کتاب خروج اضطراری
معرفی کتاب خروج اضطراری
کتاب خروج اضطراری نوشتهٔ اینیاتسیو سیلونه و ترجمٔ مهدی سحابی است. این مجموعه داستان کوتاه را نشر ماهی منتشر کرده است. این کتاب، ترکیبِ داستان و ناداستان است.
درباره کتاب خروج اضطراری
کتاب خروج اضطراری حاوی یک مجموعه داستان کوتاه و ایتالیایی و معاصر است. این شش داستان «ملاقاتی»، «گیس بلند جودیتا»، «آشنایی با یک کشیش عجیب»، «پولیکوشکا»، «خروج اضطراری» و «رنج بازگشت» نام دارند. این کتاب که در سال ۱۹۶۵ میلادی منتشر شده، تضمینکنندهٔ موفقیت اینیاتسیو سیلونه در ایتالیا بوده است. این کتاب شامل داستانهایی زندگینامهای و بازتابهایی شخصی است که گاهی اوقات بهصورت غیرداستانی درآمده است. کتاب «خروج اضطراری» در اصل از دو قسمت تشکیل شده است. در قسمت اول نویسنده مجموعهای از داستانهای کوتاه خود را آورده و قسمت دوم شبیه به یک مقالهٔ سیاسی است که شرحی بر وضع معاصر خود بهصورت انتقادی ارائه میدهد. این کتاب، ترکیبِ داستان و ناداستان است.
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
در یک تقسیمبندی میتوان ادبیات را به دو گونهٔ داستانی و غیرداستانی تقسیم کرد. ناداستان (nonfiction) معمولاً به مجموعه نوشتههایی که باید جزو ادبیات غیرداستانی قرار بگیرد، اطلاق میشود. در این گونه، نویسنده با نیت خیر، برای توسعهٔ حقیقت، تشریح وقایع، معرفی اشخاص یا ارائهٔ اطلاعات و بهدلایلی دیگر شروع به نوشتن میکند. در مقابل، در نوشتههای غیرواقعیتمحور (داستان)، خالق اثر صریحاً یا تلویحاً از واقعیت سر باز میزند و این گونه بهعنوان ادبیات داستانی (غیرواقعیتمحور) طبقهبندی میشود. هدف ادبیات غیرداستانی تعلیم همنوعان است (البته نه بهمعنای آموزش کلاسیک و کاملاً علمی و تخصصی که عاری از ملاحظات زیباشناختی است)؛ همچنین تغییر و اصلاح نگرش، رشد افکار، ترغیب یا بیان تجارب و واقعیات از طریق مکاشفهٔ مبتنی بر واقعیت، از هدفهای دیگر ناداستاننویسی است. ژانر ادبیات غیرداستانی به مضمونهای بیشماری میپردازد و فرمهای گوناگونی دارد. انواع ادبی غیرداستانی میتواند شامل اینها باشند: جستارها، زندگینامهها، کتابهای تاریخی، کتابهای علمی - آموزشی، گزارشهای ویژه، یادداشتها، گفتوگوها، یادداشتهای روزانه، سفرنامهها، نامهها، سندها، خاطرهها و نقدهای ادبی.
خواندن کتاب خروج اضطراری را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایتالیا و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره اینیاتسیو سیلونه
اینیاتسیو سیلونه متولد اول مهٔ ۱۹۰۰ است. او در ۲۲ اوت ۱۹۷۸ درگذشت. سیلونه کودکی را با فقر گذراند و در زمینلرزهٔ سال ۱۹۱۵ در ایتالیا، پدر و مادر و پنج برادر خود را از دست داد. او در ۱۹۲۱ به حزب کمونیست ایتالیا پیوست و شروع به مبارزه با دستگاه فاشیستی موسولینی کرد. در ۱۹۲۷ سفری به شوروی کرد و پس از بازگشت از آن سفر راه مستقلی را در پیش گرفت. او پس از بازگشت از شوروی و تحتتأثیر مشاهداتی عینی، از آن حزب خارج شد و راهی مستقل در پیش گرفت. سیلونه که سالها از پیشگامان مبارزه با فاشیسم بود، به نیکی دریافته بود که دغدغهٔ احزاب کمونیست برقراری دموکراسی نیست. از کتابهای او میتوان به «فونتامارا»، «نان و شراب»، «مکتب دیکتاتورها»، «دانهٔ زیر برف»، «یک مشت تمشک»، «خروج اضطراری»، «ماجرای یک پیشوای شهید»، «راز دل لوکا» و «روباه و گلهای کاملیا» اشاره کرد. پیشنهاد میکنیم برای آشنایی بیشتر با این نویسنده، زندگینامه و معرفی کتابهای اینیاتسیو سیلونه را در طاقچه بخوانید.
