کتاب شهرهای سفید
معرفی کتاب شهرهای سفید
کتاب شهرهای سفید نوشتهٔ یوزف روت و ترجمهٔ حسین تهرانی است. نشر چشمه این ناداستان آلمانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب شهرهای سفید
کتاب شهرهای سفید (Die weissen Städte) حاصل تلاش یوزف روت است برای انعکاس آسیبهای جنگ جهانی اول و غلبه بر آنها. این اثر را تأملی در روابط بین ملتها بهویژه آلمان و فرانسه و تقاضایی برای جهانوطنی دانستهاند. این ناداستان آلمانی را بخوانید. در یک تقسیمبندی میتوان ادبیات را به دو گونهٔ داستانی و غیرداستانی تقسیم کرد. ناداستان (nonfiction) معمولاً به مجموعه نوشتههایی که باید جزو ادبیات غیرداستانی قرار بگیرد، اطلاق میشود. در این گونه، نویسنده با نیت خیر و برای توسعهٔ حقیقت، تشریح وقایع، معرفی اشخاص یا ارائهٔ اطلاعات و بهدلایلی دیگر شروع به نوشتن میکند. در مقابل، در نوشتههای غیرواقعیتمحور (داستان)، خالق اثر صریحاً یا تلویحاً از واقعیت سر باز میزند و این گونه بهعنوان ادبیات داستانی (غیرواقعیتمحور) طبقهبندی میشود. هدف ادبیات غیرداستانی تعلیم همنوعان است (البته نه بهمعنای آموزش کلاسیک و کاملاً علمی و تخصصی که عاری از ملاحظات زیباشناختی است)؛ همچنین تغییر و اصلاح نگرش، رشد افکار، ترغیب یا بیان تجارب و واقعیات از طریق مکاشفهٔ مبتنی بر واقعیت، از هدفهای دیگر ناداستاننویسی است. ژانر ادبیات غیرداستانی به مضمونهای بیشماری میپردازد و فرمهای گوناگونی دارد. انواع ادبی غیرداستانی میتواند شامل دلنوشتهها، جستارها، زندگینامهها، کتابهای تاریخی، کتابهای علمی - آموزشی، گزارشهای ویژه، یادداشتها، گفتوگوها، یادداشتهای روزانه، سفرنامهها، نامهها، سندها، خاطرهها و نقدهای ادبی باشد.
خواندن کتاب شهرهای سفید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ناداستان آلمانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب شهرهای سفید
«ابتدا قوم لیگور در اینجا ساکن شدند. رنگ موردعلاقهشان قرمز بود. این رنگ با آمدن فنیقیها، یونانیها، لمباردها، سارازنها و ویزیگوتها نیز باقی ماند. قرمز رنگ شادی است. در این کشور هیچکس هرگز از شادی کردن دست برنداشته است. همهٔ حوادث تاریخی وحشتناک تلطیف میشوند. وقتی بربرها به اینجا حمله کردند، تا مدت زیادی بربر باقی نماندند. هر کس به قصد فتح این سرزمین وارد آن شد خودش فتح شد. اقوام بهنرمی در زمین فرورفتند، مانند بذر. همیشه وقت درو بود. همیشه مردم شادی درو میکردند.
قبل از اینکه به شهرهای سفید سفر کنم، شبی در پاریس جشنوارهٔ پرووانسی را دیدم که تابستان هر سال فرهنگ بومی جنوبیها را به ساکنان شهر و خارجیها نشان میدهد. چوپانان پرووانس با زنانشان آمدند و دور آرنا چرخیدند، پشتسر نوازندگانِ سازهای بادی و طبلنوازان. این یک ملودی مارش بسیار ساده، واضح و شاد بود. طنین ملایمش آدم را به یاد مهتاب میانداخت، ولی ریتمش آنقدر تند بود که بیانگر نوعی تعجیل بود که با اصل کار هیچ ارتباطی نداشت. بیشتر شبیه عجلهای بود که کودکان موقع رفتن به مهمانی از خود نشان میدهند. در فواصل برنامه، طبلهای کوچکی به صدا درمیآمدند که به نظر میرسید پوستشان نه از جنس پوست گوساله، بلکه از یک پوست نازک نقرهای است. مردها با قدمهایی کوتاه، سبک و تقریباً زنانه حرکت میکردند، با وجود این ظاهر مردانهای داشتند. نژادشان اصیل بود. مردان در لباسهای چوپانی، با شلوارهای سفید، جلیقههای رنگی، کتها و کلاههای مشکی و نوارهای رنگارنگی دور کمرشان؛ زنان در پیراهنهای گشاد، با تاجی کوچک و سفید روی موهای جمعشدهشان، بالاپوشهای رنگی و کفشهای پاشنهبلند. اینها واقعاً روستایی بودند، در رگهایشان خون روستایی جاری بود. افرادی بودند که در خانه کارهای سخت انجام میدادند، ولی از حرکاتشان معلوم بود که میراثدار نیاکانی ریشهدار، ثروتمند و تحصیلکردهاند. زنان با دستهگل رز قرمز در دست منتظر مردان بودند. مردان یکی پس از دیگری راه را بهزور باز میکردند و دستهگل را از زنانشان میگرفتند و مجبور بودند آن را از حملهٔ همبازیهایشان در امان نگه دارند. دوازده سوارکار دور مرد حلقه زده بودند و مرد، که دستهگل را مثل جام قهرمانی بالا برده بود، از دست آنها فرار میکرد و خودش را به منطقهای امن میرساند. بعد دوباره سمت زنش میآمد، کلاهش را تکان میداد و برمیگشت. بعد سوارکار دیگری میآمد. این بازی دوازدهبار تکرار شد.»
حجم
۸۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۷ صفحه
حجم
۸۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۷ صفحه
نظرات کاربران
عالی از تک تک جملاتش لذت میبرم