کتاب باران بمبئی
معرفی کتاب باران بمبئی
باران بمبئی مجموعه ۹ داستان کوتاه از پیام یزدانجو، نویسنده و پژوهشگر معاصر ایرانی است. این داستانها حاصل تجربیات و زندگی یزدانجو در سرزمین هند هستند و همه درونمایههایی نزدیک به هم دارند.
درباره کتاب باران بمبئی
در داستانهای یزدانجو با انسانی سرو کار داریم که مدام با وجوه مختلفی از آگاهی، رازآلودگی و گمگشتگی سروکار دارد . درواقع داستانهای این مجموعه شرح ماجراهای روشنفکرانه شخصیتی است که نامش را میدانیم. فقط میدانیم برای تحصیل به هند رفته است. داستانها پر از ترکیبهای غریب تصویری و معنایی هستند یزدانجو از لابهلای داستانهایش کشف و برداشت شخصی خود از فرهنگ و سرزمین پر راز و رمز هند را به خواننده منتقل میکند.
ویژگی بارز داستانهای یزدانجو در این باران بمبئی عنصر زمان است که نقش اصلی را در ساختن فضاهای داستانی دارد
مانترا، دلوکا یا میدان خدایان، الاهه، کاماسوترای آمریکایی، مرگهای مادر ترزا، تئوسوفیست، در برج خاموشی، خاویر، مرد معجزات نام داستانهای این مجموعهاند.
درباره پیام یزدانجو
پیام یزدانجو نویسنده، مترجم و پژوهشگر ایرانی متولد ۱۳۵۴ است که در عرصههای ادبیات، هنر و فلسفه فعالیت میکند. او در سال ۱۳۸۸ به هند رفت و از سال ۱۳۹۳ در فرانسه زندگی میکند. یزدانجو از دانشگاه هنر تهران در رشته سینما و کارگردانی فارغ التحصیل شده و دکترای خود را در رشته مطالعات فرهنگی و رسانهای از دانشگاه پونای هند گرفته است.
یزدانجو از سال ۱۳۷۶ فعالیت ادبی خود را آغاز کرد و اولین داستانهای کوتاهش در مجله کارنامه چاپ شدند. او پس از آن به وبلاگ نویسی و همکاری با نشریات گوناگون پرداخت و اولین مجموعه داستانش، شببخیر یوحنا را در سال ۱۳۸۱ منتشر کرد. در سال ۱۳۸۳ اولین رمانش فرانکولا یا پرومته پسامدرن را به چاپ رساند. موزه اشیای گمشده دومین مجموعه داستانش بود که در سال ۱۸۸ منتشر شد و باران بمبئی را در ۱۳۹۵ روانه بازار کتاب کرد. روزها و رویاها هم دومین رمان یزدانجو است که در سال ۱۳۹۷ منتشر شده است.
پیام یزدانجو در کنار داستاننویسی به کار ترجمه آثار ادبی و فلسفی هم میپردازد. تدریس در دانشگاه هنر و دانشگاه سوره، و سخنرانی در مجامع فرهنگی و دانشگاهی، از جمله خانه هنرمندان ایران و دانشکده هنرهای زیبا، از دیگر فعالیتهای او است.
بخشی از کتاب باران بمبئی
یک سالی میشد از میناکشی بیخبر بودم، تا اینکه یک هفته پیش از بنارس تماس گرفت و گفت: که دارد میمیرد. روزی که رسیدم، یک هفته از مرگ خودخواستهاش میگذشت. در مهمانخانهای مشرف به رود گنگ مرده بود. شالاش را به پنکهٔ سقفی گره زده بود و همراه پنکه ساعتها تاب خورده بود، تا اینکه خدمتکارها جسد خشکاش را پایین آورده بودند.
مهمانخانهدار گفت: «از دوستانات بود؟»
گفتم: «تقریباً. با جسدش چه کار کردند؟»
«همان کاری که با همهٔ جسدها میکنند.»
میناکشی هم آمده بوده اینجا بمیرد، مثل همهٔ هندوهای بااراده که نزدیک مرگشان بنارس را برای مردن انتخاب میکنند. به نظرشان، هر کس در بنارس بمیرد و جسماش به آتش شیوا بسوزد، از چرخهٔ مرگ و زندگی بیرون میرود و به موکشا، به رهایی، میرسد.
عذاب وجدان نداشتم. عجلهای هم برای برگشتن نبود. کارم در دهلی تمام شده بود و یک هفتهٔ دیگر دوباره به بمبئی برمیگشتم. مهمانخانهٔ «مایتونا» جای آرامی به نظر میرسید. اتاق میناکشی را کرایه کرده بودم. مثل هر اتاقی که برای خودکشی انتخاب شده باشد، افسون و مالیخولیای خودش را داشت. سپیده سر نزده، رفتم بیرون. مهمانخانه پشت «مانیکارنیکا گت» بود، مشهورترین محل برای مردهسوزان هندوها. دودهای سفید و خاکستری از انبوه مردهها به هوا بلند شده بود. از استخوانهای نیمسوخته شعلههای زرد و آبی زبانه میکشید. قایقی گرفتم. به قایقران گفتم برود وسط رودخانه بایستد. آب آرام بود و صدای پوجا و ساز و آواز به گوش نمیرسید. سرم را به نوک قایق تکیه دادم، و از فرط رخوت خوابام برد.
بیدار که شدم، قایق دیگری آنجا بود، از همان قایقها که اتاقکی وسطشان هست و به کار شب ماندن روی آب میآیند. نیمخیز شدم. دخترکی آنطرفتر، بین من و قایقران، نشسته بود و مانیکارنیکا را مرور میکرد. صورت دودآلودی داشت. گردناش از خاکسترِ مردهها سیاه شده بود. به انگلیسی احوالپرسی کرد.
«اسم من دورگا است. آمدهام کمکات کنم. یعنی، فکر کردم شاید به کمکام نیاز داشته باشی.»
«چه خوب. چه کمکی؟»
«شنیدهام دنبال دوستات میگردی.»
«دوستام؟ مرده.»
حجم
۱۵۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۱۵۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
نظرات کاربران
به هرکس که می نگرم در شکایت است ، درحیرتم که لذت دنیا به کـــام کیست؟!
آنچه بیش از همه در کل کتاب به چشم می آمد، آشنایی نویسنده با فرهنگ و دین و اساطیر هند است که مخصوصا در اوایل کتاب در قالب اسامی فراوان به آن پرداخته می شود، و دوم مهارت نویسنده در
از بهترین کتاب هایی که خواندم
اوایل این کتاب احساس کردم میتونم آیین های هندو رو در قالب داستانی جذاب درک کنم اما با خوندن صفحات ذهنم بیشتر از قبل گمراه شد مخصوصا در قسمت خاویر ها و ورود سارا، و اینکه چرا نویسنده گریزی داشت