کتاب لذت متن
معرفی کتاب لذت متن
کتاب لذت متن نوشتهٔ رولان بارت و ترجمهٔ پیام یزدانجو است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب لذت متن
رولان بارت یکی از شکوفاترین استعدادهای ادبی و چهرهٔ برجستهای در جمع منتقدان فرهنگی معاصر است. بارت در دامنهٔ چشمگیری از عرصههای ادبیات، فلسفه و هنر پژوهش کرده و آثارش در پیدایش بسیاری از مفاهیم بنیادین اندیشهٔ امروز نقشی سرنوشتساز ایفا کردهاند. لذت متن کتابی گزینگویانه و قطعهپردازانه است که اوج و عصارهٔ تأملات بارت در باب ادبایت و نظریهٔ ادبی به شمار میرود. در این کتاب که اکنون به صورت متن کلاسیکی در مطالعات ادبی درآمده، بیش از آنکه متنی منتقدانه باشد نوشتاری خلاقانه است که خواننده را به کسب «لذت» و کشف «سرخوشی» فرامیخواند.
رولان بارت بهعنوان یک نویسنده ـ نظریهپرداز در دامنهٔ چشمگیری از مهمترین عرصههای ادبیات، اجتماع، فلسفه، هنر، و فرهنگ به کار نگارش پرداخت و در پیدایش و گسترش بسیاری از مفاهیم بنیادین اندیشهٔ انتقادی امروز نقش سرنوشتسازی ایفا کرد: در میان انبوه آثارش، با اسطورهشناسیها (۱۹۵۷)، اسطوره، امروز (۱۹۶۰)، و نظام مد (۱۹۶۵) عرصهٔ تازهای در نقادی فرهنگ معاصر گشود، با نقادی و حقیقت (۱۹۶۶)، «مرگ مؤلف» (۱۹۶۸)، «از اثر به متن» (۱۹۷۱)، S/Z (۱۹۷۱)، و لذت متن (۱۹۷۳) طرح ساختارگرا/ پساساختارگرای منحصر به فردی برای نقادی ادبی پی ریخت، و با رولان بارت نوشتهٔ رولان بارت (۱۹۷۵) و سخن عاشق: گزیدهگویهها (۱۹۷۷) شیوهٔ نوین داستان ـ نظریهنویسی را که در لذت متن پیش کشیده بود پی گرفت.
بارت این بخت را داشت که مؤلف تعریفشدهای نباشد؛ او مرزهای میان عرصههای گوناگون علوم انسانی را در نوردید، خط تفارقهای مستحکم میان نویسنده، منتقد، فیلسوف، جامعهشناس، زیباییشناس، و ... را برداشت، نوع تازهای از نویسنده آفرید، و متونی خلق کرد که با این همه معرف هیچ هنجار آموزشی ـ اخلاقیای مگر متنیتِ خود نبودند. ماهیت لذت متن نیز بیش از همه در متنیت آن نهفته است: قطعهنویسی، گزینگویهپردازی، نمونهٔ نابی از آنچه امروزه «پسامدرن»اش میخوانیم.
لذت متن از سویی اوج و عصارهٔ تأملات خلاقانهٔ بارت دربارهٔ نوشتار است و از سویی پیوندی ناگسستنی با دیگر نظرورزیهای او در این عرصه، به ویژه و از همه آشکارتر در «مرگ مؤلف» و «از اثر به متن»، دارد. این کتاب از سویی عمل به نظریهٔ بسطداده در آن جستارها است و از سوی دیگر فرارفتی از نظریهپردازی اکید و بلکه نقض نظریات خود ــ به یاری ناسازهپروری. شکی نیست که لذت متن هر خوانندهای را به یاد واژگانِ پرداختهٔ آن جستارها و رویکرد انگیزانندهٔ بارت به آنها (آسانیابتر از همه ایدههایی که در عناوین آثارش آمدهاند: مؤلف، اثر، متن) خواهد انداخت، اما این کتاب یک تکرار یا حتی یک توسعه نیست.
بارت اینجا نیز، همچنان که در گذشته تقابلهای دوتایی «مؤلف / نگارنده» (در «مرگ مؤلف»)، «اثر/ متن» (در «از اثر به متن»)، و «خواندنی/ نوشتنی» (در S/Z) را پیش کشیده بود، از دو مفهوم «لذت» و «سرخوشی» سخن میگوید (plaisir و jouissance، که این دومی را که هم «اوج لذت جنسی» است و هم «مسرت مفرط»، در انگلیسی به ecstacy و یا bliss ترجمه میکنند.
