دانلود و خرید کتاب سنگ‌کوب مهناز معینی
تصویر جلد کتاب سنگ‌کوب

کتاب سنگ‌کوب

نویسنده:مهناز معینی
انتشارات:مهناز معینی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۱۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سنگ‌کوب

«سنگ‌کوب» اثر مهناز معینی، رمانی اجتماعی و عاشقانه است با چاشنی فلسفی همراه با ژانر وحشت و گفت‌وگوهایی اخلاقی که باید در آنها نیک اندیشید. آناهیتا، نرگس و منیژه دانشجو و با هم‌خانه‌اند. امیر دوست آناهیتا برای این که به او نزدیک باشد کنار خانه آنها خانه‌ای اجاره کرده‌است.. آناهیتا پدرش را در کودکی ازدست‌داده و از مادرش هم خاطرات مبهمی دارد که خاطرات خوبی نیستند و گاه گاه ذهن او را مشغول می‌کنند و زندگی‌اش را تحت تاثیر قرار می‌دهند: لطفا منو نبخش امیر...! چون من خودمم نمی‌تونم خودمو ببخشم.. بخشیدن بعضی گناهان، مثل شناسنامه دادن بهشونه. در قبالش این بخششه که بی‌هویت میشه راضی نشو به این خبط؛ به لجن کشیدن فضیلتها وارزشها..! منو مجازات کن، امیر ! بذار ارزش‌ها باارزش بمونند..!
محسن
۱۳۹۷/۰۴/۰۶

یکی از بهترینهایی که تو عمرم خوندم...دیشب تمومش کردم و مرتب فکر می کنم مگه بهتر از اینم میشه؟ باید یه بار دیگه بخونمش ...مسائل مهم و حیاتی رو واسه آدم یادآوری میکنه که تو روزمرگی فراموشش کرده...دست مریزاد خانم

- بیشتر
HEDAYAT__1982
۱۳۹۷/۰۴/۰۶

یعنی دوستان باید کتاب سنگ کوب رو بخونید تا بدونین من چی میگم،فوووووووق العاده بود یک رمان اجتماعی و عاشقانه و فلسفی.... مطمئن باشید فقط چند صفحه اولش رو مطالعه کنید با هیجان میخوایین برین صفحه بعدش... از هر جهت

- بیشتر
par👩‍👧‍👧niya
۱۳۹۷/۰۷/۲۹

یاد سریال او یک فرشته بود افتادم...... جالب بود وگیرا.

زهرا امیری
۱۳۹۷/۰۴/۱۰

کتابی سرشار از عشق . زیباترین نقطه مثبت این کتاب ؛ تشریح روان و زیبای واقعیاتی هست که با پیشرفت علم جهان و جهانیان بهشون دارن دست پیدا میکنن . دور شدن از خرافاتی که سالها و بلکه قرنها در

- بیشتر
hana
۱۳۹۷/۰۹/۱۸

کتابی خییییلیییی خوبی بود. همش منتظر اتفاقای بعدیش بودم بنظرم پایانش میتونست جذاب تر تموم بشه درکل خیلی بهم خوش گذشت باهاش😃😃

eli_mrs
۱۳۹۷/۰۴/۰۷

من این کتابو خوندم و واقعاااا لذت بردم از تفاوتش با خیلی از رمانای زمان حال. شخصیت پردازی رمان و بعد فلسفی و اخلاقی و در کنارش حس عشق و لذت و گناه این کتاب رو برای من به شدت

- بیشتر
behzad
۱۳۹۷/۰۴/۲۷

سلام قبل از هر چیز باید قوه تخیل نویسنده رو تحسین کنم که منو بعد از چند سال دوری از رمان خوانی منو واقعا شیفته و عاشق سطر سطر این کتاب کرد تا جاییکه جدا شدن از این داستان برام واقعا

- بیشتر
فروغ
۱۳۹۷/۰۴/۰۷

من این کتاب رو خوندم و هم لذت بردم از متن روان کتاب و بدنه قصه که منسجم بود و داستان با وجود گذر تاریخی تکه تکه نشده بود هم نقد دارم به جریان فلسفی کتاب که در عین سادگیشون

- بیشتر
Razi
۱۳۹۷/۱۱/۰۵

واقعا رمانش آدمو جذب میکنه. فضاسازیشم خیلی خوبه. مثلا یه جا وسط خوندن با خودم گفتم بذا چایی رو بخورم و برم ادامشو پای کُرسی بخونم. یهو حواسم جمع شد که چای تو داستان ریخته شده 😁

Seyed Parham Rezaei
۱۳۹۷/۱۰/۲۳

من که اصلا اهل رمان نبودم این رمان منو جذب خودش کرد. در یک کلمه میتونه بگم فوق العادس!! والبته آخرای داستان فوقالعاده غم انگیز!

آدمیزاد تا درد رو خودش با وجودش لمس نکنه نمی تونه بفهمه و درک کنه
kamrang
همیشه دوستت داشتم حتی وقتی که حالم ازت بهم می خورد
kamrang
آدما بازیچهٔ هم نیستند که وقتی از لحاظ عاطفی لازمشون داریم قبولشون کنیم و وقتی کیس های مناسب تر واسمون پیش اومد اونارو مثل یه دستمال مستعمل پرت کنیم تو زباله ها.. تعهد پس چی میشه؟ قانون پاداش و جزای کائنات؟ نمی ترسی از عقوبت کارت؟ از خدا...از آه امیر؟ آنه.. انسانیت چی میشه...یادت رفته اون روزای سختی که امیر باهات بود.. یادت رفته اون همه عشقی بینتون اتفاق افتاد؟ تو اون آنه ای نیستی که ما همه می شناختیم...تو ترسناک شدی...نمی خوام روزی بیاد که پشیمون برگردی وامیر دیگه قبولت نکنه.. _ اون روز هیچ وقت نمیاد مانی.. و در مورد خشم خدا ...من خطایی نکردم...خیانتی نکردم...هنوز هیچی بین من وامیر نبوده هیچ قراردادی!
kamrang
گاهی بعضیا میان که فقط برن...این رفتن شاید تلخ ترین تجربه ایه که یه انسان می تونه داشته باشه مثل مردن کسی که از خودت بیشتر دوسش داری...اونا میان تا تو طعم عشقو بچشی و بدون اینکه این طعمو هضم کنی میرن.. دیدی وقتی یه غذایی مقدارش کمه طعم خوبش همیشه می مونه زیر زبونت؟ اون اومد...تا فقط بهم بگه عشق چه رنگیه...تا من بفهمم زندگی چقدر متفاوته وقتی یه نفرو یه جوری می خوای که تا حالا کسی رو نخواستی... اون یه نفر میره اما یه نقش زیبا رو توی روحت جا میذاره...
kamrang
_ مرد که گریه نمی کنه مانی... _ مگه مرد آدم نیست...مگه احساس نداره...مگه دلش پر نمیشه...مگه دلش نمیشکنه...چرا حق گریه کردن هم بهم نمیدی؟
kamrang
تو عاشق شدی؟ _وا...خب من عاشق امیرم دیگه! _نه دیگه نشد...تو امیرو انتخاب کردی و دوسش داری.. اگه اون طرفت نمی اومد تو هم طرفش نمی رفتی این خیلی فرق داره! عین اینکه یه تیشرت کادو بگیری وبپوشی وبگی دوسش داری یا رشته درسی که به خاطر شرایطش واردش شدی این فرق داره مدتها یه تیشرتو پشت ویترین ببینی وبرا خریدش پول جمع کنی و خودتو توش تصور کنی یا رشته ای که عاشقشی وبا هزارتا بدبختی واردش شی و غرق علاقه ات بهش بشی این دوتا زمین تا آسمون فرق داره فکر کن تو یه چیزی رو با تمام وجودت بخوای!
kamrang
نیامده ایم که برویم وفراموش شویم بلکه آمده ایم که بمانیم و ماندگار شویم
kamrang
به نظرم شما زنا خیلی پیچیده اید...خیلی
kamrang
چرا ما آدما به احساسات دیگران اهمیت نمیدیم...من اگه الان میگفتم دندونم آبسه کرده بیشتر نگران میشدی تو
