دانلود و خرید کتاب تابوت های دست ساز ترومن کاپوتی ترجمه بهرنگ رجبی
تصویر جلد کتاب تابوت های دست ساز

کتاب تابوت های دست ساز

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۱از ۴۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تابوت های دست ساز

کتاب تابوت‌های دست‌ساز گزارش واقعی یک جنایتِ امریکایی به قلم ترومن کاپوتی است است که با ترجمه بهرنگ رجبی منتشر شده است.

درباره کتاب تابوت‌های دست‌ساز

جیک پیر، کاراگاهی است که در دایره جرم‌شناسی ایالتی روی پرونده قتلی کارمی‌کند. قهرمان داستان که خود ترومن کاپوتی است و در طول ماجرا او را با حروف اختصاری ت. ک می‌شناسیم، با جیک، یک دوست مشترک دارد. او که بسیار کنجکاو پرونده جیک است، یک روز از او می‌خواهد که داستان پرونده را برایش تعریف کند. پرونده اما روز به روز پیچیده‌تر می‌شود و ت.ک از جیک می‌خواهد او را هم شریک خود در حل ماجرا قرار دهد.

ماجرای پرونده از این قرار است که اقا و خانم رابرتز که به کار وکالت مشغولند، یک روز هدیه‌ای دریافت می‌کنند، یک ماکت کوچک تابوت دست‌ساز که یک عکس داخلش است، عکس خودشان در حال گذشتن از خیابان که بی‌خبر گرفته شده بود، درست یک‌ماه بعد، جنازه آنها در ماشین شخصی‌شان در حالی که همه جای بدنشان پر از اثر نیش مار است پیدا می‌شود.

با این داستان که بر اساس واقعیتی دردناک نوشته شده و قدرت داستان‌پردازی مسحورکننده کاپوتی همراه باشید و لذت ببرید.

خواندن کتاب تابوت‌های دست ساز را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی و رمان‌های پلیسی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره ترومن کاپوتی

ترومن کاپوتی متولد ۱۹۲۴ در نیواورلئان است و در ۱۹۸۴ هم از دنیا رفته است. او در نوجوانی تصمیم گرفت ترک تحصیل کند و نویسنده شود. اوایلِ دههٔ چهلِ میلادی دو سالی را در هفته‌نامهٔ نیویورکر کارِ شاگردی و پادویی کرد و بعد به‌خاطر توهین به رابرت فراستِ شاعر از آن‌جا بیرونش انداختند.

در سال ۱۹۵۸ کتاب ۱۲۰ صفحه‌ای صبحانه در تیفانی او را به شهرت می‌رساند. این کتاب که از زبان راوی داستان که نویسنده جوانی است بازگو می‌شود و شرح دیدار نویسنده با همسایه طبقه پایین خانه‌اش است که دختری جوان زیبا اما غیر متعارف است که هر آنچه آزادی اش را محدود کند برنمی‌تابد.

دو رمان نخستی که منتشر کرد، «صداهای دیگر، اتاق‌های دیگر» و «چنگِ علفزار»، بر آوازه‌اش افزودند. او خودش را در فیلمنامه‌نویسی هم محک زد و «شیطان را شکست بده» را نوشت که جان هیوستن آن را ساخت. یک دهه بعد در «قتل به دلیل مرگ» بازیگری را هم تجربه کرد.

او پس از بازگشت دوباره‌اش به ادبیات شروع کرد به نوشتن یک سری رمان‌هایی که ترکیبی از گزارش‌نویسی و ماجراهای واقعی و فنون و شگرد داستان‌نویسی بودند و رمان کوتاه «تابوت‌های دست‌ساز» یکی از آنها است.

بخشی از کتاب تابوت‌های دست ساز

جیک: رابرتزها بچه نداشتن. دشمن هم نداشتن. همه دوست‌شون داشتن. آملیا برا شوهرش کار می‌کرد؛ منشیش بود. فقط یه ماشین داشتن و همیشه باهم می‌رفتن سرِ کار. صبحی که اتفاقه افتاد خیلی گرم بود. جهنم. برا همین حدس می‌زنم احتمالاً جا خورده‌ن وقتی رفته‌ن بیرون سوارِ ماشین شن و دیده‌ن تمامِ شیشه‌ها بالاس. به‌هرحال هر کدوم از درِ جداگونهٔ خودشون سوار شدن و به محضِ این‌که نشستن ــ بوم! بلافاصله یه مشت مارِ زنگی توهم‌پیچیده نیش‌شون زدن. نُه‌تا مارِ گنده تو ماشین پیدا کردیم. به همه‌شون آمفتامین تزریق شده بود؛ دیوونه شده بودن، همه‌جای رابرتزها رو زده بودن. گردن، بازو، لُپ، دست. بیچاره‌ها. کله‌هاشون گنده شده بود و باد کرده بود، عینِ کدوتنبل‌هایی که روزِ هالووین رنگ سبز می‌زنن. باید تقریباً درجا مُرده باشن. امیدوارم این‌طور بوده باشه. واقعاً این امید رو دارم.

ت. ک.: تو این ایالت‌ها مار زنگی زیاد نیست. مار زنگی این‌جوری که اصلاً. باید آورده باشن‌شون این‌جا.

جیک: آورده بودن. از یه پرورشِ مار تو نوگالسِ تگزاس. ولی الان وقتش نیست که بهت بگم از کجا اینو فهمیدم.

(بیرون، مانده‌های برف زمین را فرش کرده بود؛ بهار خیلی دور بود ــ باد تُندی که به پنجره می‌کوفت خبر می‌داد زمستان هنوز همراه‌مان است. اما صدای باد در سرِ من وزوزی بود پسِ همهمهٔ مارهایی زنگی که فش‌فش می‌کنند، نیش‌هایی که سوت می‌کشند. سایهٔ ماشین زیر آفتابی داغ جلوِ چشمم آمد، مارهایی که دارند پیچ‌وتاب می‌خورند، کله‌های آدم‌ها که دارند سبز می‌شوند، از زهرِ نیش‌ها ورم می‌کنند. گوش دادم به باد، تا بگذارم این صحنه را از ذهنم پاک کند.)

البته نمی‌دونیم باکسترها هیچ‌وقت تابوتی براشون اومد یا نه. من مطمئنم اومده. اگه نیومده باشه ماجراش با طرحِ کلی‌مون نمی‌خونه. ولی هیچ‌وقت اشاره‌ای نکرده بودن که یه تابوت براشون اومده یا نه. ما هم هیچ‌وقت هیچ نشونی ازش پیدا نکردیم.

ت. ک.: شاید تو آتیش گم شده. ولی اون‌جا کسی پیش‌شون نبود، یه زوجِ دیگه؟

جیک: هوگان‌ها. اهلِ تولسا. دوست‌های سادهٔ باکسترها بودن که داشتن از اون‌جا رد می‌شدن. قاتل اصلاً قصد نداشت اون‌ها رو بکُشه. اتفاقی بود.

می‌دونی، اتفاقی که افتاد این بود: باکسترها داشتن یه خونهٔ حسابی تازه برا خودشون می‌ساختن ولی تنها قسمتیش که واقعاً تموم شده بود زیرزمین بود. باقیش کامل هنوز در دستِ ساخت بود. روی باکستر آدمِ پول‌داری بود؛ از پَسش برمی‌اومد که حینِ ساخته شدن خونه‌ش کُل این مُتلو اجاره کنه. ولی تصمیم گرفت تو اون زیرزمینه زندگی کنه که تنها ورودیش هم از یه دریچهٔ سقفی بود.

