کتاب آخرین قارون
معرفی کتاب آخرین قارون
آخرین قارون نام آخرین اثر نویسنده انگلیسی مشهور، اسکات فیتزجرالد است. این اثر به دلیل مرگ زودهنگام نویسنده ناتمام ماند. آخرین قارون محصول حضور فیتزجرالد در فضای کسبوکار هالیوود است و به گفته منتقدان یکی از بهترین آثار او محسوب میشود.
داستان این کتاب حول محور روابط در هالیوود میچرخد و درباره یکی از غولهای صنعت سینما است. باز هم منتقدان معتقدند که اسکات در نگارش این اثر از زندگی اِروینگ تالبرگ، مدیر نامآشنای کمپانی مترو گلدوین مایر الهام گرفته است؛ کسی که اسکات بین سالهای ۱۹۲۴ تا ۱۹۳۶ برای او کار میکرد.
درباره کتاب آخرین قارون
آخرین قارون برگرفته از روزهای سخت فیتزجرالد در هالیوود است. زمانی که او در تابستان سال ۱۹۳۷ در اوج فقر و سرخوردگی برای گذراندن زندگی به پیشنهاد شغلی برای نوشتن سناریو جواب مثبت داد و دو سال و نیم از عمرش را در هالیود وقف نوشتن فیلمنامه کرد.
رمان درباره شخصیتی به اسم مونرو استار است و تمام داستان درباره فعالیتهای او در صنعت سینما است. فیتزجرالد در کتاب آخرین قارون شخصتی خلق کرده که دقیقا ضد شخصیت گتسبی در رمان گتسبی بزرگ است. موفق است چون زیاد کار میکند، اعتمادبهنفسش کم است و عمیقاً خلاق. اینجا برخلاف رمان گتسبی بزرگ که راوی اولشخص است، رمان از زبان شخص دیگری روایت میشود.
ادموند ویلسون آخرین قارون را بهترین رمانی میداند که درباره هالیوود نوشته شده است. لحن طنز و نقادانه و افشای وقایع پشت پرده ویژگیهایی است که آخرین قارون فیتزجرالد را ممتاز کرده است.
الیا کازان در سال ۱۹۷۶ فیلمی بر مبنای کتاب آخرین قارون ساخت که در ایران با نام آخرین مقتدر هم ترجمه شد.
درباره اسکات فیتز جرالد
فرانسیس اسکات کی فیتز جرالد در سپتامبر ۱۸۹۶ و در منطقه سینتپال مینهسوتا در خانوادهای کاتولیک و ایرلندی از طبقه متوسط، متولد شد. او هنگامی که ۱۳ ساله بود نخستین رمان کارآگاهی خود را در روزنامه مدرسه به چاپ رساند. فیتز جرالد در سال ۱۹۱۳ میلادی وارد دانشگاه پرینستون شد. اسکات فیتز جرالد بهعنوان یکی از نویسندگان بزرگ سده بیستم میلادی شناخته میشود. شناختهشدهترین اثر او رمان گتسبی بزرگ است که اولین بار در سال ۱۹۲۵ منتشر شد.
فیتزجرالد سال ۱۹۳۷ پس از بستن قراردادی با کمپانی رسانهای «امجیام» به لسآنجلس مهاجرت میکند. وقتی فیتزجرالد داستان کوتاه «دمای هوا» را در سال ۱۹۳۸ نوشت در مجله «اسکوایر» فیلمنامه و داستانکوتاه مینوشت و روی رمان تمامنشدهاش به نام آخرین قارون کار میکرد.
اسکات فیتزجرالد ۲۱ دسامبر ۱۹۴۰، زمانی که تنها ۴۴ سال سن داشت، درگذشت.
بخشی از کتاب آخرین قارون
نُهِ شبِ یکی از شبهای جولای بود و هنوز هم چند سیاهیلشکر در فروشگاهِ روبهروی استودیو بودند. وقتی داشتم ماشینم را پارک میکردم، میتوانستم آنها را ببینم که روی دستگاههای بازیِ سکهای خم شده و مشغول بودند. جانی سوانسونِ۴۹ پیر با لباس نیمچهکابوییاش گوشهای ایستاده بود و با نگاه غمزدهاش زل زده بود به ماه. زمانی او هم مثل تام میکس۵۰ یا بیل هارت۵۱برای خودش توی سینما کسی بود ــ و حالا حتا حرف زدن هم با او تأسفآور بود و من سریع از خیابان رد شدم و رسیدم به درِ ورودی.
هیچوقت در یک استودیو سکوت کامل برقرار نیست. همیشه تکنیسینهای شیفت شب توی آزمایشگاه و اتاق دوبلاژ هستند و افراد پشتیبانی و حفاظت هم دوروبَر رستوران استودیو میچرخند. اما صداها باهم فرق دارند: صدای سیسِ تایرهای پُر، وزوز آرام موتور ماشینی که درجا ایستاده و صدای پُرطنین یک خوانندهٔ سوپرانو که پشت میکروفُن (برنامهٔ) شب میخواند. گوشهای دیدم مردی با چکمههای لاستیکی در یک نور سفید بسیار زیبا سرگرم شستن ماشینی است ــ مثل سرچشمهای وسط سایههای صنعتی و مُرده. وقتی آقای مارکوس را دیدم که جلوِ ساختمان مدیریت به سمت ماشینش هدایت میشد، پا سست کردم؛ چون آقای مارکوس برای گفتن هر حرفی، حتا یک شببهخیرِ خشکوخالی کلی وقت تلف میکرد. همانطور که منتظر ایستاده بودم متوجه صدای خوانندهٔ سوپرانو شدم که داشت میگفت «بیا! بیا! فقط تو را دوست دارم» و این را هی تکرار میکرد؛ این را خوب یادم مانده چون وقتی زلزله آمد هنوز داشت همین را تکرار میکرد. زلزله پنج دقیقه بعد اتفاق افتاد.
حجم
۳۵۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۲۷ صفحه
حجم
۳۵۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۲۷ صفحه
نظرات کاربران
داستان خیلی نامفهوم است. مخصوصا گفتگوی شخصیت ها بی سر و ته بنظر میرسه!
با وجود اینکه یک رمان ناتمامه باز هم برای من جذابیت خاصی داشت. چندین فیلم هم از روی این کتاب ساخته شده که من سریال ۹ فصلی با بازی لیلی کالینز رو دیدم.
یک سری روایت نامفهوم و گنگ اصلا ارتباط نگرفتم
هیچوقت به پای شاهکاراین نویسنده یعنی گتسبی بزرگ نمیرسدشایدبخاطرمرگ نابهنگام فیتزجرالدوتکمیل نشدن آخرین قارون ولی شخصیت قهرمان گتسبی با استارقهرمان آخرین قارون محسوس بود