دانلود و خرید کتاب ژان کریستف (جلد ۳) رومن رولان ترجمه علی‌اصغر خبره‌زاده

معرفی کتاب ژان کریستف (جلد ۳)

«ژان کریستف (جلد ۳)» سومین جلد از این رمان نوشته رومن رولان (۱۸۶۶-۱۹۴۴) و ترجمه دکتر علی اصغر خبره‌زاده است. در انتهای جلد دوم، ژان کریستف رفیق و همدمی که او را درک کند و با او احساس راحتی کند را پیدا کرد. اما کتاب در همان جا تمام شد و اکنون در جلد سوم ماجرای این دوستی به طور کامل شرح داده می‌شود. در جلد سوم، کتاب کمتر پیرامون خود ژان کریستف می‌چرخد و بیشتر داستان افرادی که وارد زندگی کریستف می‌شوند را روایت می‌کند. به طور مثال قسمت اول کتاب در جلد سوم (یعنی آنتوانت) به طور کامل به ماجرای زندگی خانواده دیگری می‌پردازد که در نهایت به زندگی کریستف مرتبط می‌شوند. اتفاقات این جلد خیلی خوب رخ می‌دهد. زندگی افراد به طرز ماهرانه‌ای با هم گره می‌خورد و کتاب بازهم مثل جلد اول تقریبا حال و هوایی عاشقانه به خود می‌گیرد. بخشی از داستان: او، در تنهایی، و برای شادی خویش، بسیار موسیقی می‌نواخت. او از آن سرشار بود. در پی دریافت آن‌چه که می‌نواخت نبود، و ناآگاه از آن سرخوش می‌شد. هیچکس در پی آن نبود که به او هم‌آهنگی بیاموزد؛ و خود نیز غم آن نداشت. خانواده از آن‌چه که دانش بود و دانشمندانه آگاهی نداشت، بویژه خانواده مادری. همه این قانون‌دانان، فرزانه و انسان دوست، در برابر یک دشواری سرگشته می‌شدند. از یک خویشاوند دور که به اداره هواشناسی وارد شده بود، چون یک پدیده شگفت‌انگیز یاد می‌کردند. و چنین می‌گفتند که خود، از این امر، دیوانه شده‌بود، گروه نوکیسه‌ی توانگر شهرستانی. با آن هوش تند و تیز و سازنده خویش، امّا به انگیزه پرخوری و گوارش دیرپا و یکنواختی روزها، خفته و خواب‌آلود، از فهم و زیرکی خویش سرشار است؛ چنان به خویشتن اعتماد دارد که باور می‌کند هیچ دشواری‌ای یافت نمی‌شود که گره آن، به تنهایی نتواند بگشاید؛ و دور نیست که دانشمندان را چون گونه‌ای هنرمندان، و سودمندتر از دیگران، امّا فروتر بشمار آورد، زیرا، به هر حال هنرمندان به هیچ کار نمی‌آیند، و این بیکارگی از بزرگ‌منشی بی‌بهره نیست. حال آن که دانشمندان کمابیش کارگرانند...
معرفی نویسنده
عکس رومن رولان
رومن رولان
فرانسوی | تولد ۱۸۶۶ - درگذشت ۱۹۴۴

