دانلود و خرید کتاب آن ها کم از ماهی ها نداشتند شیوا مقانلو
تصویر جلد کتاب آن ها کم از ماهی ها نداشتند

کتاب آن ها کم از ماهی ها نداشتند

معرفی کتاب آن ها کم از ماهی ها نداشتند

«آنها کم از ماهی‌ها نداشتند» سومین مجموعه داستان از نویسنده و مترجم ایرانی، شیوا مقانلو است. این مجموعه تا کنون نامزد و برنده چند جایزه داخلی شده است. مقانلو در این اثر آدم‌هایی را به تصویر می‌کشد که درگیر عرف و سنت ‌های رایج و بعضا غلطی هستند اما در نهایت رهایی می‌یابند اما از راهی غیر معمول. پری‌ماهی، گوش کهن‌دژ، اولیسه، مثل بلور، شب هزارو دوم و سر پیچ بعدی نام داستان‌های این مجموعه‌اند. از مقانلو، مجموعه داستان «آدم‌های اشتباهی» نیز در طاقچه موجود است. «خنکای تصویر دور و سفید یک زن می‌افتد وسط لرزش هرم آفتابی که میان هوای غبارگرفته، مثل پیچ و تاب بدن یک صیاد سیاه، می‌لرزد و اعوجاج می‌یابد. برای مردم خوراب که فقط به بوی شوری آب و برق پولک ماهی‌های مرده عادت دارند، برق سبز و زنانه چشم و عطر خفیف موهای درآمده از زیر چادر، یعنی غریبگی و خطر. هیچ‌کس نمی‌داند کدام داستان بی‌گذشته‌ای راه نورای معطر را به این نَه ده و نَه شهر بی‌ماهی و بی‌علف کج کرده؛ اما همین‌طوری، یک روز صبحی، تک و توک روستایی‌ها می‌بینندش که ساک پلاستیکی آبی‌رنگش را این دست آن دست می‌کند و کفش‌های خاک گرفته سیاهش کوچه‌های پرکلوخ آن‌جا را بی‌هدف گز می‌کنند. نورا از شکاف فرور یخته در و دیوار خانه‌ها، لختی حیاط‌هایی را دید می‌زند که گرمای آفتاب سر صبح حتی بزغاله‌ها را هم از رمق انداخته. برخی منزل‌ها سفیدکاری شده و مرتبند، و صدای رادیو و بوی غذایشان به هوا. برخی دیگر هم که معلوم نیست در و دیوار لوخ‌پوششان بیش‌تر افتادگی و ریختگی دارد یا پوست صورت زن‌های سبدباف ساکنشان، یا دهان کم‌دندان شوهرهای ماهیگیرشان که به دستاویز بی‌عاری و بی‌کاری، با لنگ نازکی به کمر، ولو شده‌اند زیر آفتاب‌سایه سقف حصیری کافه عموسالک. باعارترها همان آفتاب نزده از سینه مرطوب رختخواب شبانه دل کنده‌اند و قایق‌های موتوری نو یا تخته پاره‌های میخ‌زده‌شان را راهی سینه خیس دریای جنوب کرده‌اند.»
راضیه حفیظی
۱۳۹۹/۱۰/۰۲

من خیلی خیلی زیاد با این کتاب ارتباط برقرار کردم ، شاید نثرش جاهایی سنگین بود ولی کاملا منطبق با ریتم اتفاقات بود... عالی بود

آنشرلی
۱۴۰۰/۰۸/۲۹

چهار داستان اول کتاب جالب اند و ایده های نویی دارن. به نظرم هرکدوم قابلیت تبدیل شدن به یه فیلم کوتاه رو دارن. ولی دو داستان آخر نه تنها ایده های به شدت تکراری دارن که نیمه کاره هم رها

- بیشتر
چای یعنی «رسیدم به آبادی، رسیدم به خانه»؛ ولو آبادی خراب عموسالک که هفت هشت جفت چشم سیاه و بی‌کار گوش تا گوشش گردن کشیده و بوی آمدن نورا را حتی قبل از آمدنش شنفته‌اند
زهره
حالا اگر روزی گذارتان به بیابان‌های اطراف شهر فیروزه افتاد، پای پیاده و در صبحدم، در آن خنکای بنفشی که هنوز میان شب و روز جنگ است، با طمانینه در بیابان قدم بزنید و زمین را بنگرید و رازهایتان را با خود زمزمه کنید. اگر گوش هنوز آن‌جا باشد صدایتان را خواهد شنید و در سینه ضبط خواهد کرد.
زهره
عطر و بوی چای در قاموس دل مردم این سرزمین یعنی بوی آشنایی و امنیت. هیچ‌کس از دیدن شمایل پلیس و سرباز آن‌قدر دلش قرص نمی‌شود که از استشمام بخار فراری چای دم‌کشیده‌ای که از قل‌قل سماور قهوه‌خانه یا کتری برقی آشپزخانه بیرون می‌زند. چای یعنی «رسیدم به آبادی، رسیدم به خانه
mary

حجم

۵۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۸۶ صفحه

حجم

۵۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۸۶ صفحه

قیمت:
۴۳,۰۰۰
تومان