دانلود و خرید کتاب بودنبروک ها توماس مان ترجمه علی اصغر حداد
تصویر جلد کتاب بودنبروک ها

کتاب بودنبروک ها

نویسنده:توماس مان
انتشارات:نشر ماهی
امتیاز:
۳.۹از ۴۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بودنبروک ها

کتاب بودنبروک ها نوشته توماس مان نویسنده‌ مشهور آلمانی است. توماس مان برنده جایزه نوبل ادبیات است و او را با کتاب کوه جادو می‌شناسند. کتاب بودنبروک ها اولین‌بار در سال ۱۹۰۱ در برلین منتشر و توجه منتقدان را به خود جلب کرد. این کتاب با ترجمه علی‌اصغر حداد منتشر شده است.

درباره کتاب بودنبروک ها

کتاب بودنبروک ها روایت زوال و نابودی یک خاندان بزرگ است. این کتاب درباره سقوط یک خانواده اصیل و ثروتمند است. خاندان تاجر لوبکی در طی چهار نسل سقوط می کند. اغلب منتقدان بر این باورند که رمان بودنبروک‌ها جامعه بورژوای آلمان در قرن نوزدهم را در چندین دهه به تصویر می‌کشد و با زبانی غیر مستقیم ویژگی‌های این افراد را نشان می‌دهد. نگاه جزئی‌نگر مان در این کتاب خودش را نشان می‌دهد. 

توماس مان در سال ۱۸۹۷ در سن بیست و دو سالگی با بهره‌گیری از سرگذشت خانواده و پدران خود نگارش بودنبروک‌ها را آغاز کرد. توماس‌ مان بر این عقیده است که این زوال با زندگی از یک‌سو و تلطیف روح و اندیشه از سوی دیگر در ارتباط است. از این لحاظ بودنبروک‌ها با ناتورالیسم و تفکر دکادنس رایج در آغاز قرن بیستم قرابت دارد. توماس مان خود این اثر را تنها رمان ناتورالیستی درخور توجهی می‌داند که به زبان آلمانی نوشته شده است و ژرف‌ترین محتوای آن را روان‌شناسی می‌داند، روان‌شناسی زندگی‌ای که توش و توان خود را از دست داده است.

خواندن کتاب بودنبروک ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات اروپا پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب بودنبروک ها

در خیابان مِنگ، در طبقهٔ اول خانهٔ بزرگی که تجارتخانهٔ «بودنبروک» به‌تازگی خریداری کرده و خانواده اخیرآ در آن ساکن شده بود، توی اتاقِ «چشم‌انداز» نشسته بودند. بر روکش ضخیم و نرم دیوارهای اتاق که به اندازهٔ جداره‌ای نازک با دیوار فاصله داشت، دورنماهای گسترده‌ای نقش بسته بود: مناظری همه به رنگ‌های لطیف، هماهنگ با فرش‌های ظریفی که کف اتاق را می‌پوشاند، چشم‌اندازهای روستایی، آن‌گونه که در قرن هجده خواهان داشت، تصاویری از موکاران شاد و سرخوش، برزگرانی کوشا، زنان گله‌بانی که موهای خود را با روبان به زیبایی آراسته بودند و کنار برکه‌های آیینه‌گون بره‌هایی نوپا را در دامان گرفته و یا با چوپانانی مهربان مغازله می‌کردند. اغلب بر این تصاویر، غروبی طلایی سایه افکنده بود که با روکش زردرنگ مبل‌های سفید و حریرین پرده‌های زرینِ آویخته بر دو پنجرهٔ اتاق هماهنگی داشت.

در مقایسه با وسعت اتاق، مقدار اثاثه چندان زیاد نبود. میز گردی که پایه‌های نازک و کشیدهٔ آن را با آب طلا مختصر تزیینی کرده بودند، نه در برابر کاناپه، که کنار دیوار روبه‌رو، در برابر هارمونیوم کوچکی قرار داشت که روی سرپوش آن یک جافلوتی دیده می‌شد. گذشته از صندلی‌های زمختی که به‌طور منظم دور تا دور اتاق چیده شده بود، تنها یک میز کوچک خیاطی کنار پنجره و میز تحریر ظریف و منبت‌کاری‌شده‌ای روبه‌روی کاناپه قرار داشت و سطح آن پُر از خرده‌ریزهای گوناگون بود.

