کتاب دانه زیر برف
معرفی کتاب دانه زیر برف
کتاب دانه زیر برف داستانی از اینیاتسیو سیلونه است که با ترجمه روان مهدی سحابی در اختیار دارید. این داستان که ادامه داستان نان و شراب است، یکی از مهمترین آثار نویسنده است. خود او درباره این اثرش اینطور گفته است:
«دانه زیر برف تنها کتابی است که جرات میکنم گاهی تکههایی از آن را دوباره بخوانم. کتابی که باید با ذهنی آسوده و خیالی راحت آن را خواند.»
درباره کتاب دانه زیر برف
دانه زیر برف عملا بخش دوم داستان نان و شراب است که در سال ۱۹۴۰ نوشته شد. نان و شراب حکایت زندگی دهقانان فقیری بود که در ایتالیا زندگی میکردند و بار زندگی سخت و پر مشقتی را بر دوش میکشیدند و این داستان دقیقا از همان نقطهای آغاز میشود که نان و شراب به پایان رسیده است.
داستان در همان دوران حکومت موسولینی رخ میدهد و همان زمانی است که کافونها، دهقانهای فقیر و بیچیز با سختی روزگار میگذراندند و کلیسا هم حمایت خود را از دولت نشان داده بود. در این میان قهرمان داستان تصمیم گرفت برای رهایی کشور کاری کند و تصمیمات او، زندگیاش را متحول کرد.
کتاب دانه زیر برف را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
تمام دوستداران ادبیات داستانی جهان و علاقهمندان به مطالعه داستانهای تاثیرگذار درباره حکومتهای کمونیستی از خواندن کتاب دانه زیر برف لذت میبرند. اگر جلد اول کتاب را خواندهاید و از ماجراها آگاه شده و با شخصیتها آشنا شدهاید، حالا نوبت این داستان است.
درباره اینیاتسیو سیلونه
اینیاتسیو سیلونه ۱ مه ۱۹۰۰ در ایتالیا چشم به جهان گشود. او دوران کودکیاش را در فقر سپری کرد و در زلزله سال ۱۹۱۵ ایتالیا پدر و مادر و پنج برادرش را از دست داد. در سال ۱۹۲۱ به حزب کمونیست ایتالیا پیوست و مبارزه علیه دولیت فاشسیت موسولینی را آغاز کرد. اما چند سال بعد در ۱۹۲۷ به شوروی سفر کرد و این سفر باعث شد تا با مشاهدات عینی که از کمونیسم به دست آورده بود راه دیگری در پیش بگیرد. در حقیقت این سفر باعث شد تا او تغییر کند.
از میان آثار اینیاتسیو سیلونه میتوان به کتابهای فونتامارا (۱۹۳۱)، نان و شراب (۱۹۳۷)، مدرسه دیکتاتورها یا مکتب دیکتاتورها (۱۹۳۸)، دانه زیر برف (۱۹۴۰)، خروج اضطراری (۱۹۵۱)، یک مشت تمشک (۱۹۵۲)، ماجرای یک پیشوای شهید، راز دل لوکا و روباه و گلهای کاملیا اشاره کرد. او ۲۲ اوت ۱۹۷۸ از دنیا رفت.
درباره مهدی سحابی
مهدی سحابی در سال ۱۳۲۳ در قزوین چشم به دنیا آمد. او مترجم زبردست و توانا، روزنامهنگار، نقاش، مجسمهساز و عکاس ایرانی بود. به زبانهای ایتالیایی، فرانسه و انگلیسی تسلط داشت و عمده شهرش را مدیون ترجمه مجموعه در جستجوی زمان از دست رفته نوشته مارسل پروست است. او همچنین به دلیل ترجمه رمان شرم جایزه بهترین کتاب سال جمهوری اسلامی را بدست آورد.
مهدی سحابی در سال ۱۳۴۸ با زنی فرانسوی ازدواج کرد و حاصل این ازدواج سه فرزند به نامهای کاوه، سهراب و کیومرث است. او تا پایان عمرش با ماهنامه فیلم همکاری می کرد و با تشریات دیگری از جمله صنعت حمل و نقل و پیام امروز همکاری داشت. او ۱۸ آبان ۱۳۸۸ پاریس از دنیا رفت و پیکرش را بعد از انتقال به ایران در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپردند.
بخشی از کتاب دانه زیر برف
دن کوریولانو از فرصت مناسبی که دو همکارش کاملاً با خواهران کانیتزا گرم گرفتهاند، استفاده میکند و دن باستیانو را به گوشهای از سالن میکشاند تا با او محرمانه سخن بگوید. با تأسف و لحنی خشک میگوید: این دفعه واقعاً خراب کردی. اگر میخواهی به این بدی از توصیههای من استفاده کنی، به جان خودم که دیگر حمایتت نمیکنم. حرفم را قطع نکن، باستیا، فوراً برایت توضیح میدهم. به تو سفارش کرده بودم که یک نامهٔ تبریک و خوشامد برای دبیر تازه حزب بنویسی. خب. هیچ متوجهای که چه مزخرفاتی برایش نوشتهای؟ واقعاً که خراب کردی.
دن باستیانو با ناراحتی میگوید: همانطور نوشتم که تو گفته بودی. کلمه به کلمه. نه بیشتر و نه کمتر.
- چرند نگو. نامهات را با چشم خودم دیدم. حرفم را قطع نکن. دبیر تازه، مردی کرد و چون میدانست که دوست تو هستم، مرا فوراً خواست تا نشانم بدهد. جان من، بیا قبول کن که به کاهدان زدی و بهجای اینکه بنویسی تبریک صمیمانه، دقیقاً نوشتهای تسلیت صمیمانه، آنهم به نمایندگی از طرف همه افراد محلی. نمیدانم متوجه تفاوت این دو تا هستی یا نه؟
دن باستیانو با سوءظن به او نگاه میکند. فکر میکند که نکند یکی از همان حیلههای همیشگی برای تلکه کردن باشد. بههرحال، میکوشد قضیه را زودتر تمام کند. پچپچکنان میگوید: «اگر هم اینکه میگویی درست باشد، یک اشتباه پیشپاافتاده بوده. مدتی است که هر کاری میکنم غلط از آب درمیآید. حتی کشیش هم گاهی هنگام وعظ اشتباه میکند، من که دیگر جای خود دارم.»
اما دن کوریولانو نمیخواهد به این سادگی او را رها کند. با بردباری و با لحنی قانع کننده میگوید: خودت انصاف بده، کسی که به مقامی منصوب شده، وقتی یک نامهٔ تسلیت دریافت میکند، آنهم توی این دور و زمانه، چه حالی پیدا میکند. تازه، فقط این نیست. این را هم، که خیلی مهم است، باید اضافهکنی که دبیر تازه به نفوس بد اعتقاد دارد. بله دوست من، قضیه اینجاست. محرمانه به من گفت که، بین خودمان بماند، راستش نمیتوانم قسم بخورم که خدایی هست، چون تو خدا را دیدهای؟ نه. اما نفوس بد، با اینهمه مواردی که خود آدم به چشم دیده، شکبردار نیست. پس میتوانی تجسم کنی که نامهٔ تو به چه حالیش انداخته. موقعی که به من نشانش داد، واقعاً رنگش مثل گچ سفید شده بود. البته طبیعی است که من بیچون و چرا از تو دفاع کردم. و حتی خودم را به خطر هم انداختم. گفتم نه بابا! اینقدر هم قضیه را جدی نگیرید. یک اشتباه لپی بوده. یک اشتباه لپی غیرعمد. باستیا، میدانی چه جوابی به من داد؟ گفت درست بههمین خاطر است که قضیه جدی است. اگر یک اشتباه عمدی بود، آن را بهعنوان حرکتی از سر مخالفت تلقی میکردم و بهراحتی میدانستم چطور با آن مقابله کنم. اما با نفوس بد غیرعمد هیچکاری نمیشود کرد. چطور میشود با دست نامرئی سرنوشت مقابله کرد؟ خلاصه، بحث حسابی به درازا کشید و باید اعتراف کنم که دبیر تازه حزب، ناطق خوبی نیست. به جان تو حس میکنم میتوانم یک لقمه چپش کنم. اما در عوض، از نظر منطق، شکستناپذیر است. همینقدر برایت بگویم که پیش کشیشهای یسوعی درس خوانده.
دن باستیانو، که بیشتر به جنبه عملی قضیه توجه دارد، با بیصبری میپرسد: بالاخره تکلیف چیست؟ باید نامهای برایش بنویسم و از او عذرخواهی کنم؟
حجم
۵۰۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۵۷۰ صفحه
حجم
۵۰۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۵۷۰ صفحه