست هزینهٔ ارسال بار با قطارهای کم‌سرعت حرف خنده‌داری بزند که منفعت اجتماعی هم داشته باشد، حتمآ دست‌ها را به نشانهٔ تسلیم بالا می‌برد. مارک تواین هم با شنیدن چنین موضوعی پا به فرار می‌گذاشت، اما ایزنورِنکوف سنگر را خالی نمی‌کرد. او از تحریریه‌ای به تحریریهٔ دیگر می‌دوید، به زیرسیگاری‌های وسط راهرو می‌خورد و زیرلب چیزی بلغور می‌کرد. ده دقیقه بعد، موضوع پرورانده، طرح کاریکاتور ریخته و شرحی هم بر آن نوشته شده بود.
Yalda
یلِنا استانیسلاوُونا همان اندازه از بلبرینگ سه‌هشتم اینچ سردرمی‌آورد که هنرآموز آموزشگاه رقص لئوناردو داوینچی از کشاورزی، هنرآموزی که خیال می‌کند پنیر را از پیراشکی پنیر می‌گیرند. با این حال با همسایه‌اش ابراز همدردی کرد:
AS4438
«خدایا، این وضع کی تمام می‌شود! زندگی‌مان مثل آدم‌های اولیه شده...»
AS4438
«توی این ساختمان شمارهٔ ۷ یک مشت دزد دور هم جمع شده‌اند! یک مشت بی‌سروپا! افعی هفت‌پدر! تحصیلات متوسطه هم دارد! تف به آن تحصیلات متوسطه‌ات! الهی قانقاریا بگیری!...»
AS4438
آدمِ محروم از تشک مفلوک است. او وجود ندارد. او مالیات نمی‌پردازد، زن ندارد، آشنایانش به او قرضِ «تا چهارشنبه» نمی‌دهند،
AS4438
«چرا مثل جامعهٔ ملل خفه‌خون گرفته‌ای؟»
AS4438
چه بسیار زندگی‌ها که پوشیده از گردوغبار و آکنده از احساسات و افکار، از درون جدول‌های آماری به ما می‌نگرند!
آرزو

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۸۰ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۸۰ صفحه

قیمت:
۱۲۰,۰۰۰
تومان