روبه‌روی پنجره، دری شیشه‌ای رو به فضای نیمه‌تاریک تالاری ستون‌دار باز می‌شد. چاردری بلند و سفید رنگ سالن غذاخوری از دیدگاه واردشوندگان، در سمت چپ قرار داشت. در دل دیوار اتاق، درون غرفه‌ای هلالی‌شکل، آن‌سوی نرده‌ای آهنی و بسیار شکیل، آتش بخاری جرق‌جرق‌کنان می‌سوخت.

نیمه‌های ماه اکتبر بود. بیرون خانه، آن‌سوی خیابان، گرداگرد صحن کلیسای مریم مقدس، برگ زیرفون‌های کوچک رنگ باخته بود و در زوایای گوتیک و پُرابهت کلیسا، باد صفیر می‌کشید و بارانی سرد و ریز فرو می‌بارید. از این رو به‌خاطر مادام بودنبروک مادر، از هم‌اکنون پنجره‌های دوجداره را کار گذاشته بودند.

پنج‌شنبه بود و در چنین روزی افراد خانواده به‌طور منظم هر یک هفته در میان، گرد هم می‌آمدند. اما در این روز، گذشته از خویشاوندانی که در شهر ساکن بودند، چند تن از دوستان نزدیک هم به غذایی مختصر دعوت شده بودند و اکنون که ساعت حدود چهار بود میزبانان در تاریک‌روشنای غروب ورود مهمانان را انتظار می‌کشیدند.

آنتونی خردسال در سورتمه‌رانی خود چندان به اخلال پدربزرگ اعتنا نکرد. فقط کمی چهره درهم کشید و لب بالایی خود را که خودبه‌خود کمی به‌جلو تمایل داشت هر چه بیشتر به‌روی لب پایینی سُراند. اکنون به پای «کوه اورشلیم» رسیده بود. اما ناتوان از این که سیر پُرشتاب خود را پایان دهد، از نقطهٔ پایان هم فراتر شتافت.

گفت: «آمین. پدربزرگ، من چیزی یاد گرفته‌ام!» 

معرفی نویسنده
توماس مان

توماس مان یکی از چهره‌های ادبی و یکی از مهم‌ترین نویسندگان قرن بیستم است. او ششم ژوئن سال ۱۸۷۵ در لوبک آلمان متولد شد. تا نوزده سالگی در لوبک زندگی می‌کرد و تحصیلات مقدماتی خود را در آنجا گذراند. مان بعد از مرگ پدر، همراه با خانواده‌ی خود به مونیخ مهاجرت کرد، شهری که در آن زمان به عنوان مرکز ادبی آلمان شناخته می‌شد. توماس مان بعد از مهاجرت به مونیخ، مدتی در یک شرکت بیمه مشغول به کار شد و در همان زمان نوشتن اثری به نام «افتاده‌ها» را آغاز کرد. در همان سال‌ها، مان وارد دانشگاه لودویگ ماکسیمیلیان مونیخ شد و در رشته‌های تاریخ و ادبیات مشغول تحصیل شد. توماس مان مدتی را همراه با برادر بزرگترش هانریش مان در ایتالیا گذراند و در همین زمان نخستین مجموعه داستان‌های کوتاهش را منتشر کرد. او در همین زمان شروع به نگارش رمان «بودنبروک‌ها» کرد که این اثر در سال ۱۹۰۱ منتشر شد، این کتاب با استقبال بسیار خوبی از مردم آلمان رو‌به‌رو شد و شهرت بسیاری برای صاحب اثر خرید. توماس مان در جوانی و پس از اتمام رمان بودنبروک، با نوشته‌های نیچه و شوپنهاور آشنا شد و بسیار از این دو فیلسوف تاثیر پذیرفت. این نویسنده همچنین ارادت خاصی نسبت به ریشارد واگنر، موسیقی‌دان بزرگ قرن نوزدهم داشته و از او نیز تاثیرات زیادی پذیرفته است.

Smnhgh
۱۳۹۹/۱۲/۲۵

شاهکار و تمام. حسرت بزرگیه که بار بعدی که میخوام بخونمش بار اول نیست... توماس مان نابغه است که با خوندن «مرگ در ونیز» شیفته اش شدم. ولی هنوز هم در بُهتم چطوری حدود ۱۵۰ سال پیش یک جوان ۲۶

- بیشتر
ماهی یک برکه‌ی کاشی
۱۴۰۰/۱۱/۱۴

انتظار کتابی جذاب که نتونین یه لحظه زمینش بذارین رو نداشته باشین ولی این به معنای بی ارزش بودن کتاب نیست. این کتاب بوی مرگ میده و روایتگر داستان یک زواله و نشان دهنده ناپایداری زندگی، پوچی ،بیهودگی و مسخره

- بیشتر
raha625
۱۳۹۹/۱۰/۱۱

کتاب خیلی جذابیه. کلا آثار توماس مان جزو بهترین آثار ادبیه.

m.dehnavi
۱۳۹۹/۱۰/۱۰

چه طرح جلدهای خوبی 💝

کاربر ۱۹۹۴۳۸۴
۱۳۹۹/۱۰/۱۳

ترجمه بسیار عالیه.کتابهای مان کم نظیرند.

saman
۱۳۹۹/۱۱/۰۸

در کل خوب بود اما خیلی طولانی...

