بریدههایی از کتاب صبحانه در تیفانی
۳٫۶
(۸۴)
. هرکس توی زندگی بهت اعتمادبهنفس داد تا ابد بهش مدیونی.
بلاتریکس لسترنج
تنها مشکلم با آنها این است که شاید زبان بعضیهایشان راستگو باشد، اما قلب همهشان دروغگوست.
بلاتریکس لسترنج
هرچه میخواهی باش، فقط بزدل نباش،
بلاتریکس لسترنج
میشود عاشق کسی بود، بدون اینکه این فکرها را دربارهاش کرد. کافی است او را غریبه نگه داری، غریبهای آشنا.»
بلاتریکس لسترنج
شما نمیتوانید به یک موجود وحشی دل ببندید. هرچه بیشتر دل ببندید، آن موجود قویتر میشود. خلاصه آنقدر قوی میشود که به جنگل فرار میکند. یا میپرد روی شاخهٔ درخت. بعد درختی بلندتر. بعد هم آسمان. آخروعاقبتت این خواهد بود، آقای بل. اگر به خودت اجازه بدهی عاشق یک موجود وحشی بشوی، سرنوشتت این است که به آسمان چشم بدوزی.»
بلاتریکس لسترنج
«من نه. من هیچوقت به چیزی عادت نمیکنم. آدمی که به همهچیز عادت میکند هیچ فرقی با مرده ندارد.»
بلاتریکس لسترنج
آدم باید با هرکس دلش خواست ازدواج کند یا... گوش کن، اگر یک روز بیایی پیش من و بگویی میخواهی با "مرد جنگ" عروسی کنی، من به احساست احترام میگذارم. نه، جدی میگویم. عشق باید مجاز باشد. من کاملا طرفدارش هستم
آسمان
«به سلامتی تو، دکتر عزیزم، باور کن خیرهشدن به آسمان بهتر از زندگیکردن در آن است. فضایی خالی، فضایی مبهم، کشوری که فقط در آن رعد و برق میزند و اشیا ناپدید میشوند.»
بلاتریکس لسترنج
نمیفهمم چرا تعجب میکنی. خودم که تعجب نکردم. حتی یک سر سوزن. وای که حظ کردم.
بلاتریکس لسترنج
هرکس توی زندگی بهت اعتمادبهنفس داد تا ابد بهش مدیونی.
arezou
فریاد زد: «میبینی؟ معرکه است!» و ناگهان واقعآ معرکه شد. ناگهان، با دیدن رنگهای درهم وبرهم موهای هالی که در نور زرد و قرمز برگها میدرخشید، فهمیدم آنقدر عاشقش هستم که خودم را از یاد ببرم، همینطور ناامیدیهایی را که برآمده از احساس بدبختی بودند، و خشنود باشم که چیزی دارد اتفاق میافتد که خوشحالش میکند
arezou
انگار آدمیزاد هرچه پیرتر میشود و تبدیل فکر به عمل برایش سختتر، این فکرها در سرش حبس میشود و بهش فشار میآورد.
کاربر ۱۸۱۵۵۹۱
چشمان سردش داشتند جراحیام میکردند.
آسمان
علیه تو اعلام جرم جنایی شده. تو با وثیقه آزادی. اگر در حال فرار دستگیرت کنند، باید تا ابد در زندان بمانی. حتی اگر گیر هم نیفتی، دیگر هیچوقت نمیتوانی به خانه برگردی.»
«به جهنم. آدم به جایی میگوید خانه که واقعآ احساس کند خانهاش است. هنوز دارم دنبالش میگردم.»
Saieh
هرکس توی زندگی بهت اعتمادبهنفس داد تا ابد بهش مدیونی.
کاربر ۱۸۱۵۵۹۱
«هپلی بیچارهای که اسم هم ندارد. بعضی وقتها واقعآ سخت است. همین که اسم ندارد را میگویم. اما من حق ندارم اسمی رویش بگذارم. باید صبر کند تا مال کسی شود. ما دوتا یک روز لب رودخانه به هم برخوردیم. اصلا به هم تعلق نداریم. هم او موجود مستقلی است و هم من. تا روزی که بدانم جایی را پیدا کردهام که من و چیزهایش به هم تعلق داریم، نمیخواهم مالک هیچ چیزی باشم. خودم هم درست نمیدانم آنجا کجاست. اما میدانم چه شکلی است.»
nuna
شاید به این دلیل که فهم متقابل ما به آن عمق دلپذیر رسیده بود، آنجا که واسطهٔ ارتباط میان دو نفر بیشتر سکوت است تا کلمه، وقتی سکوتی محبتآمیز جانشین درگیریها، گفتوگوها و رفت وآمدهای پرتنشی میشود که لحظات پرنمودتر و بهظاهر پرشورتر دوستی را میسازند.
آسمان
البته منظورم این نیست که من از پولدار و معروفشدن بدم میآید. اتفاقآ هردو اینها جزو برنامههای زندگیام هستند و سعی میکنم یک روز بهشان برسم. اما دوست دارم وقتی این اتفاق میافتد، خود خودم هم سر جایش باشد. دوست دارم وقتی یک روز صبح بیدار میشوم و به تیفانی میروم تا صبحانه بخورم، هنوز خودم باشم
arezou
معیار خوبی و بدی آدمها برای من این است که با من چطور رفتار کردهاند.
arezou
من هیچوقت به چیزی عادت نمیکنم. آدمی که به همهچیز عادت میکند هیچ فرقی با مرده ندارد
کاربر ۱۸۱۵۵۹۱
هرکس توی زندگی بهت اعتمادبهنفس داد تا ابد بهش مدیونی
مژگان
اما شما نمیتوانید به یک موجود وحشی دل ببندید. هرچه بیشتر دل ببندید، آن موجود قویتر میشود. خلاصه آنقدر قوی میشود که به جنگل فرار میکند. یا میپرد روی شاخهٔ درخت. بعد درختی بلندتر. بعد هم آسمان. آخروعاقبتت این خواهد بود، آقای بل. اگر به خودت اجازه بدهی عاشق یک موجود وحشی بشوی، سرنوشتت این است که به آسمان چشم بدوزی.
nuna
ظاهرش این است که برای ستارهٔ سینماشدن باید خیلی خودمحور باشی. اما در واقعیت شرطش این است که هیچ منیتی نداشته باشی.
mozhde
چنان بارانی میآمد که فکر میکردی کل شهر دارد غرق میشود. کوسهها شاید میتوانستند در هوا شنا کنند، اما بعید به نظر میآمد هواپیماها هم بتوانند از این حجم آب عبور کنند.
آسمان
آدمی که به همهچیز عادت میکند هیچ فرقی با مرده ندارد
kimpossible
میشود عاشق کسی بود، بدون اینکه این فکرها را دربارهاش کرد. کافی است او را غریبه نگه داری، غریبهای آشنا.»
arezou
من هیچوقت به چیزی عادت نمیکنم. آدمی که به همهچیز عادت میکند هیچ فرقی با مرده ندارد.
arezou
تا روزی که بدانم جایی را پیدا کردهام که من و چیزهایش به هم تعلق داریم، نمیخواهم مالک هیچ چیزی باشم. خودم هم درست نمیدانم آنجا کجاست. اما میدانم چه شکلی است
shaahin hf
تا روزی که بدانم جایی را پیدا کردهام که من و چیزهایش به هم تعلق داریم، نمیخواهم مالک هیچ چیزی باشم. خودم هم درست نمیدانم آنجا کجاست. اما میدانم چه شکلی است
shaahin hf
به جهنم. آدم به جایی میگوید خانه که واقعآ احساس کند خانهاش است. هنوز دارم دنبالش میگردم.
arezou
حجم
۱۱۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۴۲ صفحه
حجم
۱۱۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۴۲ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰۳۰%
تومان