دانلود و خرید کتاب عشق تابستانی جویس‌کرول اُتس ترجمه خجسته کیهان
تصویر جلد کتاب عشق تابستانی

کتاب عشق تابستانی

معرفی کتاب عشق تابستانی

«عشق تابستانی» رمانی از استاد ادبیات و نویسنده معاصر امریکایی، جویس کرول اوتس (۱۹۳۸-) است. کاتیای شانزده ساله که پرستار بچه است و مارکوس کیدر نویسنده و نقاش سالخورده‌ی شیک‌پوش، مقابل یک مغازه لوکس لباس‌فروشی با یکدیگر آشنا می‌شوند. پس از مدتی قدم‌زدن با یکدیگر مرد آدرسش را به کاتیا می‌دهد و از او می‌خواهد برای صرف چای به خانه مجلل او برود. کاتیا در ابتدا اصلا فکرش را هم نمی‌کند که به دیدن او برود اما بعد از مدتی وسوسه می‌شود این کار را بکند. رفت و آمدها ادامه می‌یابد. کاتیا مدل نقاشی او می‌شود، هدایای گرانبها از او می‌گیرد اما به رفتار مارکوس مشکوک است. او کنجکاو است بداند که پیرمرد واقعا از جان او چه می‌خواهد. آیا در فکر تصاحب او است یا فقط یک دوستی ساده یا... «کاتیا از فکر این‌که عابران تصور کنند آن‌ها با هم دوست یا قوم و خویش هستند، لبخند زد. در این فکر بود که دیدن مردی به سن و سال آقای کیدر با قامتی به این بلندی، چندان عادی نبود؛ دست‌کم صد و هشتاد و پنج سانت قد داشت. و چه با وقار راه می‌رفت و شانه‌ها را چه صاف نگه می‌داشت. و لباس‌هایش، لباس‌های گران‌قیمتی بودند. و آن موهای جالب سفید، موهای نرم و لغزانی که با فرقی که از وسط باز کرده بود از پیشانی بلندش کنار زده بود.» اوتس در این اثر، دو درونمایه‌ی خشونت و جنسیت را دستمایه قرار داده‌ است. داستان تفکر جنسیتی ندارد و خشونت را هم ترسیم نمی‌کند. نویسنده تنها با نگاهی اسطوره‌ای و شاید هم شرقی به موضوع مرگ، به سراغ شخصیت‌هایی رفته که هر یک نماینده تفکر یا کهن‌الگویی جهانشمول هستند. «عشق تابستانی» اوتس کاملا واقع‌گرایانه آغاز می‌شود اما با سرانجامی غیرمنتظره پایان می‌یابد.
Elaheh
۱۳۹۹/۰۱/۰۲

کتاب به نظرم بی مایه است و احتمالا با سانسور زیاد هم چاپ شده. از همه بدتر این که ناقصه و پایان کتاب وجود نداره و اصلا نمی فهمید چی میشه. چند ماه پیش گزارش مشکل داشتن کتاب رو ارسال کردم ولی

- بیشتر
هنگامه محمدی
۱۳۹۸/۱۰/۰۲

آخرش چی شد؟😳😐 یکی به منم بگه😑

masome joon
۱۴۰۲/۰۹/۰۹

کتاب باتمام هیجان پیش میره وخواننده رو مسحور میکنه ..باعلاقه اونو میخونی..ودرآخر!!!!!!!!!!!! بدون هیچ تکرار میکنم هیچ نتیجه ایی ناگهان تموم میشه..درحالی که دختر جوان پشت درب منزل مرد بیمار میرسه!!!! همین😳😳😳😳هرچی تلاشکردم نرفت صفحه ی بعد تااینکه متوجه شدم