رومن رولان در ۲۹ ژانویه‌ی ۱۸۶۶ در کلامسی فرانسه به دنیا آمد. او در چهارده‌سالگی برای تحصیل به پاریس رفت و به عقیده‌ی خودش، جامعه‌ را در آشفتگی معنوی دید. او سپس در مدرسه‌ی عالی نرمال در پاریس پذیرفته شد، ایمان مذهبی خود را از دست داد و اشتیاق بسیاری به موسیقی پیدا کرد. رولان در سال ۱۸۸۹ تاریخ خواند، در سال ۱۹۹۵ دکترای هنر دریافت کرد و پس از آن برای یک ماموریت دو ساله در ایتالیا، به مدرسه‌ی عالی فرانسوی در رم رفت.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
در این زندگی دشوار، موسیقی برای آنان، بهشت بود. و در آن، جایی پهناور، به دست آورد. برای فراموش کردن باقی جهان، خود را در آن غرقه می‌کردند. این کار بی‌زیان نبود. موسیقی یکی از بزرگترین مخدّرهای امروزین است.
پویا پانا
تسلیم؟ هیچ نمی‌دانم که این کلمه چه معنا دارد. نه، دندان بر هم می‌فشارم، و دردی که مرا رنج دهد، خوار می‌شمرم.
پویا پانا
مردم دنیا، بسیار ابلهند. یکدیگر را آزار می‌دهند، و خود آزار می‌برند؛ و وقتی که بخواهی به یاری کسی برخیزی، به تو بدگمان می‌شوند. نفرت‌بار است. این‌جور مردم، آدم نیستند.
پویا پانا
ــ با این همه، تنها رنج بردن، سخت است. ــ خو گرفته‌ام. سال‌ها، سال‌ها، در بدبختی سرکرده‌ام. هرگز، هیچ کس یاری‌ام نکرده است. حالا، کار از کار گذشته... و از این گذشته، این‌جور بهتر است. هیچ کس، نمی‌تواند برای شما کاری بکند. هیاهو در چهار دیواری اتاق، دلسوزی‌های پردردسر، و آه و ناله‌های ریاکارانه... نه، بهتر است در تنهایی بمیرم. ــ شما خیلی تسلیم هستید!
پویا پانا
بگذریم! وقتی که بیمارم، به هیچ کس نمی‌اندیشم، تنها یک چیز از مردم می‌خواهم و بس، این که راحتم بگذارند. روبه دیوار می‌کنم، و چشم به راه می‌مانم، می‌خواهم تنها باشم، می‌خواهم تنها بترکم، مثل یک موش.
پویا پانا
کاش می‌دانستید که چه اندازه شما، ما را کسل می‌کنید!... کی می‌شود که ما تنها بمانیم؟
پویا پانا
اکنون که همگی باور کرده بودند که نابغه‌ای در میان خود می‌داشتند، بنا به خوی خویش، می‌کوشیدند تا او را خفه کنند. این مردم، آن‌گاه که گلی را می‌بینند، تنها یک اندیشه در سر دارند و بس: در گلدانش بگذارند، ــ یا اگر پرنده‌ای بود: در قفسش کنند، ــ و اگر آزادمردی: برده‌اش کنند.
پویا پانا
مردم شهرهای خفه‌ناک، در دخمه‌های گندآلودشان، نمی‌دانند که هوای آزاد، طبیعت، و شعر پاک، چیست: شعری می‌خواهند، بزک کرده، همچون دک و پوز ما.
پویا پانا
زندگی‌اش در چه راهی به هدر رفت؟ چه نقش‌های بیهوده‌ای!
پویا پانا
گاه خشمگینم که این اندازه خوب می‌خوابم. چه ساعت‌های به هدر رفته‌ای!... خوشحال می‌شوم که یک‌بار، از خواب انتقام بگیرم، و شبی را از او بدزدم.
پویا پانا
از زن بپرهیز، از زن بپرهیز، امّا بیست بار بیش، از زنان توانگر. زن، شاید به هنرمهر می‌ورزید، امّا هنرمند را خفه می‌کند. زن توانگر، هم این و هم آن را تباه می‌کند. توانگری، یک بیماری است. و زن، بتر از مرد آن را بر خود هموار می‌کند. هر توانگر، فردیست ناهنجار...
پویا پانا
دیوانه‌ای که خود را می‌شناسد، دو چندان دیوانه است
پویا پانا
با سرنوشت نمی‌توان ستیز کرد.
پویا پانا
پنج‌شنبه‌ها یک ساعت پس از شام، تا هنگام به بستر رفتن، اجازه داشت کتاب بخواند: این، بزرگترین خوشی او بود؛ و هیچ چیز در دنیا توان آن نداشت که او را یک دم از آن باز دارد.
پویا پانا
مردم درمانده که خود را در تنگنا می‌بینند، چون شترمرغ رفتار می‌کنند: سر را پس سنگی پنهان می‌کنند، و گمان می‌برند که شوربختی، آنها را نمی‌بیند.
پویا پانا
«برخیز، و دل یک دله، نبرد کن. بی‌اعتنا به خوشی و به درد، به برد و به باخت، و به پیروزی شکست، با همه توان خویش نبرد کن ... کریستف، کتاب از دست او گرفت، و خواند: ــ ... در دنیا چیزی ندارم که مرا به کردار وادار کند، چیزی نیست که از آن من نباشد؛ و با این همه، هیچ‌گاه کردار را رها نمی‌کنم. هرگاه، بی‌درنگ و بی‌وقفه، دست بر کار نمی‌شدم، و به آدمیان سرمشقی را که باید پیروی کنند، نمی‌دادم، همه آدمیان نابود می‌شدند. هرگاه، یک‌دم از کردار دست می‌کشیدم، جهان را به آشفتگی و بی‌سامانی دچار می‌کردم، و نابود کننده، زندگی می‌شدم
bookwormnoushin
زن‌ها خیلی خوشبخت نیستند. زن بودن، دشوار است. بسیار دشوارتر از مرد بودن. شما، چنان که باید، به این نکته پی نمی‌برید. شما، شما می‌توانید در یک شور فکری، در یک تلاش، خود را از یاد ببرید. شما خودتان را مثله می‌کنید، امّا از این کار، خوشبخت‌تر می‌شوید. یک زن تندرست، بی‌درد و رنج، نمی‌تواند این کار بکند. پاره‌ای از هستی خویش را خفه کردن، انسانی نیست.
پویا پانا
من، همان نوجوان همیشگی، خواهم ماند. من یک هستی ناتمامم. ــ هیچ کس تمام نیست. خوشبختی، شناختن اندازه توان خویش است و به آن مهر ورزیدن.
پویا پانا
«شعر برای کسانی خوب است که چیزی برای گفتن ندارند.»
پویا پانا
کجا بود، آن روزگار کلاه‌های بی‌لبه ارزان‌بها که با هیچ و پوچ می‌دوختند، و زیبا بود، ــ و آن جامه‌هایی که برازندگی‌اش بی‌نقص نمی‌نمود، امّا از پرتو دلنشین او، می‌درخشید، و اندکی از هستی او بود؟ آن پرتو زیبایی دلنشین صفا و پاکی که از هر آن‌چه‌که در پیرامون او بود، می‌تابید، روز به روز سترده می‌شد.
پویا پانا

حجم

۵۰۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۵۰۰ صفحه

حجم

۵۰۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۵۰۰ صفحه

قیمت:
۱۸۷,۰۰۰
تومان