سیمون دوبوار
زندگینامه و معرفی کتابهای سیمون دوبوار
سیمون دوبوار (Simone de Beauvoir) فیلسوف، نویسنده و فعال حقوق زنان فرانسوی، یکی از تأثیرگذارترین چهرههای روشنفکر قرن بیستم است. او با کتابهایش، بهویژه جنس دوم، مباحث مربوط به فمینیسم، آزادی و حقوق بشر را به چالش کشید. دوبوار بهعنوان یک متفکر وجودی، نقش زنان در جامعه را بهدقت بررسی کرد و آثارش الهامبخش نسلها برای مبارزه با تبعیضهای جنسیتی شد.
بیوگرافی سیمون دوبوار
سیمون دوبوار ۹ ژانویه ۱۹۰۸ در پاریس به دنیا آمد. پدرش ژرژ برتراند دوبوار و مادرش فرانسوا براسور نام داشتند. آنها بورژوا بودند و سیمون و خواهر کوچکترش هلن را با تربیت سنتی و کاتولیک پرورش دادند. سیمون بیشتر دوران نوجوانی خود را به شورش علیه ارزشهای کاتولیکی و بورژوایی گذراند. تحقیر این دومی در طول زندگی بزرگسالی ادامه داشت. او در دوران کودکی خود عهد کرد که هرگز خانهدار یا مادر نشود. پدرش او را با آثار بزرگ ادبی آشنا و به نوشتن تشویقش میکرد. سیمون این کار را بهخاطر علاقهاش دنبال کرد و در آن سنین داستان هم مینوشت و یادداشتهای روزانه داشت.
او در مدرسهی خصوصی دخترانهی کاتولیک تحصیل میکرد. در آنجا با الیزابت مابیل یا زازا پیوند صمیمی برقرار کرد. این دو با انتظارات سفتوسخت زنانگی بورژوایی و کاتولیک مقابله و در برابر آن مقاومت میکردند. هنگامی که زازا در ۱۹۲۹ بر اثر مننژیت درگذشت، دوبوار از دلشکستگی شدید رنج برد و آن را در رمان جداییناپذیر که در ۱۹۵۴ نوشته شد، بازتاب داد. سیمون در دوران نوجوانی مستقل و کنجکاو بود. او از قوانین دنیای بزرگسالان سرپیچی میکرد و میخواست زندگی خود را با بیشترین تجربیات ممکن پر کند. در چهاردهسالگی وجود خدا را رد کرد که اتفاقی مهم در زندگی او بود.
در سال ۱۹۱۹، خانوادهاش موقعیت طبقاتی خود را از دست داد. رویداد اول، دوبوار را به تحصیل فلسفه سوق داد و دومی او را از انتظارات بورژوایی برای ازدواج و تشکیل خانواده رهانید. او به زندگی روشنفکری اقبال نشان داد و آن را راهی برای تحققبخشیدن به استقلال خود در زمانهای میدانست که زنان از نظر مالی به مردان وابسته بودند. در ۱۹۲۶ پس از تحصیل در انستیتو کاتولیک و انستیتو سنت ماری، مدارک تحصیلات در ادبیات فرانسه و لاتین را دریافت کرد. در پاییز همان سال تحصیل فلسفه را در سوربن آغاز کرد. در فاصلهی سالهای ۱۹۲۸ تا ۱۹۲۹ پایاننامهاش را در مورد ریاضیدان و فیلسوف آلمانی، گوتفرید ویلهلم لایبنیتس نوشت.
سیمون دوبوار در آزمونی که برای تدریس فلسفه برگزار میشد شرکت کرد. او با ۲۱ سن جوانترین داوطلب آن آزمون بود و پس از ژان پل سارتر که برای دومین بار در آزمون شرکت کرده بود، دوم شد. موفقیت دوبوار بهعنوان هشتمین زنی که این آزمون را پشت سر گذاشت، مسیر را برای دستیابی به استقلال اقتصادی که همواره آرزویش را داشت، هموار کرد. سیمون در حین تحصیل در سوربن با سارتر آشنا شد.
او در دههی ۱۹۳۰ بیشتر وقت خود را صرف تدریس فلسفه و ادبیات کرد تا اینکه در ۱۹۴۱ نازیهایی که پاریس را اشغال کرده بودند او را از سمت خود برکنار کردند. اشغال نازیها و تغییر فضای اجتماعی و سیاسی تأثیر عمیقی بر دوبوار گذاشت و او را با اندیشهی رابطهی میان اوضاع زمان و آزادی سازگار کرد. در این دوره، عقلگرایی و ارادهگرایی دوران جوانی خود را کنار گذاشت و بیشتر به اخلاق و عاملیت انضمامی آن در بافت اجتماع مشغول شد.