- بیشتر
sharareh.ch
۱۳۹۸/۰۸/۲۷

ولی آخرش یکم نامشحصه

parnian
۱۳۹۸/۰۶/۰۲

آخرش چی شد ؟؟؟؟

دختری که می‌خواهد خوشایند باشد.
rozhinism
کاتیا عاشق این کتابخانهٔ کوچک بود. دوست داشت از در اصلی وارد شود، جیرجیر پارکت قدیمی را زیر پایش بشنود و بوهای خاص کتابخانه‌های قدیمی را احساس کند.
rozhinism
تو تاس‌ها را می‌ریزی، اما این‌که تاس‌های لعنتی چطور بیفتند، از دستت خارج است.
rozhinism
کاری مثل پرتاب کردن یک کبریت روشن میان بوته‌های خشک
rozhinism
در این‌جا مرگ مچ دستش را چسبیده بود، مرگ بود که می‌خواست او را به آغوش کشد
rozhinism
وقتی میگن از علائم بیماری کاسته شده ـــ و نه برای اولین‌بار، گفتنش تلخه ـــ معنی‌اش اینه که باید با سایه‌اش روی سرت زندگی کنی، مثل تیرگی آسمان پیش از رعد و برق، باید بدونی که زمانی می‌رسه، شاید به‌زودی ـــ نترس حتما می‌رسه ـــ که دیگه علائم بیماری رو به کاهش نیست، زمانی که باید دوباره تو را به دستگاه ببندن و مواد شیمیایی داغ به بدنت تزریق کنن، و باز باید چیزهایی را تاب بیاری که همین چند وقت پیش به زحمت تحمل کرده بودی. و تا اون موقع ـــ چون گذشت زمان همهٔ انسان‌ها را ضعیف می‌کنه ـــ شاید برای تحقق اصلی‌ترین آرزوت خیلی دیر باشه، آرزویی که تنها وقتی قوی هستی و ذهنت روشنه می‌تونه برآورده بشه. خلاصه وقتی حالت رو به بهبوده. هنگام بی‌دردی‌ست که باید نیمه‌شب را به چنگ آورد.
rozhinism
بانی مضحک همیشه کاملا جدیه، درحالی‌که بانی بسیار مضحکی هم هست.
rozhinism
این‌ها رعایای من هستند و من آن‌قدر قدرت دارم که می‌توانم به آن‌ها آسیب برسانم.
rozhinism
کسی نمی‌داند یک ثروتمند کی پولش را برایت خرج می‌کند.
rozhinism
کاتیا می‌خواست دوستش داشته باشند. این نقطهٔ ضعفش بود: با اشتیاق نومیدانه‌ای مایل به جذب علاقهٔ همه بود، حتی آدم‌هایی که ازشان دلخور بود.
rozhinism
برو! دور شو! من دوستت ندارم! از این‌که عاشقمی بدم می‌آید.
rozhinism
آرتی عاقبت تسلیم شده یا ناپدید شده بود. در واینلند مردها اغلب ناپدید می‌شدند. نوع خاصی از مردها ناپدید می‌شدند.
rozhinism
آنچه مایهٔ تعجب کاتیا بود، گرانی این کتاب‌ها بود. فقط آدم‌های پولدار قدرت خریدشان را داشتند و با این‌که می‌شد آن‌ها را از کتابخانه‌های عمومی قرض گرفت، ظاهرا فقط پولدارها با آن‌ها آشنا بودند و بهشان اهمیت می‌دادند. کاتیا اسپیواک می‌دانست که در خانه‌های واینلند، نه کتاب بلکه روزنامه پیدا می‌شد و... فقط تلویزیون. این فکر او را لرزاند. دلش نمی‌خواست به واینلند برگردد! کم‌کم از آن‌جا می‌ترسید.
rozhinism
راهش این بود ـــ چنان‌که آقای کیدر به او آموخته بود ـــ که پیش از شروع به نقاشی، صحنه را خوب نگاه کنی؛ اگر سعی داشتی فوری نقاشی کنی، بی‌آن‌که درست دیده باشی، حتما خراب می‌کردی.
rozhinism
کاتیا فکر کرد چه عجیب است که امواج اقیانوس هرگز توقف نمی‌کنند: امواج از کجا می‌آیند؟ دلیل وجودشان چیست؟ به نظرش آمد که باید به کرهٔ ماه مربوط باشد. کشش ناشی از قوهٔ جاذبه.
rozhinism
دیگه نمی‌تونم چیزی را که قبلا تموم کردم، تکرار کنم.
rozhinism
«بچه‌ها بزرگ می‌شوند و می‌روند، بزرگ‌ترها هم همین‌طور.»
rozhinism
«با طراحی هرچی‌که می‌بینی شروع کن و ناامید نشو.»
rozhinism
هیچ‌کس از کاتیا اسپیواک نپرسیده بود که خیال دارد در زندگی چه کند، اما آقای کیدر پرسید.
rozhinism
«به گذشته فکر کن عزیز! هر دو به نظرمون اومد که قبلا همدیگر را دیده‌ایم، شاید در زندگی دیگه‌ای. یک جای دیگه‌ای»
rozhinism

حجم

۱۸۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

حجم

۱۸۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

قیمت:
۷۵,۰۰۰
تومان