kamrang
یه ترسو همیشه نزدیکه، آدمو زاپاس نگه می داره...به خاطر منافعش...می مکش وتا تمومش نکنه دورش نمیندازه فریز میکنه واسه روزای بعد.. آدم فریز شده هیچ وقت اون آدم سابق نمیشه
kamrang
ما خودمون یه وقتایی میشیم پله...در واقع خودمون این کارو با خودمون می کنیم به طرف اون قدر بها می دیم که به ما حاکم میشه.. این بها دادن گاهی از ترسه گاهی از عشق... نوع عشقش بدتره...اون قدرتمند میشه.. مغرور میشه و اگه یادش بره قدرتش از کجاست حتی اونی که بهش قدرت داده رو هم زیر پاش له میکنه.. چادرو از سرم ول دادم _مگه میشه امیر...که آدم اونقدر بی صفت بشه که یادش بره اونهمه عشق وبیاد طرفو له کنه؟ با دهنش هااا کرد و یه بخار خوشگل دور صورتشو گرفت _میشه آنه...از آدمیزاد بدتر از ایناشم برمیاد...آدمی که خداشو، ذاتشو فراموش میکنه...این که براش کاری نداره به مراتب راحت تره...
kamrang
شما واقعا تکه های پازل عشق بودید اما تو زمان ومکان غلط به هم رسیدید و موانع اخلاقی واجتماعی رابطه تونو طرد میکنه و شما برای همیشه باید درد بکشید چون طبیعت شما مال اون عشقه اما موانعی که خود آدما ساختند منعش میکنه اینجاست که آدم باید درد بکشه تا بمیره
kamrang
هر کدوممون کلی ماجرا داریم تو قلبامون که بهم نمی گیم فکر کن تو این سیاره...اینهمه آدم با اینهمه دنیای مخفی...و حرفای نگفته
kamrang
بیشتر وقتا با خودم فکر می کنم زندگی یعنی چی؟ اینکه هر روز از آغاز تا پایان قاطرتو برداری بری سر جاده وبیای تو ده واسه چند شاهی تا وقتی که بمیری ته ته خوشیتم یه چای کمرباریک باشه با یه زن کم توقع تر از خودت؟ تو کل عمرتم پاتو از ده کوچیک وبی امکانات بیرون نذاری؟؟ زندگی یعنی همین بالا وپایین کردن این جاده خاکی مسخره تا بمیری؟ ما دنیا اومدیم واسه این روزمرگی بی معنا وبی ارزش؟ من این زندگی با این سبک رو نمی خوام! نمی خوام مثل خان بابا زندگی کنم! یا مثل ننجون... من باید یه چیزایی دست گیرم شه از این دور باطل وتکراری...! حتما یه چیزی هست؛ "وگرنه فرق ما با قاطر خان بابا چیه؟"
kamrang
آدما روزانه جذب خیلی چیزا میشن یه فیلم یه سخنرانی یه رئیس جمهور یه جمله یه شخص و چون فرهنگ لغتی واسه احساسات اختراع نشده همیشه این احساسو اشتباه برداشت می کنند واسه همینه ما اینقدر عاشق داریم آدمایی که فکر می کنند عاشقند اما مسحورند.. مجذوبند.. تکلیفشون بااحساسشون روشن نیست و چون اسم احساسشونو نمی دونند لغت عشقو عاریه می گیرند شاید تو ده هزارتاشون یکیشون واقعا عاشق باشند...واینو گذر زمان مشخص میکنه گذر زمان توصیه شده واسه سوالات ودردای بی جواب... اگه نداشتیمش منتظر معجزه از کجا بودیم واقعا؟؟؟ عشق دیگه کجا بود...
kamrang
_خب چرا نرگس خودشو تغییر نمیده؟ _چون نرگس کمتر رو اعصابه تو چارچوب خودشو وعقایدش سعی می کنه زحمت واسه کسی درست نکنه کی سجاده اشو انداخته وسط هال وجمعش نکرده.. کی بلند بلند دعا خونده وباعث سردرد منو تو شده کی نوار عبدالباسطشو بلند کرده ونذاشته ما درسمونو بخونیم؟ اما تو یکی باید دنبالت بدوه عطراتو درشونو بذاره رژاتو از جلوی آینهٔ سرویس بهداشتی جمع کنه.. در مورد دوست پسرات یه سره اخطار بده ...سر آوردن سگ بحث کنه _دیدی گفتم همیشه مقصر منم؟ _نه به خدا نیستی منیژه _یه روزی بهت می گم اونی که بده منم یا نرگس...اگرم نگفتم خودت حواست باشه
kamrang
همهٔ ما چه اونایی که پدرومادر وخانواده حمایتشون می کنه چه اونایی که دولت چه اونایی که هیچ کس...در نهایت همشون یه جورایی بی هدفند وسردرگم فقط یه انقلاب درونیه که می تونه یاد آدم بیاره که چرا وجود داره پس نباید واسه دیگران دلسوزی کرد بیشتر از دیگران باید دلمون به حال سردرگمی خودمون بسوزه
kamrang
تا حالا شده یه گروه مورچه رو یه جا له کنی یا موقع نظافت خونه آب بگیری روشون.. با خودم فکر کردم که آره...اما روم نشد حقیقتو بگم تو چشام نگاه کرد و گفت: _تو هم یه جانی هستی آنه...! اگه از بالا نگاه کنی تمام این بچه ها از مورچه و پشه هم حقیرترند...تو داری از زاویهٔ موازی نگاه می کنی و بهشون ارزش قائلی...از بالا همه حقیرند...همه بی ارزشند...همه تلی خاکند واسه همینه که اونایی که از بالا به آدما نگاه می کنند به حسابشون نمیارند مثل هیتلر یا تمام جانیانی که در تاریخ بودند و قراره برن تو تاریخ می بینی آنه ...هممون جانی هستیم درجه ها فرق می کنه وگرنه تو بطنش بری همه جانی هستیم و نمی تونیم به خدا خرده بگیریم که چرا اون بالا نشسته وجلوی نابودی هزاران مظلوم تو جنگ وبیماری رو نمی گیره
kamrang
...تا زمانی که سعی کنی فراموشش کنی در واقع داری یادآوریش می کنی... بی تفاوت باش و بذار گوشهٔ ذهنت دست وپا بزنه یه روز صبح پا میشی می بینی تموم کرده این لاشهٔ بی جون! بالاخره یه روزی یه حرکتی یه بی توجهی اونو برای همیشه از چشمات می اندازه _به نظرت کی این اتفاق میوفته؟ _نمی دونم...واقعا نمی دونم...اما به افتادنش مطمئنم از پشت صندلیش بلند شد _خدا کنه زودتر اتفاق بیفته...خسته شدم از بازی این نقش تهوع آور... اینکه سنگی و بی تفاوت درحالیکه از درون داری شعله می کشی با خودش حرف می زد آشپزخونه رو ترک کرد بدون اینکه نگام کنه غرق دنیای خودش بود
kamrang
الان من اینجام؛ تهران! جایی که هیچ کس نمی دونه من کی هستم واز کجا اومدم و نیازی نیست بابت هیچ نگاه تلخی تنم بلرزه که نکنه داره قضاوتم میکنه اونقدرا هم که میگن غربت بد نیست وقتی که تو گذشتهٔ تلخی داری که تو شهر خودت یه تابوس، غربت یه شربت شیرینه وسط بیابون... تا چشات نیفته به چشمای گستاخ تا متهم نشی به عمل نکرده
kamrang

حجم

۲۳۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۷۴ صفحه

حجم

۲۳۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۷۴ صفحه

قیمت:
۶,۰۰۰
تومان