دانلود و خرید کتاب یک زن بدبخت ریچارد براتیگان ترجمه حسین نوش‌آذر
تصویر جلد کتاب یک زن بدبخت

کتاب یک زن بدبخت

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب یک زن بدبخت

کتاب یک زن بدبخت آخرین کتابی است که نویسنده آمریکایی، ریچارد براتیگان دو سال پیش از آنکه در مزرعه‌اش خودکشی کند نوشت، اما آن را منتشر نکرد تا شانزده سال پس از مرگ او که تنها دخترش و وارثش در نیویورک این کتاب را به ناشر سپرد و در سال ۲۰۰۰ میلادی به عنوان آخرین اثر براتیگان منتشر شد. این کتاب با ترجمه حسین آذرنوش منتشر شده است.

درباره کتاب یک زن بدبخت

براتیگان بخش عمده‌ای از این کتاب را در رستوران‌ها و کافه‌ها و چند فصل پایانی داستان را در مزرعه‌اش در مونتانا نوشته است. در فصل پایانی داستان، براتیگان به تأکید به این نکته اشاره دارد که کتاب را فقط یک بار از اول تا آخر خوانده است. ممکن است این امر واقعاً حقیقت داشته باشد. زیرا نویسنده چنانکه خواهید دید در برخی جاها وعده‌هایی به خواننده می‌دهد، اما خلف وعده می‌کند. معلوم نیست این بی‌دقتی، نوعی ترفند و بازی با خواننده و جزو طرح داستان است یا از روی بی‌انگیزگی و بی‌اعتقادی و بی‌حوصلگی نویسنده در دو سال آخر زندگی‌اش روی داده است. این کتاب نه تنها یک اثر داستانی پرکشش است که مانند دیگر آثار براتیگان، انسان آن را یک‌نفس و با لذت می‌خواند و از طنزپردازی نویسنده و توانایی او در مطایبه شگفت‌زده می‌شود، بلکه یک مستند داستانی هم هست که از اندیشه‌های نویسنده‌ای محتضر و خسته و بیزار از جامعهٔ آمریکایی نشان دارد.

خواندن کتاب یک زن بدبخت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی آمریکا و ادبیات پست‌مدرن پیشنهاد می‌کنیم

درباره ریچارد براتیگان 

یچارد گری براتیگان ۳۰ ژانویه ۱۹۳۵ در شمال واشینگتون به دنیا آمد. او نویسنده و شاعر معاصر آمریکایی است. از ریچارد براتیگان ۹ رمان، یک مجموعه داستان و چندین دفتر شعر منتشر شده‌است. رمان صید قزل‌آلا در آمریکا اولین رمان و شناخته‌شده‌ترین اثر اوست که شهرت را برای او به ارمغان آورد. قبل از آن او چند دفتر شعر منتشر کرده بود که خودش آن‌ها را در خیابان می‌فروخت. از آثار ریچارد براتیگان می‌توان به در قند هندوانه، بارش کلاه مکزیکی و لطفا این کتاب را بکارید، اشاره کرد. ریچارد براتیگان در ۲۵ اکتبر ۱۹۸۴ در سن ۴۹ سالگی هنگامی که در کالیفرنیا بود، با تفنگ شکاری کالیبر ۴۴ خودکشی کرد. 

بخشی از کتاب یک زن بدبخت

دیدم یک کفش کاملاً نو زنانه وسط چهارراهی در هنولولو۱ افتاده است. کفش قهوه‌ای رنگ بود و مثل جواهری از جنس چرم برق می‌زد. کفش بدون هیچ دلیل موجه‌ای افتاده بود آنجا. برای مثال هیچ نقشی در یک سانحهٔ رانندگی ایفا نکرده بود و هیچ نشانه‌ای هم در دست نبود که مثلاً اشخاصی راهپیمایی کرده باشند. برای همین هیچ‌کس از داستانی که پشت کفش نهفته است مطلع نخواهد شد.

گفته بودم؟ نه معلوم است که هنوز نگفته‌ام که کفش جفت نداشت و آن قدر تنها بود که آدم وقتی می‌دیدش دیگر هرگز نمی‌توانست فراموشش کند. راستی چه اتفاقی می‌افتد که آدم وقتی یک لنگه کفش را می‌بیند، احساس خفگی بهش دست می‌دهد؟ جفتِ این کفش می‌بایست آن اطراف باشد.

پس از آنکه داستان را به این شکل هیجان‌انگیز آغاز کردم، به شکل سفرنامه ادامه‌اش می‌دهم. سفرنامهٔ این شخص خیالی در واقع تلفیقی از یک نقشه و یک تقویم است که با سقوط آزاد در زمان فرود می‌آید. سفر این شخص ظاهراً سال‌ها پیش آغاز شده است، اما در واقع چند ماه بیشتر نیست که ادامه دارد.

آخر سپتامبر بود که از مونتانا راه افتادم، دو هفته‌ای به سانفرانسیسکو رفتم، بعد از آنجا برای داستانخوانی به طرف شرق، به بوفالو و نیویورک سفر کردم و بعدش هم یک هفته‌ای به کانادا رفتم. از کانادا به سانفرانسیسکو برگشتم، سه هفته‌ای در سانفرانسیسکو ماندم و به این دلیل که امکانات مالی‌ام به شدت کاهش پیدا می‌کرد، مجبور شدم به برکلی بکوچم.

سه هفته در برکلی ماندم، بعد چند روزی به کچیکان۲ در آلاسکا رفتم، از آنجا با هواپیما به طرف شمال پرواز کردم و سر راه، یک شب را در انکوریج گذراندم. صبح روز بعدش طبیعت زمستانی انکوریج را پشت سر گذاشتم و با هواپیما خودم را به هنولولو در هاوایی رساندم. (خواهش می‌کنم کمی صبر داشته باشید تا این نقشه-تقویم را به پایان برسانم.) یک ماه در هاوایی ماندم و وقتی‌که تقریباً دو هفته از اقامتم در هاوایی گذشت، به جزیرهٔ مائویی پرواز کردم و دو روز آنجا ماندم. بعد به هنولولو برگشتم، دو هفتهٔ دیگر در آنجا اقامت کردم و از آنجا به برکلی رفتم و حالا در این شهر زندگی می‌کنم و قصد دارم اواسط فوریه به شیکاگو پرواز کنم. 


معرفی نویسنده
عکس ریچارد براتیگان
ریچارد براتیگان

ریچارد براتیگان در ۳۰ ژانویه‌ی ۱۹۳۵ در واشنگتن آمریکا به دنیا آمد و در همانجا رشد کرد تا زمانی که روزهای مایوس‌کننده‌ی جنگ جهانی دوم باعث شد تا به شهرهای دیگری مثل اورگان و یوجین برود. یکی از وقایع تاثیرگذار در زندگی ریچارد وقتی اتفاق افتاد که او هنوز متولد نشده بود. مادر و پدر او از یکدیگر جدا شدند و کمی بعد مادرش متوجه شد که باردار است. پدر او هیچگاه نفهمید که پسری به نام ریچارد دارد. ریچارد در چنین شرایطی رشد کرد و تجربیات او از زندگی آنقدر سهمگین بود که او در نوجوانی در شهر اورگان مرتکب جرمی (خرد کردن شیشه‌های پاسگاه پلیس با پرتاب خرده سنگ) شد. بعد از دستگیری به دلیل خلق و خوی ناآرامش به آسایشگاهی روانی فرستاده شد و پزشکان پارانویا و شیزوفرنی را در او تشخیص دادند. ریچارد بیچاره به مدت دو ماه در آسایشگاه بستری بود و روند درمان او به شکلی پیش رفت که چندین بار به او شوک الکتریکی داده شد.

Mohammad
۱۴۰۱/۰۸/۱۵

(۸-۱۶-[۱۹۳]) عنوان کتاب برگرفته از ماجرای زنیه که خودش رو با طناب حلق آویز کرده و نویسنده مدتی رو در خانه ی اون سپری میکنه و به جز اشاراتی کوتاه در لابلای سفرهاش، زیاد به این موضوع نمی پردازه؛ کتاب به

- بیشتر
Fionah
۱۴۰۱/۰۷/۱۱

براتیگان و این کتابش، یکی از موردعلاقه‌های منه.

이 헤라
۱۳۹۹/۰۷/۰۴

تا به حال از اسم یک کتاب انقدر بدم نیومده بود. یعنی چی زن بدبخت😒😒😒

این تصور که آدمی می‌تواند زندگی‌اش را درک کند، فقط نوعی توهم جنون‌آمیز است.
Mohammad
من به بی‌خوابی مبتلا هستم و نمی‌توانم موقعیتی عجیب‌تر از این را تصور کنم.
Mohammad
همواره مجذوب گورستان‌ها بوده‌ام و هر جای این جهان که رفته‌ام، به گورستان سر زده‌ام و احتمالاً بخش عمده‌ای از زندگانی‌ام را در صدها گورستان سپری کرده‌ام.
Mohammad
او با سرطان آنقدر جنگید تا این که سرانجام قلبش از تپیدن بازایستاد.
محمد جواد اخباری
من از خودم می‌پرسم زنی که خودش را به دار آویخت چند سالش بود. احتمالاً به طور غیر مستقیم و تقریباً پنهانی بحث را دوباره کشاندم به همین جا. گمانم تقریباً چهل سالش بود. اما دقیقاً از سن و سالش خبر ندارم و احتمالاً هرگز از سن و سال دقیق او مطلع نخواهم شد. فکر می‌کنم در درازمدت این موضوع چندان مهم نباشد. هرچه باشد این خانم خیلی مرده است.
monomaia
وظیفهٔ یک مسافر احتمالاً این است که از جایی به جایی دیگر سفر کند. اما سفر، زندگی را ساده‌تر نمی‌کند. آدم فقط می‌تواند برای مسافر سفر خوشی آرزو کند و امیدوار باشد که دست‌کم وقایعی را که در سفر برایش اتفاق می‌افتد و نمی‌تواند جهت‌شان را تغییر دهد، تا حدی درک کند.
monomaia
مادر در نامه نوشته بود: «دیگه نمی‌خوام ریختت رو ببینم. تلفن هم نکن به ما. دیگه چشم دیدنت رو نداریم. برو دنبال یه کار شرافتمندانه. - با علاقه، مادر سابق تو.»
monomaia
مردی که مجهز بود به یک کیسه‌خواب و یک کوله‌پشتی و کوله‌اش پر بود از چیزهایی که به آن زندگی می‌گفت، در آن طرف خیابان نشست و یک بطر ورموت خورد. انگار نشانی مرد، همیشه، دقیقاً گوشهٔ خیابانی است که گذرش به آنجا می‌افتد و فقط یک سگ شکاری می‌تواند ردش را پیدا کند و نامه‌هایش را به دستش برساند. بطری ورموت توی یک پاکت بود و او از بطری به طرز حساب‌شده‌ای جرعه، جرعه می‌نوشید و در همان حال به عمارتی که در آتش می‌سوخت نگاه می‌کرد.
monomaia

حجم

۱۰۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۱۳۵ صفحه

حجم

۱۰۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۱۳۵ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان