دانلود و خرید کتاب در میان گمشدگان دن شاون ترجمه امیرمهدی حقیقت
تصویر جلد کتاب در میان گمشدگان

کتاب در میان گمشدگان

نویسنده:دن شاون
انتشارات:نشر ماهی
امتیاز:
۳.۹از ۳۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب در میان گمشدگان

کتاب در میان گمشدگان نوشته دن شاون است. او نویسنده سه مجموعه داستان کوتاه و سه رمان از جمله در میان گمشدگان است که نامزد نهایی جایزه کتاب ملی در سال ۲۰۰۱ بود. داستان‌های دن شاون همیشه در بین بهترین داستان‌های کوتاه آمریکایی قرار دارند.

درباره کتاب در میان گمشدگان

دن شاون در کتاب در میان گمشدگان قصه‌ زن‌ها و مردها و بچه‌هایی را تعریف می‌کند که مانده‌اند کدام تصمیم، کدام انتخاب و کدام حادثه آن‌ها را به جایی که هستند کشانده است. از خانواده‌هایی می‌گوید که خود را میان رنج‌های این دنیای آشفته‌ی مدرن «گمشده» یافته‌اند و به حکم غریزه می‌کوشند همچنان با هم بمانند. آنچه این آدم‌ها پشت سرگذاشته‌اند معمولاً سیاه است، زمان حال به خاکستری می‌زند و آینده، مثل توفانی در راه، نحس و وحشت‌زا است. .

دن شاون تاکنون سه مجموعه‌داستان و سه رمان چاپ کرده است. مجموعهٔ حاضر گزیده‌ای است از داستان‌های دو کتاب پایان درخور و در میان گمشدگان. پایان درخور اول بار در سال ۱۹۹۶ به همت انتشارات دانشگاه نورث وسترن انتشار یافت و سپس همراه با در میان گمشدگان در انتشارات بلنتاین به چاپ رسید.

در داستان‌های دن شاون هم همیشه کسی در حال رفتن است، در حال ترک شهرش، خانه‌اش، خانواده‌اش یا کسانی که به خیال خودشان او را به‌خوبی می‌شناسند. آدم‌ها همین‌طور تصادفی می‌آیند و می‌روند؛ بعضی‌ها بی‌خبر ناپدید می‌شوند و کسانی هم هستند که زندگی فعلی‌شان را فقط یک توهم می‌بینند و خیال می‌کنند زندگی کس دیگری را تجربه می‌کنند. دن شاون سعی می‌کند تراکم مه‌آلود فکرها و احساسات پیچیده و متناقض آدم‌ها را، که از سر ترس یا عشق در درون خود پنهان می‌کنند، به تصویر بکشد. 

شاون، پس از چاپ مجموعهٔ در میان گمشدگان، در گفت‌وگویی با اسکات فیلیپس می‌گوید: «از این‌که می‌بینم انسان می‌تواند همزمان بخندد و گریه کند خوشم می‌آید. تراژدی و کمدی می‌توانند همزمان و در کنار هم حضور داشته باشند. اگر چیزی از خودم در این داستان‌ها وجود داشته باشد، همین عادت یا اشتیاقم به متناقض‌بودن است، به یافتن گنگی و ابهام در احساسات به‌ظاهر روشن، به حسرت‌خوردن در آستانهٔ لحظه‌ای لذت‌بخش، یا برعکس، به مشاهدهٔ چیزی به‌شدت مضحک در پس‌زمینهٔ صحنه‌ای به‌شدت غم‌انگیز.» 

دن شاون استادیار بازنشستهٔ کالج اوبرلین در رشتهٔ ادبیات خلاق است. همسرش شیلا شوارتز، که در سال ۲۰۰۸ درگذشت، در سال ۱۹۹۹ برندهٔ جایزهٔ اُ. هنری شده بود.

خواندن کتاب در میان گمشدگان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب در میان گمشدگان

مادرم یک کلبهٔ چوبی لب دریاچه داشت، حوالی همان جایی که جسدها کشف شد. وقتی داشتند ماشین را از آب می‌کشیدند بیرون، ایستاده بود توی ایوان پشتی و تماشا می‌کرد. از آن‌جا می‌توانست صدای جرینگ‌جرینگ یکنواخت زنجیر بکسل بزرگی را که بر سطح آرام دریاچه طنین می‌انداخت بشنود. ماشین می‌آمد بالا و لجن از پنجره‌ها و کاپوت و صندوق عقب بیرون می‌ریخت. شیشه‌ها تا نصفه پایین بود و مادرم پیش از هر چیز به این نتیجه رسید که حتمآ جک وجانوری هم توی ماشین هست ــ چسبک‌ماهی، کپور، گربه‌ماهی، شاه‌میگوی تیغی و از این‌جور لاشه‌خوارها. رشته‌های دراز جلبک گُله‌به‌گُله به بدنهٔ سفید ماشین چسبیده بود. سروکلهٔ پلیس که پیدا شد، مادر برگشت توی کلبه.

سرنشینان ماشین یک خانواده بودند، خانوادهٔ موریسن، یعنی مادر، پدر، دختری هفت‌ساله، پسری پنج‌ساله و یک پسرکوچولوی سیزده ماهه. از اواخر ماه مه ناپدید شده بودند، یعنی حدودآ شش هفتهٔ پیش، و مدتی می‌شد که این معما بدل به خوراک روزنامه‌ها شده بود. مردم حومهٔ شهر می‌گفتند که آن‌ها را دیده‌اند، اما هیچ‌کس به حرفشان اعتنایی نمی‌کرد. آن‌ها هم به‌ظاهر یک خانوادهٔ معمولی بودند مثل صدها خانوادهٔ دیگری که تابستان‌ها از آن‌جا رد می‌شدند. دریاچهٔ مک‌کانگی بزرگ‌ترین دریاچهٔ نبراسکا بود، یکی از بزرگ‌ترین دریاچه‌های مصنوعی در کل منطقهٔ میدوِست. غیر از بومی‌ها، گردشگرانی از اوماها و دِنوِر و حتی نواحی دوردست‌تر نیز در آن حوالی پرسه می‌زدند. وقتی پلیس عکس گمشده‌ها را نشان مردم می‌داد، همه احساس می‌کردند آن‌ها را دیده‌اند، اما هیچ‌کس نمی‌توانست این را با اطمینان بگوید. حافظهٔ متزلزل همشهری‌های ما تحقیقات را به بن‌بست کشاند. به ذهن هیچ‌کس نرسید که دریاچه را هم بگردند، مخصوصآ به این خاطر که گفته می‌شد آن‌ها در نواحی بسیار دورتری مثل اوکلاهما و کانادا هم دیده شده‌اند. بیش‌تر مردم معتقد بودند بالاخره یک روز پیدایشان می‌شود و خودشان توضیحی معقول و منطقی خواهند داد. البته مادربزرگ آن‌ها که در لاولَند کلرادو زندگی می‌کرد و اول بار خبر گم‌شدن خانواده را هم او داده بود، عقیده داشت بی‌شک پای جنایتی در کار است، وگرنه چرا هیچ‌کدامشان با او تماس نگرفته‌اند؟ و چرا پسرش، یعنی پدر خانواده، طبق قرار قبلی به سر کارش در دفتر معاملات املاکی که ده سالی می‌شد آن‌جا کار می‌کرد برنگشته بود؟ 

آیدا
۱۴۰۰/۰۳/۲۶

لطفا به بی نهایت اضافه کنین، ممنونم

ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
۱۴۰۰/۰۹/۲۴

در میان گمشدگان مجموعه‌ای است از شش داستان کوتاه. دن شاون نویسنده این داستان‌ها مجموعاً سه رمان و سه مجموعه داستان کوتاه نوشته است که داستان‌های این کتاب ترکیبی از دو مجموعه داستان او کوتاه او، «در میان گمشدگان» و

- بیشتر
پوریای معاصر
۱۴۰۰/۰۵/۰۲

اندوه، در خالص ترین شکل ممکن. هنرمندانه و به شدت انسانی

Tannaz
۱۴۰۰/۰۳/۲۵

عالی کتابش معرکه و عالی هستش من واقعا باهاش زندگی کردم خیلی کتاب جذابی بود حالا من دیگه کتابو لو نمیدم

کاربر ۳۳۱۸۶۰۸
۱۴۰۰/۰۳/۳۰

کتابی خوب و عالی بود ...

mandi
۱۴۰۰/۱۱/۱۱

شاید مقتضای سن است، شاید دلیلی دیگر دارد اما بسیاری از کتاب های معروف شده ی این روزها را نمی پسندم. این کتاب حکایت دیگر دارد. به دلم نشست. انگار آلبومی از زنده گیِ خودم را ورق بزنم. نه فقط

- بیشتر
Atena snf
۱۴۰۲/۰۱/۱۹

این کتاب یک مجموعه داستان واقعاً جذابه. همه‌ی داستان‌ها روند تقریباً مشابهی دارن. یک فرد بزرگسال، خاطره‌ی خاصی از کودکی یا نوجوانیش رو شرح می‌ده: طوری که انگار زمان توی یه لحظه‌ی خاص از اون خاطره متوقف شده باشه. موضوع

- بیشتر
a_lovely_sister
۱۴۰۲/۰۱/۲۳

کتاب مجموعه چند داستان کوتاهه که موضوع داستان‌ها جالب هست. داستان‌ها راجع به کودکی و دیدگاهی که یک کودک به زندگی داشته هست و فقدان‌هایی که تجربه کرده و حالا تو بزرگسالی داره اون رو تعریف میکنه .کتاب جذابی بود

- بیشتر
tannaz
۱۴۰۰/۰۶/۰۴

عالی کتابش معرکه و عالی هستش من واقعا باهاش زندگی کردم خیلی کتاب جذابی بود حالا من دیگه کتاب رو لو نمیدم

MM Moradi
۱۴۰۲/۰۳/۱۶

کتاب متوسطی بود. داستان خوب داشت داستان به درد نخور هم داشت.

آدم‌های متمدن بیش از وحشیانی که به سختی خو کرده‌اند رنج می‌کشند، زیرا آدمی هرچه فهمیده‌تر و فرهیخته‌تر شود، از درد درک عمیق‌تری می‌یابد
پوریای معاصر
«بچه‌های ما یه بار دیگه زندگی‌مون رو برای ما تکرار می‌کنن. زندگی بعد از مرگ یعنی همین؛
AS4438
تو هرگز چیزی که من می‌خواستم باشم نخواهی شد. هرگز مرا چنان‌که نیاز دارم دوست نخواهی داشت. هرگز خودم را به من پس نخواهی داد. و با این‌همه، من تو را می‌بخشم. تا مدت‌ها این را نمی‌فهمی راوی کوچک من، دوربین درشت‌چشم من! تو این را نمی‌فهمی، اما من مدت‌هاست که تو را بخشیده‌ام
پوریای معاصر
به‌زعم پدرم، مردی که فرزندانش را لوس کند به‌نوعی آن‌ها را غارت کرده است، چون بچه‌ای که لوس شود، دیگر برای احساسات متعالی هیچ ظرفیتی نخواهد داشت، احساساتی از قبیل عشق، میهن‌پرستی، ایثار، شرافت و وظیفه‌شناسی
پوریای معاصر
بچه‌های ما یه بار دیگه زندگی‌مون رو برای ما تکرار می‌کنن. زندگی بعد از مرگ یعنی همین؛ این‌که ما از خلال بچه‌هامون به زندگی ادامه می‌دیم. نمی‌دونم متوجه منظورم می‌شی یا نه. شاید الان نه، اما بالاخره یه روز می‌فهمی
پوریای معاصر
شاید واقعیت چیزی جز این نباشد. همهٔ ما به مقدار معینی از درد نیاز داریم تا بعدها بتوانیم کارهایمان را توجیه کنیم. و اگر آن‌قدر خوش‌شانس نبوده باشیم که پدر و مادرمان کتکمان زده باشند یا مجبورمان کرده باشند حیوانات خانگی‌مان را با گلوله بکشیم، زخم کاری یک کلمهٔ ناخوشایند یا شانه‌بالاانداختنی از سر بی‌محلی هم درست همین کار را می‌کند
پوریای معاصر
امرسون می‌گوید آدم‌های متمدن بیش از وحشیانی که به سختی خو کرده‌اند رنج می‌کشند، زیرا آدمی هرچه فهمیده‌تر و فرهیخته‌تر شود، از درد درک عمیق‌تری می‌یابد
nmroshan
واقعآ معتقدم آدم نمی‌تواند همیشه عاشق باشد، چنان‌که نمی‌تواند همیشه خوب باشد. به همین دلیل باید تمام تلاشت را بکنی که همیشه بهترین چیز ممکن به نظر بیایی. خیلی وقت‌ها با همهٔ وجودم سعی می‌کنم آدم خوبی باشم، اما نیستم. اغلب اوقات ته دلم می‌دانم که آدم خوبی نیستم. چه می‌شود کرد؟ یک پر کاه خوبی در سرشتت هست و سعی می‌کنی به همان بچسبی و به هر قیمتی که شده رهایش نکنی.
نازنین بنایی
هزارویک بهانه می‌تراشیدم که نروم خانه و وقتی هم می‌رفتم، هیچ نبودم جز روح دیگری در آن عمارت.
نازنین بنایی
گاهی با خودم فکر می‌کنم وقتی کسی تو را نمی‌شناسد، یعنی تو هم کسی نیستی.
نازنین بنایی
من به زندگی‌ام ادامه دادم: درسم تمام شد، شغل‌های مختلفی را امتحان کردم، از این شهر به آن شهر رفتم، از این خانه به آن خانه اسباب‌کشی کردم و با دخترهای زیادی رفیق شدم. در سرتاسر دههٔ سوم عمرم، همیشه با خودم فکر می‌کردم چه فیلم فوق‌العاده‌ای می‌شود از روی زندگی‌ام ساخت! اما وقتی نشستم و آن را روی کاغذ آوردم، فهمیدم چیز دندانگیری نیست؛ زندگی‌ام در یک کلام عبارت بود از یک سری حوادث پراکنده و نامربوط.
نازنین بنایی
گاهی با خودم فکر می‌کردم او آن‌قدر خودش را سرکوب کرده است که کم وبیش از درون تهی شده، یا در بهترین حالت تبدیل به موجودی تک‌بعدی شده است، انگار ضمیر خودآگاهش جایی شده باشد برای صدور و اجرای دستورات ساده: «بخور، بخواب، غذا بپز، دوباره بخواب.» شاید گاهی احساس یا نظری هم در وجودش تکان مختصری می‌خورد، اما بلافاصله از هم می‌پاشید.
نازنین بنایی
تراژدی و کمدی می‌توانند همزمان و در کنار هم حضور داشته باشند.
Azade_sh
داستان من یک داستان معمولی است: من از پدرم متنفر بودم و حالا که مرده، از همین متنفربودنم هم احساس بدی دارم. از این‌که بگذریم، حرف چندانی برای گفتن نیست.
javadazadi
هربار که یک مسیر را به جای مسیر دیگری برمی‌گزید، چقدر آدم تا ابد بدل به آدم‌های دیگری می‌شدند و چقدر آدم اصلا به وجود نمی‌آمدند؟ اگر همه‌چیز تا این حد تصادفی بود، پس یعنی او درقبال هیچ‌چیز مسئول دانسته نمی‌شد؟
javadazadi
حتی همین حالا هم درست همین فکر را در سر دارم؟ در تاریکی، خیره به پسرهای به‌خواب‌رفته‌ام، ایستاده‌ام و به خودم می‌گویم نجاتم بدهید، بچه‌ها، نجاتم بدهید. البته که نمی‌توانند. کارم تقریبآ تمام است. خیلی زودتر از این‌ها کارم تمام بوده. از همان اولین لحظه‌ای که نوزاد با آن چشم‌های تنگ و ریزش سعی می‌کند بر چهرهٔ شناور و معلق آدم تمرکز کند ــ درست همان‌طور که گربه به تماشای ماه می‌نشیند ــ بله، درست از همان لحظه، آدم دیگر خودش نیست، بلکه شبحی است از خودش
پوریای معاصر
ساعتی بعد، جلو در اتاقشان ایستاده‌ام و بازی چکرزشان را تماشا می‌کنم. دلم می‌خواهد بهشان بگویم: «شاید به همین زودی‌ها بمیرم.» می‌خواهم محکم تکانشان بدهم و فریاد بزنم: «مگه نمی‌بینین من هم آدمم؟ یه آدم واقعی؟» اما به جایش این حرف از دهانم خارج می‌شود: «هی رفیق، ببخشید که باهات بد حرف زدم. نمی‌خواستم اون‌طوری سرت داد بکشم.» او، غرق در بازی، شانه‌ای بالا می‌اندازد و می‌گوید: «خب... باشه.» حتی سرش را هم بلند نمی‌کند
پوریای معاصر
نگاهم کرد، غمگین و تحقیرآمیز. پردهٔ نازکی از مستی روی چشم‌هایش نشسته بود. «تو خیال می‌کنی می‌دونی مردم واسه کارهایی که می‌کنن چه دلیلی دارن؟ توی دانشگاه این رو یادت داده‌ن؟»
mehran_ebadi
نگاهم کرد، غمگین و تحقیرآمیز. پردهٔ نازکی از مستی روی چشم‌هایش نشسته بود. «تو خیال می‌کنی می‌دونی مردم واسه کارهایی که می‌کنن چه دلیلی دارن؟ توی دانشگاه این رو یادت داده‌ن؟»
mehran_ebadi
حالا که آن‌ها دارند بزرگ می‌شوند، می‌دانم نفرتْ احتمالی است قطعی در انتهای تونل دورودراز پدرومادربودن. و گمان می‌کنم کار چندانی هم نمی‌شود کرد
nmroshan

حجم

۱۲۸٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۱۲۸٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰
۳۰%
تومان