خواندن کتاب لذت متن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به پژوهشگران حوزهٔ نقد ادبیات و فلسفه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب لذت متن
«کسی (نوعی موسیو تست وارونه) را تصور کنید که همهٔ حد و مرزها، همهٔ مرتبهها، همهٔ انحصارها را در وجود خود از بین میبرد، اما نه از راه سازگارسازی که تنها با تاراندن همان شبح فرتوت: تناقض منطقی ــ کسی که هر زبانی را با هر زبانی، حتا آن زبانها را که با هم مغایر محسوب میشوند، در هم میآمیزد؛ کسی که بی حرفوحدیثی مسئولیت هرگونه بیمنطقی، هرگونه ناسازی، را بر عهده میگیرد؛ کسی که ناداننمایی سقراطی (همسخن را به اوج رسوایی رساندن: تناقض با خود) را به هیچ میگیرد و همینسان تروریسم قانونی را (چه بسیار اند آن ادلهٔ دادگاهی که اساسشان نوعی روانشناسی مبتنی بر انسجام و استمرار است!). چنین کسی البته مایهٔ وهن اجتماع ما است؛ دادگاه، مدرسه، نوانخانه، مکالمات مؤدبانه: او در این همه هیچ جایی ندارد: کیست که تناقض را بدون شرمساری تاب آورد؟ اما حال، این ضدقهرمان به دنیا آمده: او همان خوانندهٔ متن است، آنگاه که لذت خود را میبرد. اینجا است که اسطورهٔ کتاب مقدس معکوس میشود، درهمریختگی زبانها دیگر یک مجازات به حساب نمیآید، سوژه با همخانگی زبانهایی که در کنار هم کار میکنند به سرخوشی راه میبرد. متنِ لذتبخش همان بابلِ داغدیده است.
(لذت/ سرخوشی: به لحاظ اصطلاحشناسی، همیشه نوسانی بین این دو هست ــ من به لغزش میافتم، سر در گم میمانم. به هر رو، همیشه جای تردید و تزلزل هست؛ تمایز دیگر اساسِ دستهبندیهای قاطع و قطعی نیست، سرمشق سست خواهد شد، معنا ناپایدار و بازگفتنی میشود، واگشتپذیر، و سخن ناتمام خواهد ماند.)
***
اگر من این جمله، این قصه، یا این کلمه را با لذت میخوانم از آن رو است که این همه با لذت به نوشتار در آمدهاند (و این لذت البته منافاتی با مشقتهای نویسنده ندارد). اما خلافِ آن چه؟ آیا «با لذت نوشتن» ــ برای من، نویسنده ــ لذتِ خوانندهام را لزوماً ضمانت خواهد کرد؟ به هیچ رو. من باید این خواننده را بجویم (باید او را دنبال کنم)، بی آن که بدانم کجا است. اینجا است که عرصهٔ سرخوشی خلق میشود. این «شخصِ» خواننده نیست که وجودش برای من ضرورت دارد، آنچه ضرورت دارد همین عرصه است: امکان یک دیالکتیک میل، پیشبینیناپذیری سرخوشی: قول و قرارها قطعی نیست، و این یعنی که هنوز مجالِ بازی هست.
متنی به من عرضه میشود؛ متنی است که ملولام میکند. میشود گفت غانوغون میکند. غانوغونِ متن صرفاً سرریزهای زبان است که از یک نیاز ساده، نیاز نوشتن، ناشی میشود. اینجا نه با انحراف که با یک خواست و خواهش سر و کار داریم. نویسندهٔ این متن زبانی شیرخواره (از شیر نگرفته) را به خدمت میگیرد: زبانی بیاختیار، و خودکار، بیعلاقه، بیعطوفت، نوعی نق نق و غر غر (همان آوابنهای شیری که وان گینکن، آن یسوعی استثنایی، در حد فاصل نوشتار و زبان جا میداد): اینها جنبشهای مکیدنی ناارضاکننده و لب زدنی نامهفوم اند، به همان لب زدنی راه میبرند که لذات خوراک و لذات زبان را خلق میکند. تو خود چنان مرا مخاطب میسازی که من بتوانم تو را بخوانم، اما من آنی نیستم که تو از این مخاطب انتظار داری؛ به چشم تو، من جایگزینِ هیچچیزی، هیچ انگارهای (و قطعاً انگارهٔ مادر)، نیستم؛ برای تو من نه یک تن ام، نه حتا یک ابژه (و این کمترین اهمیتی برایام ندارد: من آنی نیستم که روحاش خواهان بازشناخته شدن باشد)، من فقط یک پهنه ام، من آوندی برای انبساط. میتوان گفت که تو، روی هم رفته، این متن را یکسر فارغ از سرخوشی نوشتهای؛ و این متنِ غانوغونکننده در نهایت متنی منجمد است، همچنان که هر خواهش و خواسته مادام که میل، مادام که روانپریشی، به آن راه نیابد خشک و سردمزاج خواهد بود.
روانپریشی گریزگاه است: گریزی نه از «تندرستی»، که از «ناممکن» ی که باتای از آن سخن میگوید («روانپریشی درک هراسناک حد اعلای یک ناممکن است»)؛ اما این گریزگاه تنها چارهای است که مجال نوشتن (و خواندن) میدهد. پس، به این ناسازه میرسیم: متنهایی، همچون متون باتای ــ یا دیگران ــ که به رغم روانپریشی، و از دل دیوانگی، نوشته میشوند، اگر خواهان خوانده شدن باشند، در بطن خود حامل پارهای از آن روانپریشی لازم برای اغوای خوانندگان خواهند بود: این متونِ سهمناک در عین حال متونی عشوهفروش اند.
شعار هر نویسندهای این است: دیوانه نتوانم بود، فرزانه نخواهم شد، روانپریش ام من.
متنی که تو مینویسی باید گواهی دهد که به من مشتاق است. این گواهی وجود دارد: نوشتار ــ علم سرخوشیهای گونهگون زبان، کاما سوترای زبان (علمی که تنها یک رساله دارد: نفس نوشتار).»
حجم
۶۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۶۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه