دانلود و خرید کتاب وقت سکوت لوئیس مارتین سانتوس ترجمه ونداد جلیلی
تصویر جلد کتاب وقت سکوت

کتاب وقت سکوت

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۱از ۱۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب وقت سکوت

کتاب وقت سکوت نوشته لوئیس مارتین سانتوس است که نشر چشمه با ترجمه ونداد جلیلی منتشر کرده است. این کتاب اولین بار سال ۱۹۶۲ منتشر شد و توانست ادبیات اسپانیا را متحول کند این کتاب خوانندگان تنبل اسپانیایی که به نثرهای ساده سروانتس عادت کرده بودند را با زبان و داستانی رو به رو کرد که فقط با آثار جیمز جویس قابل مقایسه بود. این کتاب را «بزرگ‌ترین دست‌آورد اجتماعی رمان اسپانیا» و «رمانی تکرار نشدنی» نامیده‌اند. این کتاب فضایی جدید برای خواننده می‌سازد و با توضیحات و فضاسازی خاص خودش خواننده را تا انتها با خودش همراه می‌کند. نویسنده در زندگی خودش چهار بار زندان را تجربه کرده بود و از همین تجربه در کتاب هم استفاده می‌کند و فضاهای مربوط به زندان را بسیار خوب بازسازی می‌کند.

خواندن کتاب وقت سکوت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب وقت سکوت

صبح دلچسبی بود، دقیقاً مثل خیلی صبح‌های شهر مادرید که سادگی ظن‌برانگیز آسمان انسان را به نادیده انگاشتن زخم‌های آشکار زمین اغوا می‌کند. جمعیت انبوهِ افرادی از راسته‌های گوناگون شغلی، همه بد لباس و اغلب بی‌آن‌که ریش‌شان را تراشیده باشند، در خیابان‌هایی که رفتگران تازه شسته بودندشان، بر درخشش سنگ‌های گرانیتیِ آورده از کوهستانِ دور سرگردان بودند که انبوه سنگ‌تراشانِ خستگی‌ناپذیر به تکه‌های چارگوش بریده بودندشان تا بعداً به روشی بغرنج و با به کار بردنِ آب و ماسه و میلگرد بر زمین بچینندشان (و این پیشه مدتی بعد با باب شدنِ ریختنِ دوغاب سیمان در درزِ بین سنگ‌ها به زوال رفت). لباس‌های جمعیت، به رنگ‌های مبهمی بین بنفش رنگ‌باخته، قهوه‌ای زردفام و خاکستری سبزگون، در این شهر نزار و ملال‌زده چنان است که نمی‌توان نمود بی‌فروغ‌شان را فقط به فقر ساکنان شهر ربط داد که به‌ندرت رخت‌شان را آن هم تکه‌تکه و در فواصل طولانی نو می‌کنند و باید علاوه‌برآن، کارکرد یک‌دست‌کنندهٔ ماهیتِ شیمیاییِ هوایی سرشار از اوزون و نیز ماهیتِ فیزیکیِ درخششِ کم‌نظیر و ساعت‌ها پایدارِ آفتابی را مؤثر برشمرد که هر کس از نژاد سیاهان نباشد به‌سختی می‌تواند تحملش کند. واقعاً لازم است شهروندانِ مهم از پارچه‌های کتان مِید این منچستر به رنگ‌های سرخ یاقوتی، آبی فیروزه‌ای و زردِ گل‌خیری با نقش‌های درشت و طرح‌های گواشی لباس بدوزند تا اندام‌های زنان بومی بهتر بنماید و پوست زرد و بیمارگونهٔ مردان در زمینهٔ متضاد این لباس‌ها به بهترین رنگ‌مایهٔ ممکن به چشم بیاید. دون پدرو غرقِ این تعمقات می‌رفت بی‌آن‌که با آمادور در میان‌شان بگذارد که احتمالاً در سرش ملاحظهٔ چنان اصولِ رنگی‌جغرافیایی درنمی‌گرفت، بلکه حتا بعید نبود پیشنهاد بکند به یکی از میخانه‌های پُرشمار در پس‌زمینهٔ منظرهٔ شهر بروند که درهاشان مهمان‌نوازانه باز می‌شد، و مایعاتی خستگی‌بر و متناسب با حال‌شان مصرف کنند.

اما هنوز خیلی زود بود که چنان فکری به جمجمهٔ عالمانهٔ آقای محقق برسد و آمادور تصمیم گرفت این پیشنهاد را تا لحظهٔ مناسبی به تعویق بیندازد که با نمودار شدن قطره‌های ریزِ عرق بر پیشانی مرد دانشمند یا کشیدن آهی عمیق لابه‌لای نفس‌هایش فرا می‌رسید، نفس‌هایی که هنوز بی‌صدا فرو می‌رفت و برمی‌آمد.


Mahla V.KiyAN
۱۳۹۹/۰۵/۱۹

قبل از هرچیز باید بگم که نویسنده در تلاش بود با استفاده از نثر غنی و پیچیده و استفاده از ارجاعات فراوان به ادبیات کهن و اسطوره‌ای لاتین، به سنت ادبیات سطحی و تکراریِ هم عصرانش دهن کجی کند. پس

- بیشتر
آیا همان رنجشِ نداری و محرومیت نیست، یا آن‌که ریشه در اخلاقیات مطلقش دارد؟ اگر این‌قدر یقین دارد آن‌چه می‌خواهد باشد همان است که باید باشد، چرا عذاب می‌کشد؟ چرا حسادت می‌کند؟ افراطی و نابه‌جاست این‌همه عذاب کشیدن برای این دنیای کوچک که او می‌تواند واردش شود و نمی‌شود، به خاطر این مرغ‌زنان که ابله و پوچ‌اند. شنونده داشتن است و دست‌بوسی بلد بودن، خود را به گفت‌وگوهای برانگیزندهٔ معنادار سپردن، بالا نشستن، یکی از آن‌ها بودن، از برگزیدگان، آن‌ها که ورای خیر و شرند چون جسارت کرده‌اند و گازی از میوهٔ پوچی و بطالت خورده‌اند یا چون پیشاپیش گاززده‌اش پنداشته‌اند و مثل هوایی که نه حس می‌شود و نه لمس، تنفسش می‌کنند.
کاوشگر
اگر می‌خواست کمکش می‌کردند تا بالا برود. آری! کاری شدنی است و صرفاً مستلزم اراده کردن. همان کاری که فرشته‌ای به انجام دادنش اغواگری کرد و به هدفش رسید؛ «از این میوه بخورید تا به‌سان خدایان شوید.» و فقط باید آن قدم را بردارد، یا آن حرکت را بکند، یا آن گاز را به میوه بزند و در صفی بیفتد که او را به مقصد می‌رساند. صرفاً باید بخواهد مثل آن‌ها باشد، سراغ میوه برود، همرنگ جماعت شود، به آن‌ها بپیوندد و این شخصیت نو را بگیرد. اما نمی‌خواهد. عذاب می‌کشد چون نمی‌خواهد. عذاب می‌کشد چون خودش را وادار می‌کند از آن چیزی که بدبختانه عجالتاً مایهٔ حسادتش شده است بیزار باشد. اما آیا از این سبکِ دیگرِ زندگی بیزار است چون واقعاً نفرت‌آور است یا آن‌که او قادر نیست آن‌قدر که باید نزدیکش شود تا بتواند در آن شرکت کند؟
کاوشگر
می‌باید قضاوت را دربارهٔ این شهرها به روزی موکول کرد که ناگهان، یا آهسته‌آهسته، هر چند در این صورت سخت می‌شود باورش کرد، چیزی شکل بگیرد که حدس می‌زنیم هست اما نمی‌بینیمش، وقتی ماده‌ای که اکنون بر زمین می‌خزد سخت گردد، وقتی کسانی که اکنون غم‌زده می‌خندند یاد بگیرند از جلو سرنوشتی میان‌مایه درآیند و ساختمان‌های بتن‌آرمهٔ بزرگ مدور یا بیضوی را خالی بگذارند تا صمیمیت تنگ و باریک خانه‌هاشان را بازیابند.
کاوشگر
به اندیشیدن که کدام افکار جنون‌آمیز همهٔ کورها را حتا روزهایی که برف شدید می‌بارد به خیابان می‌اندازد
کاوشگر
به سخت اندیشیدن و تصورِ آن‌که این جماعت چه‌طور، خدایا، چه‌طور سال‌هایی را گذرانده‌اند که خودشان، به دلایلی که خودشان از آن‌ها باخبرند، می‌گویند سال‌های قحطی بوده است.
کاوشگر
این قطار سروصدا می‌کند. تلق‌تلق‌کنان می‌رود و هواپیمای مافوق‌صوتی نیست که در استراتوسفر پرواز می‌کند، در ارتفاع بیست هزارمتری بدون ذره‌ای لرزه و تکان می‌رود و می‌شود درونش به خانه ساختن با ورق‌های بازی سرگرم شد. اما ما این پایین می‌خزیم و روانهٔ مکانی می‌شویم که باید آن‌جا ساکت بمانیم و ساکت منتظر باشیم تا سال‌ها بگذرد و عاقبت ساکت به سوی جایی برویم که همهٔ گل‌های بی‌خار دنیا می‌روند.
کاوشگر
مگر تابوی زنای با محارم در حجله‌های ابتدایی این‌جا همان‌قدر گستاخانه شکسته نمی‌شود که بر پشته‌های علف هر جزیرهٔ باغ عدن‌مانند؟ مگر نهادهای ابتدایی این گروه‌های انسانی مثل موارد مشابه اقوامی که هنوز نتوانسته‌اند از مرحلهٔ انسان قبیله‌ای عبور کنند جالب‌توجه و بلکه بسیار بغرنج‌تر نیست؟ مگر دورهٔ ابداع بومرنگ به‌وضوح نگذشته است و حتا به ظهور ابتکارها و خلاقیت‌های گوناگونی که اسباب ادامهٔ حیات و رشد و پرورش این انسان‌ها را فراهم آورده، و فرصتی نیست تشریح‌شان کنیم، حالتی مضحک نگرفته است؟ مگر اثبات نکرده‌اند که دمای درون ایگلوهای اسکیموها در ماه دی چندین درجهٔ فارنهایت از دمای درون کلبه‌های حومهٔ مادرید بیشتر است؟ مگر همه نمی‌دانند سن متوسط از دست دادن باکرگی لابه‌لای این تپه‌ماهورها کمتر از قبایل آفریقای مرکزی است که هزار آیین پیچیده و بلکه نامتعارف پاگشایی دارند؟ مگر چربی استئاتوپیژی زنان قوم هوتن‌توت کاملاً با لیپودیستروفی روبه‌رشد زنان مدیترانه‌ای ما خنثا نمی‌شود؟ مگر ایمان به ذاتی متعال متناظر نیست با لرزهٔ ترس و احترامِ کارآترِ مردم این‌جا در برابر نیروهای انتظامی که همان‌قدر قادرند؟ مگر انسان با انسان برابر نیست، حضرت آقا؟ مگر انسان همه‌جا یکسان نیست؟ مگر همیشه به لحاظ دقت و صحت غرایزش از وحشی‌ترین حیوانات بس دون‌تر نیست و پیوسته بس سرتر از منظر نظریاتی که فلاسفهٔ آگاه و مسلط بر کارکرد تمدن‌ها از او بیرون می‌کشند؟
Saeed Afshari
زمانه عوض شده است، دوران ما دوران داروی بی‌هوشی است، دورانی است که صدای همه‌چیز بس ناچیز شده است. بمب نه با سروصدا بلکه با اشعهٔ آلفا می‌کشد که (به خودیِ خود) بی‌صداست، یا با پرتوهای دوترون، پرتوهای گاما یا پرتوهای کیهانی، که همه از یک ضربهٔ چماق کم‌صداتر است. در ضمن، مثل اشعهٔ ایکس، اخته هم می‌کند. اما من، دیگر، اصلاً، که چه بشود. وقت سکوت است. کارآمدترین ماشین آنی است که هیچ سروصدا نمی‌کند.
کاوشگر

حجم

۴۲۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۳۷ صفحه

حجم

۴۲۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۳۷ صفحه

قیمت:
۷۵,۰۰۰
۳۷,۵۰۰
۵۰%
تومان