درباره مهدی سحابی
مهدی سحابی ۱۴ بهمن ۱۳۲۲ در قزوین به دنیا آمد. او مترجم، نویسنده، روزنامهنگار، نقاش، مجسمهساز و عکاس ایرانی بود که بیشتر بهخاطر ترجمهٔ مجموعهٔ «در جستجوی زمان از دست رفته» نوشتهٔ مارسل پروست شناخته شده است. او بهدلیل تسلط به سه زبان انگلیسی، فرانسوی و ایتالیایی آثاری را نهتنها به فارسی برگرداند بلکه از فارسی به این ۳ زبان نیز ترجمه کرد. سحابی در کنار ترجمه، گزارش و خبر، گاهی با نام مستعار «سهراب دهخدا» برای صفحهٔ فرهنگی نقد فیلم مینوشت. او در سال ۱۳۵۱ بهصورت پارهوقت به استخدام «کیهان» درآمد و پس از طی ۲-۳ ماه بهصورت تماموقت در آنجا مشغول به کار شد. او در سال ۱۳۵۷ و بعد از ۶۴ روز اعتصاب مطبوعات به عضویت شورای سردبیری کیهان درآمد، ولی ۳ ماه بعد بههمراه ۲۰ تن از اعضای تحریریه ناچار به ترک آنجا شد. سحابی در این بین به عکاسی روی آورد و در سال ۱۳۵۸ به همراه چند تن از نویسندگان و همکارانش در کیهان، روزنامهٔ «کیهان آزاد» را به انتشار رساند که بعد از ۱۰ شماره تعطیل شد و پس از تعطیلی آن «انتشارات الفبا» را تأسیس کرد که ۶ شماره از ماهنامهٔ پیروزی را منتشر کردند. در سال ۱۳۵۹ با امضای مستعار «یونس جوانرودی» کتاب «تسخیر کیهان» منتشر شد که تحولات «کیهان» را شرح میداد. سحابی پس از این به جز چند همکاری کوچک با چند نشریه به ترجمه، نقاشی و مجسمهسازی روی آورد. نخستین ترجمهٔ او کتابی نوشته «ماریو دمیکلی» به نام «نقاشی دیواری و انقلاب مکزیک» در سال ۱۳۵۲ و بیگمان مهمترین آنها هم ترجمهٔ رمان عظیم مارسل پروست است. سحابی در سال ۱۳۶۶ و با ترجمه رمان «شرم» جایزه بهترین کتاب سال جمهوری اسلامی را بهدست آورد. او با نشریاتی مانند «صنعت حمل و نقل» و «پیام امروز» نیز همکاری داشت و در سال ۱۳۷۳ جلدهای مجموعهداستان «چشم دوم» از محمد محمدعلی را طراحی کرد. مهدی سحابی ۱۸ آبان ۱۳۸۸ در پاریس درگذشت.
بخشی از کتاب خروج اضطراری
مرد ریزنقشِ ژندهپوشِ پابرهنهای، دستبندبه دست با دو ژاندارم، در کوچهٔ خلوت و خاکآلود میآمد. راهرفتنش حالتی جستان و رقصان و دردآمیز داشت، گویی لنگ بود یا یکی از پاهایش زخمی شده بود. ژاندارمها، با یونیفورمهای سیاهشان، در روشنای تند آفتاب تابستانی به نظر دو جنازه میرسیدند و سروروی خاکآلود مرد ریزنقش در میان آن دو بسیار به چشم میزد؛ به حیوانی میمانست که از گودالی پر از گل ولای بیرون کشیده شده باشد. با هر گام رقصآگین او، از کیسهای که روی دوشش بود صدایی مانند جیرجیر زنجره بلند میشد.
هنگامی چشمم به این مجموعهٔ رقتانگیز و خندهآور افتاد که در درگاه خانهمان نشسته بودم، کتاب الفبایی روی زانو داشتم و با مشکلِ حروف باصدا و بیصدا سروکله میزدم؛ آن نمایش غیرمنتظره مایهٔ شادیام شد و به خندهام انداخت، نگاهی به دوروبرم انداختم تا شاید کسی را پیدا کنم که در آن شادی با من شریک باشد و در همان لحظه، از درون خانه صدای پاهای سنگین پدرم را شنیدم که نزدیک میشد.
با خنده به او گفتم: «نگاه کن چقدر خندهدار است.»
اما پدرم اخمی کرد و به من خیره شد، گوشم را گرفت و بلندم کرد و مرا به اتاق خودش برد. هیچگاه او را تا آن حد از خودم خشمگین ندیده بودم.
گوشم را که به درد آمده بود مالیدم و پرسیدم: «مگر چه کار بدی کردم؟»
«هیچوقت نباید به کسی که دستگیر شده خندید، هیچوقت.»
«چرا؟»
«برای اینکه نمیتواند از خودش دفاع کند. بعد هم، شاید بیگناه باشد. در هر صورت، آدمی است که به دردسر افتاده.»
بیش از آن چیزی نگفت و مرا با مشکلی از نوعی کاملا تازه تنها گذاشت و رفت. دیگر به حروف باصدا و بیصدا، و ترکیبهای بغرنجشان، هیچ علاقهای نداشتم.
همان شب بهجای اینکه از من بخواهد در ساعت همیشگی به بستر بروم، مرا با خودش به میدانگاهی برد، کاری که بسیار بهندرت میکرد؛ و بهجای اینکه همچون همیشه بهسراغ دوستانش در «انجمن تعاون» برود، به کافهٔ «آقاها» رفت که چند نفری دور میزهای آن در هوای آزاد نشسته بودند و بعد از آن روز گرم و دمکرده هوایی میخوردند. در کنار میز پدرم، بازپرس و دکتر سرگرم گفتوگو بودند.
حجم
۱۲۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۱۶۶ صفحه
حجم
۱۲۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۱۶۶ صفحه
نظرات کاربران
با سلام داستان های کوتاه اول کتاب رو فقط با کلمه ی لطیف میتونم وصف کنم .... نیمه ی دوم کتاب هم برای کسایی که به مطالعه درباره حزب کمونیست علاقه دارن جالبه من که خودم از بخش دوم هم لذت
جالب بود.
داستانهای کوتاه از دوره فاشیست در ایتالیا و قبل از اون. عمده متن توضیحاتی راجع به حزب کمونیست ایتالیا و درگیری های سیاسی و جریانات درون حزبیه که برای من بههیج وجه جالب توجه نبود.