سیمون دوبوار دردههی چهل چند کتاب نوشت. در ۱۹۴۵ با دیگر روشنفکران فرانسوی، از جمله سارتر و مرلوپونتی مجلهی چپگرای دوران مدرن (Les Temps Modernes) را تأسیس کردند. دوبوار یکی از سردبیران مجله بود که خیلی زود به محل مهمی برای مقالات فلسفی و سیاسی آن زمان تبدیل شد. اگرچه دوبوار در سالهای جوانیاش فمینیست سرسخت نبود؛ اما نوشتن «جنس دوم» (۱۹۴۹) باعث شد این کتاب به یکی از مهمترین متون فمینیستی قرن بیستم تبدیل شود و دوبوار را برای نسلهای بعد در کانون توجه عموم قرار دهد. با تبدیلشدن این کتاب به یک کاتالیزور برای به چالش کشیدن موقعیتهای زنان، جایگاه سیاسی و فکری دوبوار نیز بازتنظیم شد.
او پس از چندی امتناع از همسویی با جنبش فمینیستی، در ۱۹۷۲ طی مصاحبهای خود را فمینیست اعلام کرد و به سایر فمینیستهای مارکسیست در تأسیس مجلهی مسائل فمینیستی (Questions Féministes) پیوست. پیش از آن نیز در ۱۹۷۱، مانیفست ۳۴۳ را نوشته و امضا کرده بود. اعلامیهای عمومی که در آن ۳۴۳ زن اعتراف به سقطجنین در زمانی کردند که این عمل در فرانسه غیرقانونی بود.
دوبوار در دههی ۱۹۶۰، از صدای بلند خود در فلسفه برای شرکت در فعالیتهای سیاسی علیه استعمار فرانسه استفاده کرد و از بیتفاوتی نسبت به شکنجهی زنان الجزایری توسط ارتش فرانسه انتقاد کرد. او در حمایت از مبارزات الجزایر و مجارستان برای استقلال در دههی ۱۹۵۰ و جنبش دانشجویی در فرانسه در اواخر دههی ۱۹۶۰ به سارتر پیوست. همچنین سیاست خارجی آمریکا در طول جنگ ویتنام را محکوم کرد. او پیشتر نیز در ۱۹۵۵ سفری ششهفتهای به چین کمونیست داشت و یکی از ۱۵۰۰ نمایندهای بود که برای کنفرانس باندونگ از آنجا بازدید کرده بود. در سفرنامهاش تلاش کمونیستها را برای رهایی زنان ستود. تأملات دوبوار در مورد جهان باعث شد بیشتر روی مفاهیم اصالت، مسئولیت و همبستگی کار کند.
تحقیقات بعدی او دربارهی پیری و مرگ بود. او از نیمهی دوم زندگی خود نماد فمینیسم و روشنفکر عمومی شد. در ۱۹۷۷، طوماری را به همراه دیگر روشنفکران فرانسوی امضا کرد که از آزادی سه کودکباز دستگیرشده حمایت میکرد. آن سه مرد بالغ ۳۹، ۴۳ و ۴۵ساله با افراد زیر سن قانونی ۱۲ و ۱۳ساله از هر دو جنس رابطهی جنسی داشتند.
بهرغم کار در میان فیلسوفان فرانسوی که آن زمان برجسته مینمودند، میراث دوبوار به لحاظ فلسفی پذیرفته نشده است. فعالیتهای سیاسی، مبارزههای اجتماعی و زندگی جنسی او باعث شده است جزئیات زندگیاش جالبتر از ایدههایش باشند. البته او در زمان حیاتش نیز فیلسوف شناخته نمیشد؛ زیرا دیدگاه نظاممند فلسفی و روشهایی که دوبوار در آثار ادبی خود با استفاده از استدلالهای وجودی و پدیدارشناسی به کار برد، به طور معمول نادیده گرفته میشد. چنانکه گفتهاند او «فیلسوفبانویی منتظر» ماند. یک نکته این بود که نوشتههای فلسفی او به عنوان پژواکهای سارتر خوانده میشد و رابطهی مادامالعمر این دو نیز آن را نگه داشت. البته چنانکه در همهی مباحث روز رایج است عدهای نپذیرفتن او بهعنوان فیلسوف را به جنسیت او ربط دادهاند. برخلاف همهی این نظرات که بعدتر گفته شد، سیمون از معرفی خود بهعنوان فیلسوف امتناع میورزید و بهرغم آموزشها و نوشتههای فلسفی، از خود با عنوان نویسنده یاد کرد.
او در فلسفه متأثر از دکارت و کانت بود. هگل را تحتتأثیر تفاسیر الکساندر کوژو خواند و مدتی بعد غرق در مطالعهی کییرکگور شد که او را از هگلیسم دور کرد و به سمت اندیشهی اگزیستانسیالیستی آزادیخواهانه سوق داد. تأثیر او بر بنیانگذاران موج دوم فمینیسم فراوان است.
سیمون دوبوار در ۱۴ آوریل ۱۹۸۶ در ۷۸ سالگی درگذشت. او با سارتر در گورستان مونپارناس قبری مشترک دارد. در پاریس، میدان ژان پل سارتر و سیمون دوبوار یادآور میراث آنها است. این یکی از معدود میدانهایی در پاریس است که به طور رسمی به نام یک زوج نامگذاری شده است. دلیل انتخاب هم این است که این زوج در نزدیکی میدان در خیابان بناپارت ۴۲ زندگی میکردند. سیمون به جز سارتر معشوقهای دیگری نیز داشت. او از ۱۹۵۲ تا ۱۹۵۹ با کلود لنزمان زندگی کرد؛ اما شاید مشهورترین معشوق او نلسون آلگرن، نویسندهی آمریکایی بود که دوبوار در سفر به آمریکا در ۱۹۴۷ با او آشنا شد.
رابطهی سیمون دوبوار و ژان پل سارتر
سیمون دوبوار ۲۱ساله بود که با ژان پل سارتر دانشجو آشنا شد. این رابطه و شراکت در تغییر شکل باورهای او و حتی سارتر مؤثر بود. رابطهای که تا پایان غیرمتعارف باقی ماند. آنها زیر یک سقف زندگی نمیکردند و هر دو آزاد بودند که به دنبال رابطههای عاشقانهی دیگر بروند. آنها پیمان معروف «عاشقان ضروری» را بستند که «عشقهای احتمالی» را مجاز میدانست. سارتر در ابتدای آشنایی به دوبوار پیشنهاد ازدواج داده بود و گفته بود: بیا قرارداد دوساله ببندیم که سیمون رد کرد. او ازدواج را نهادی بیگانهکننده و خطرناک برای مردان و زنان میدانست. برای مردان از این نظر که در دام حمایت از زن و بچه میافتادند. برای زنان ازاینحیث که چون از نظر مالی مستقل نیستند به مردانی وابسته میشوند که آنها را در چهل سالگی از خانه بیرون میکنند. برای کودکان به این دلیل خطرناک بود که والدین تمام نفرت و ناراحتیهای متقابل خود را بر سر آنها تخلیه میکنند.
«هر مؤسسهای که فردی را به دیگری لحیم میکند؛ بد است.» رابطهی آنها گاه مملو از تنش بود؛ اما تا زمان مرگ سارتر به مدت ۵۱ سال ادامه یافت. خود دوبوار در خاطراتش نوشته است که آن دو در دو اتاق مجزای هتل زندگی میکردند و در ساعتهای خاصی در کافه برای بحث و گفتوگو یکدیگر را میدیدند. سارتر و دوبوار همیشه نوشتههای یکدیگر را میخواندند. بحث در مورد میزان تأثیر آنها بر یکدیگر بهویژه «هستی و نیستی» سارتر زیاد است. هر دوی آنها به گفتوگو با یکدیگر تکیه میکردند و سارتر اغلب برای بسط ایدههای خود، تیزبینی فکری دوبوار را مغتنم میدانست. این دو در طول جنگ برای مقاومت فرانسه فعالیت میکردند. آزادیهای فردی که شاکلهی رابطهی آنها بود به دوبوار و سارتر اجازه داد تا برای مدتی راه خود را از هم جدا کنند و هر کدام شغل معلمی را در مناطق مختلف فرانسه بپذیرند.
گرچه از نوشتههای دوبوار در خاطراتش برمیآید که روابط سارتر با زنان دیگر او را آزار میداد و حسادتش را تحریک میکرد. در ۱۹۴۳، دوبوار مجدداً از سمت معلمی خود تعلیق شد؛ زیرا به اغوای شاگرد هفدهسالهاش ناتالی سوروکین در ۱۹۳۹ متهم شد و مجوزش برای تدریس در فرانسه لغو شد، اگرچه متعاقباً اعاده شد. چنانکه گفتهاند دوبوار دوجنسگرا بود و روابط او با زنان جوان بحثبرانگیز. بیانکا لامبلین، نویسندهی فرانسوی در کتاب خاطرات خود نوشت زمانی که در لیسه مولیر دانشجو بود، به دست دوبوار که معلمش بود مورد استثمار جنسی قرار گرفت.
سارتر و دوبوار هر دو لامبلین را آراسته و مورد آزار جنسی قرار داده بودند. سیمون در همین زمان بیکاری «رمان او آمد تا بماند» (۱۹۴۳) را نوشت که آشکارا دربارهی مثلث عشقی واقعی بین خودش، سارتر و دانشآموزی به نام اولگا کوزاکیویچ برای «بررسی آرمانهای وجودی»، بهویژه پیچیدگی روابط و مسئلهی فرد بود. ناتالی سوروکین، بیانکا لامبلین و اولگا کوزاکیویچ، بعداً اظهار داشتند که روابط آنها با دوبوار به آنها آسیب روانی وارد کرده است. در میان روابط متعدد سیمون با مردان و زنان، هیچکدام شبیه به رابطهی او با نلسون آلگرن، نویسندهی آمریکایی نبود که عمیقاً عاشق او شد. در نوشتههای شخصی مختلف او به نظر میرسد آلگرن جای «عشق اساسی» را بسیار بیشتر از سارتر برایش اشغال کرده بود. بااینحال، پیمان با سارتر هرگز شکسته نشد و این دو در طول زندگی خود با هم پیوند داشتند. با توجه به آنچه در دفتر خاطرات دوبوار در مورد ناامیدی او از رابطهاش با سارتر آشکار میشود، کاملاً مشخص نیست که چرا او بر پیمان میانشان باقی ماند.
مروری بر کتابها و آثار سیمون دوبوار
دوبوار در طول زندگی حرفهای خود کتابهای داستانی و غیرداستانی اغلب با مضامین اگزیستانسیالیستی نوشت. «جنس دوم» (۱۹۴۹) کتابی پیشگام در جنبش فمینیسم محسوب میشود. این کتاب درخواستی پرشور برای الغای چیزی است که او اسطورهی «زنانه ابدی» نامید. این کتاب، جزو متون کلاسیک ادبیات فمینیستی است. در زمان انتشار منتقدان آن را پورنوگرافی خواندند و در فهرست متون ممنوع واتیکان قرار گرفت. کتاب جنس دوم که در دو جلد و هفت بخش نوشته شده، به تحلیل ابعاد مختلف مسئلهی زنانگی میپردازد و جنبههای تاریخی، اجتماعی، فلسفی و روانشناختی این پدیده را مورد بررسی قرار میدهد.
رمان «ماندارینها» (۱۹۵۴)، داستانی دربارهی روشنفکران چپ در پایان جنگ جهانی دوم است که جایزهی گنکور، جایزهی معتبر ادبی فرانسه را برد. ماندارینها نیز بیشتر تحقیقی فلسفی از معنای زندگی پس از جنگ و رویارویی زیسته با هستی و نیستی است. این کتاب نمونهای از چرخش دوبوار به ادبیات برای بیان مواضع فلسفی است.
کتاب «سوءتفاهم در مسکو» اثری است که پس از مرگ سیمون دوبووار از دستنوشتههای او منتشر شد. این داستان بلند با قلمی پخته و منسجم، همان درونمایههای همیشگی آثار دوبوار را دارد. آشنایی او با ژان پل سارتر نقش مهمی در شکلگیری اندیشهها و رشد فکری او داشت. دوبووار از نخستین دیدار با سارتر شیفتهی هوش و ذکاوت او شد و تأثیر عمیقی بر تفکراتش گذاشت. سارتر نیز نظر دوبووار را بر نظر دیگر منتقدانش مقدم میدانست.
کتاب «میهمان» نوشتهی سیمون دوبووار داستانی است دربارهی رابطهی پیچیده زن و مرد هنرمند، فرانسواز و پییر، که با وجود رابطهی خوبشان، آزادیهایی در امور شخصی دارند. این آزادی با ورود گزاویر، دختری جوان، به رابطهی آنها دچار تغییرات اساسی میشود. داستان پیامآور فردگرایی است و نشان میدهد که چگونه رابطهی مشترک و توافق آنها به تنش و حسادت ختم میشود.
دوبوار از ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۴ زندگینامهی خود را در چهار جلد (خاطرات سیمون دوبوار) منتشر کرد و کتاب «مرگی بسیار آسان» (۱۹۶۴) در مورد مرگ مادرش در بیمارستان است.
کتاب «وانهاده» (۱۹۶۷) دربارهی سه زن است که در آستانهی پیری هستند و تنهایی و ترس از پیری آنها را رها نمیکند. موضوع کتاب بیتفاوتی جامعه نسبت به سالمندان است.
کتاب «همه میمیرند» (۱۹۴۶) دربارهی مردی نامیراست. دوبوار از طریق کالبد و روح نامیرای مرد به واقعیتهای جهان از جمله محتوم بودن مرگ نگاه میکند.