کاربر ۱۴۲۰۶۰۹
۱۴۰۰/۰۴/۲۲

ریتم کند و کسالت بار توصیفات بیش از حد طولانی بکار گرفتن استعاره های نا آشنا،حدود دویست وهفتاد صفحه اول هیچی جز توصیف قیافه وشخصیت وتکه کلام افراد داستان که خیلی هم زیادن داره تازه بعد از اون یکم موضوع

- بیشتر
❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
۱۴۰۱/۰۳/۲۵

کتاب در مورد سقوط یک خاندان اصیل و ثروتمند هست. کتاب جذاب و پرهیجانی نیست ولی قابل تامل و تاثیرگذار هست. ترجمه خیلی خوب بود.

شیما.بیات
۱۴۰۰/۱۱/۲۹

من عاشق رمان‌های توماس مان هستم. با این رمان هم زندگی کردم. بدون شک از بهترین رمان‌هایی هست که خواندم.

a_lovely_sister
۱۴۰۱/۰۷/۰۶

برای اولین بار از این نویسنده کتاب خوندم و بنظرم خیلی کتاب خوبی بود . توصیف های کامل از محیط ها و شخصیت ها داره و اینکه هر شخصیت با چه دیدگاهی زندگیش رو پیش میبره و نهایتا چه اتفاقی

- بیشتر
«فرزندم، در طی روز با پشتکار به دنبال کسب وکار باش، اما چنان کسب وکاری که بتوانیم شب‌هنگام آسوده بخوابیم.»
Elhamtarang
به قول روشفوکو امید با همهٔ فریبندگی دست‌کم ما را در مسیری دلپذیر به پایان زندگی رهنمون می‌شود
رئوف
وقت گرانبهاست، با غم و غصه آن را هدر ندهیم!
سپیده اسکندری
وقت گرانبهاست، با غم و غصه آن را هدر ندهیم!
پویا پانا
زندگی اعتماد مرا از آدم‌ها سلب کرده‌است. بیشتر آدم‌ها شیادند.
پویا پانا
من تازگی‌ها اغلب به یاد یک ضرب‌المثل ترکی می‌افتم. نمی‌دانم آن را کجا خواندم: خانه که آماده شود، مرگ از راه می‌رسد.
رئوف
مگر نه آن که هر انسانی زاییدهٔ خطا و لغزش است؟ مگر نه آن که انسان از بدو تولد به محبسی پر از درد و رنج پا می‌گذارد. زندان! زندان! همه‌جا قیدوبند! انسان از میان میله‌های فردیت خود ناامیدانه به دایرهٔ تنگ امکانات بیرونی خیره می‌شود تا سرانجام مرگ از راه برسد و او را به‌سوی رهایی، به‌سوی خانه رهنمون شود.
رئوف
باید بگویم هر روز، روز ماهیگیری است، ولی هر روزه ماهی به تور نمی‌افتد!
رئوف
«ما، طبقهٔ بورژوا، یا آن‌طور که تا به حال رسم بوده بگویند، قشر سوم، می‌خواهیم که از این به‌بعد فقط یک طبقهٔ اشراف وجود داشته باشد، طبقهٔ اشراف مبتنی بر لیاقت افراد، ما اشراف فاسد فعلی را به‌رسمیت نمی‌شناسیم، ما منکر طبقه‌بندی اجتماعی فعلی هستیم. ما می‌خواهیم که هیچ کس رعیت دیگری نباشد و همه فقط تابع قانون باشند! ما خواهان آنیم که امتیازات فردی و استبداد از میان برود! همه باید به‌عنوان فرزندان حکومت از حقوق برابر برخوردار باشند و همان‌طور که دیگر میان انسان‌ها و خدای مهربان واسطه‌ای نیست، باید شهروندان هم با حکومت رابطه‌ای بی‌واسطه داشته باشند! ما خواهان آزادی مطبوعات، آزادی اصناف و تجارت هستیم. ما می‌خواهیم همهٔ انسان‌ها بدون امتیازات ویژه بتوانند با هم رقابت کنند، مزد از آن کسی باشد که لیاقت دارد! ولی ما تحت ستم هستیم، زبان ما را بسته‌اند...
MediaAsvad
من آدم جاه‌طلبی نیستم، دوست ندارم مدام دنبال پول بدوم، دلم می‌خواهد راحت باشم.
پویا پانا
می‌دانی، آدمیزاد به‌مرور در زندگی کم‌توقع‌تر می‌شود.
پویا پانا
«مادر! بله، آدم نباید پشت سر همنوع خود بد بگوید. من هم این را می‌دانم، ولی ناچارم یک چیزی را بگویم. من از این تعجب می‌کنم که تو تا به حال متوجه نشده‌ای که هر کس قبای بلند پوشید و مدام خدا خدا کرد، واقعآ پاک و منزه نیست!»
پویا پانا
گفت: «دوباره با هم دیدار می‌کنیم.» «بله، این‌طور می‌گویند... آخ فریدریکه، بعضی لحظات این حرف‌ها تسلای خاطری به بار نمی‌آورد. خدا مرا نبخشد، ولی گاهی انسان به عدالت و خوبی، به همه‌چیز شک می‌کند، می‌دانید، زندگی خیلی چیزها را در دل انسان نابود می‌کند، خیلی باورها را به باد می‌دهد. دیدار دوباره... ای‌کاش واقعیت داشته باشد.»
saaye
گاهی انسان به عدالت و خوبی، به همه‌چیز شک می‌کند، می‌دانید، زندگی خیلی چیزها را در دل انسان نابود می‌کند، خیلی باورها را به باد می‌دهد.
پویا پانا
مگر آرمان‌ها برای آنند که برآورده شوند؟ نه، ابدآ! دل آدمی از امید آکنده است و نه از حسرت دستیابی به ستاره‌ها. در زندگی زیباتر از امید چیزی نیست. به قول روشفوکو امید با همهٔ فریبندگی دست‌کم ما را در مسیری دلپذیر به پایان زندگی رهنمون می‌شود.
پویا پانا
به نظر تو فقط آن چیزی ننگ و رسوایی است که برملا بشود و به گوش مردم برسد؟ نه! رسوایی پنهانی که در خلوت انسان را عذاب می‌دهد و انسان را پیش خودش بی‌آبرو می‌کند، خیلی بدتر است!
سپیده اسکندری
خطرها همیشه مرا از پشت سر تهدید کرده‌اند! اما اگر با من رودررو شوند...»
پویا پانا
مگر نه آن که هر انسانی زاییدهٔ خطا و لغزش است؟ مگر نه آن که انسان از بدو تولد به محبسی پر از درد و رنج پا می‌گذارد. زندان! زندان! همه‌جا قیدوبند! انسان از میان میله‌های فردیت خود ناامیدانه به دایرهٔ تنگ امکانات بیرونی خیره می‌شود تا سرانجام مرگ از راه برسد و او را به‌سوی رهایی، به‌سوی خانه رهنمون شود. فردیت! آخ، وجود انسان، دارایی‌ها و توان‌اش، یکسر حقیر، دلگیر، ناقص و کسالت‌بار می‌نماید. آدمی با اشتیاقی حسرتبار به دنبال آن چیزیست که در وجودش یافت نمی‌شود، خواهان آن چیزیست که ندارد و نمی‌تواند، و این حسرت رنگ عشق به خود می‌گیرد، زیرا نگران است مبادا به نفرت بدل شود.
پویا پانا
«جوانی و پیری بسته به احساس درونی انسان است. وقتی بخت به تو رو می‌کند، وقتی به آنچه دلخواه‌ات بوده است می‌رسی، خیلی کند و دیر، تازه متوجه می‌شوی که آن چیز خوب و دلخواه چه دردسرهای ریز و درشتی با خود آورده است، با چه اضافات مزاحم و ناخوشایندی همراه است، می‌بینی غبار واقعیت روی آن نشسته است، و این غبار که در عالم خیال اصلا فکرش را نمی‌کردی، می‌شود خورهٔ جانت، خورهٔ جانت.»
پویا پانا
هر چند زندگی دوباره ناممکن است، ولی شروع یک زندگی تازه و ازدواجی بهتر ناممکن نیست.
پویا پانا

حجم

۱٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۸۲

تعداد صفحه‌ها

۷۸۴ صفحه

حجم

۱٫۵ مگابایت

سال انتشار

۱۳۸۲

تعداد صفحه‌ها

۷۸۴ صفحه

قیمت:
۲۰۰,۰۰۰
۱۴۰,۰۰۰
۳۰%
تومان