دسامبر بود ــ سه ماه بعدِ قتل مارهای زنگی. تنها چیزی که در موردش مطمئنیم اینه: باکسترها این زوج اهل تولسا رو دعوت کردن که شبو همراه‌شون تو اون زیرزمینه باشن. اون وقت یه موقعی درست قبلِ سحر، یه آتیشِ حسابی‌یی می‌ریزه تو زیرزمین و چهارتا آدمِ اون تو رو خاکستر می‌کنه. به معنای واقعی کلمه می‌گم: اون‌قدر می‌سوزن تا خاکستر می‌شن.

محمود
۱۳۹۹/۰۲/۱۰

اگر به داستان‌های جنایی، مخصوصا قتل‌های زنجیره‌ای که با انگیزه‌های خاص‌ و ویژه‌ای انجام می‌شوند علاقه‌مند هستید، به هیچ عنوان کتاب را از دست ندهید. کتاب موضوعی فوق‌العاده دارد، با اینکه به‌شخصه انتظار تزریق هیجان بیشتری در متن داستان داشتم،

- بیشتر
Dentist
۱۳۹۸/۰۳/۲۹

این کتاب، گزارش مجموعه‌ای از قتل‌های زنجیره‌ای و واقعیه که خود نویسنده در جریان وقوع اون‌ها بوده و شرحش رو به صورت گزارش به نگارش درآورده. این ماجرا کاملا واقعیه و نمیشه مثل داستان‌های جنایی نویسنده‌هایی مثل آگاتا کریستی، ازش انتظار

- بیشتر
Amirali Etemadi
۱۳۹۹/۱۰/۲۳

دوستان عزیز دقت کنید میخاید نظر بنویسید داستان اسپویل نکنید خاهشا

zohreh
۱۳۹۹/۰۶/۱۱

۱۶. آیا این یه کتاب هیجان انگیز و معماییه؟ میشه گفت نه! کتاب با موضوعی جذاب شروع میشه اما نویسنده بصورت نقل قول و روایت ماجرا رو پیش میبره، هیچ ردگم کنی و هیجانی که بطور ناخودآگاه از این سری کتابها انتظار

- بیشتر
قوش
۱۳۹۷/۱۲/۲۰

چیزی که این کتاب را از دیگر ناداستان های جنایی متمایز می‌کند، لحن مسحورکننده و عمیق کاپوتی است که پتک بی‌صدای خود را بر سر خواننده با ضرباهنگی منسجم و کوبنده در طول تک روایت خود فرو می نشاند. در این

- بیشتر
Roxana
۱۳۹۹/۰۳/۱۰

میشه گفت همه قسمت هاش خوب بود ولی بدون هیچ پایان مشخصی!!!

negar_a
۱۴۰۰/۰۵/۰۵

در طول کتاب هیجان رو حس میکنی و فکرت درگیر میشه که واقعا قاتل کیه ولی آخرش انقدر بد تموم میشه که کلا پشیمون میشی چرا کتابو خوندی، نسبت به کتابهای جنایی دیگه ضعیف تره و چون گزارشه داستان پردازی

- بیشتر
sarabanoo13
۱۴۰۰/۰۸/۱۷

از کتاب هایی که به نتیجه نمی رسن بدم میاد... اگه قرار نیست قاتل پیدا شه، برای چی مردم رو الاف می کنن...

Ramtin
۱۴۰۲/۰۴/۰۹

کتاب تابوت های دست ساز در کل کتاب خوبیه و سرگرم کنندس.نویسنده خیلی خوب تونسته از وقایع داستانی بنویسه و برای من لحنی که نویسنده تا اواخر کتاب حفظ کرده بود از بقیه عناصر بیشتر درخشید اما با دوستان موافقم

- بیشتر
Atena snf
۱۴۰۲/۰۱/۱۴

کتاب بسیار جالبی بود! به‌خصوص از شیوه‌ی روایت و فضاسازی و دیالوگ‌هاش خوشم اومد. پیرنگ قدرتمندی نداشت، اما شیوه‌ی نگارشش فوق‌العاده‌ بود. از اون کتاب‌هاست که شاید دوست داشته باشید چند دفعه بخونید و از چند زاویه‌ی مختلف بهش نگاه کنید.

- بیشتر
تابوت‌های دست‌ساز گزارش واقعی یک جنایتِ
بلاتریکس لسترنج
خب آقا، شما شطرنج که بازی می‌کنین؟ ت. ک.: بذارین فرانسویشو بگم. اون‌پِئو.
بلاتریکس لسترنج
«در میان تمام موجوداتِ آفریده، انسان نفرت‌انگیزترین است. در میان تمام ابنای وجود، تنها و یگانه موجودی است که بدخواهی دارد، که پست‌ترینِ تمام غرایز و امیال و رذایل است ــ نفرت‌آورترین‌شان. تنها موجودی است که برای تفریح، عذاب می‌دهد، با این‌که می‌داند عذاب است. همچنان که در سیاههٔ تمامِ جان‌داران، تنها موجودی است که ذهنی کثیف و خطرناک دارد.» (
بلاتریکس لسترنج
در میان تمام موجوداتِ آفریده، انسان نفرت‌انگیزترین است... تنها و یگانه موجودی است که بدخواهی دارد... تنها موجودی است که ذهنی کثیف و خطرناک دارد
faezehswifti
خوآنیتا کوئین: آدم سِک می‌خوره. نه لیمو. نه نمک. سِک. می‌خواین؟ ت. ک.: حتماً. خوآنیتا کوئین: من هم می‌خوام. حیف که نداریم.
آروین
مریلی: مادربزرگم میسن هیچ‌وقت کلمهٔ «مرگ» به زبونش نمی‌اومد. وقتی کسی می‌مرد، به‌خصوص کسی که براش مهم بود، همیشه می‌گفت «دوباره صدا شده.» منظورش این بود که نرفته زیر خاک، برا همیشه گم‌وگور نشده؛ بلکه برعکس، آدمه «دوباره صدا شده» که برگرده به سرزمینِ کودکی خوش و خوشحالش، به دنیایی که توش همه‌چی زنده‌س. من هم همین احساسو در مورد خواهرم دارم. اَدی صدا شده که بره بین اون‌هایی که دوست‌شون داره زندگی کنه. بچه‌ها. بچه‌ها و گُل‌ها. پرنده‌ها. گیاه‌های وحشی‌یی که تو کوه‌ها پیدا می‌کرد.
بلاتریکس لسترنج
به‌هرحال هر کدوم از درِ جداگونهٔ خودشون سوار شدن و به محضِ این‌که نشستن ــ بوم! بلافاصله یه مشت مارِ زنگی توهم‌پیچیده نیش‌شون زدن. نُه‌تا مارِ گنده تو ماشین پیدا کردیم. به همه‌شون آمفتامین تزریق شده بود؛ دیوونه شده بودن، همه‌جای رابرتزها رو زده بودن.
بلاتریکس لسترنج
خلقش مث غذاهای مکزیکی تُندوتیزه. بچهٔ اول‌شون سرِ زا رفت، اون هم دیگه هیچ‌وقت زیر بار نرفت یکی دیگه بیاره.
بلاتریکس لسترنج
مجازاتِ اعدام (که کاملاً طرف‌دارش بود)،
بلاتریکس لسترنج
(با انگشت دستگاهِ تلویزیون را نشان می‌دهد) پرسیدین چرا من صدا رو بسته‌م. تنها وقتی که صدا رو باز می‌ذارم برا شنیدنِ گزارشِ هواشناسیه. غیرِ این، فقط تماشا می‌کنم و تو ذهنم تصور می‌کنم چی دارن می‌گن. اگه واقعاً گوش کنم درجا خوابم می‌گیره. ولی این‌که تصور کنم بیدار نگهم می‌داره. من هم باید بیدار بمونم ــ دست کم تا نصف‌شب
بلاتریکس لسترنج
(ایتالیایی‌ها همیشه ناراحت‌اند اما هیچ‌وقت نمی‌فهمند چرا کسِ دیگری باید ناراحت باشد)
zeinab.ghl
تو هم اگه دکتر پارسونز رو می‌شناختی فکر می‌کردی قضیه خودکشی بوده. یه آدمی بود که تمامِ دلایلو برا کشتنِ خودش داشت. یا این‌که خودشو به کشتن بده. زنش خانمِ خوشگلیه، دکتر پارسونز گیرِ اعتیادِ مورفین کردش؛ اصلاً همین کارو کرد که خانمه زنش شد. نزول‌خور بود. سقط‌جنین می‌کرد. دست کم دوجین پیرزنِ چروک‌خورده تو وصیت‌نامه‌هاشون هر چی داشتن گذاشتن برا اون. یه آدمِ رذلِ حسابی بود دکتر پارسونز.
آروین
اما وقتی عرق آن‌جور به تنت نشسته باشد، تنها علاجِ پایدار راه آمدن است: اضطراب را بپذیری، افسرده باشی، آرام بمانی، و بگذاری روالِ امور ببردت آن‌جا که می‌بَرَد.
محمد جواد اخباری
اضطراب، همچنان که هر روان‌پزشکِ گران‌قیمتی به‌تان خواهد گفت، حاصلِ افسردگی است؛ اما افسردگی، همچنان که همان روان‌پزشک در جلسهٔ دوم و بعد دریافت حق‌ویزیتِ بعدی آگاه‌تان خواهد کرد، حاصلِ اضطراب است.
محمد جواد اخباری
جیک: اون مزرعهٔ پرورشِ مار تو نوگالِس، صاحبش یه زنه، خنده‌دار می‌آد به‌نظرت؟ پسربزرگهٔ من با یه دختری ازدواج کرد که تو ادارهٔ پلیسِ میامی کار می‌کرد؛ غواصِ حرفه‌ای آب‌های عمیق بود. بهترین مکانیکِ ماشینی که من می‌شناسم یه زنه.
محمد جواد اخباری
مادربزرگم میسن هیچ‌وقت کلمهٔ «مرگ» به زبونش نمی‌اومد. وقتی کسی می‌مرد، به‌خصوص کسی که براش مهم بود، همیشه می‌گفت «دوباره صدا شده.» منظورش این بود که نرفته زیر خاک، برا همیشه گم‌وگور نشده؛ بلکه برعکس، آدمه «دوباره صدا شده» که برگرده به سرزمینِ کودکی خوش و خوشحالش، به دنیایی که توش همه‌چی زنده‌س.
مروارید ابراهیمیان
احساساتِ شدید، ترس‌هایی که آرام‌آرام بدل به وحشت می‌شوند، می‌توانند منطقِ آدمی حتا به قدرِ جیک پپر منطقی را ویران کنند
Narges
کاریو می‌کنم که ازش لذت می‌برم. درس دادنِ کلاسِ اول. این‌که اولِ اولِ راه تو باشی، من اینو دوست دارم. برا کلاس‌اولی‌ها، می‌دونین، من همه‌چی درس می‌دم. از جمله آداب‌ورفتار. آداب‌ورفتار خیلی مهمه. چون این بچه‌های من خیلی کم اصلاً تو خونه چیزی یاد می‌گیرن.
zeinab.ghl
«در میان تمام موجوداتِ آفریده، انسان نفرت‌انگیزترین است. در میان تمام ابنای وجود، تنها و یگانه موجودی است که بدخواهی دارد، که پست‌ترینِ تمام غرایز و امیال و رذایل است ــ نفرت‌آورترین‌شان. تنها موجودی است که برای تفریح، عذاب می‌دهد، با این‌که می‌داند عذاب است. همچنان که در سیاههٔ تمامِ جان‌داران، تنها موجودی است که ذهنی کثیف و خطرناک دارد.»
zeinab.ghl
خشمِ حسابی، همچون ویسکی حسابی، زمان برای جا افتادن می‌خواهد.
me

حجم

۸۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۰۱ صفحه

حجم

۸۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۰۱ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان