دانلود و خرید کتاب پاییز پدرسالار گابریل گارسیا مارکز ترجمه محمدرضا راهور
تصویر جلد کتاب پاییز پدرسالار

کتاب پاییز پدرسالار

معرفی کتاب پاییز پدرسالار

کتاب پاییز پدرسالار نوشتهٔ گابریل گارسیا مارکز و ترجمهٔ محمدرضا راهور است. نشر روزگار این رمان معاصر کلمبیایی را روانهٔ بازار کرده است؛ رمانی که زوال یک دیکتاتور را به تصویر کشیده است.

درباره کتاب پاییز پدرسالار

کتاب پاییز پدرسالار حاوی یک رمان معاصر و کلمبیایی است که با یک گفت‌وگوی اختصاصی آغاز شده است. این رمان که شش فصل دارد، در سال ۱۹۷۵ میلادی منتشر شده است. زمان در این داستان هیچ حدومرزی ندارد. این کتاب دربارهٔ یک ژنرال پیر است که حدوداً ۵۰۰۰ بچهٔ نامشروع دارد. او در تنهایی و بی‌کسی در کاخی فرسوده است که در آن کثافت و فضله و تپالهٔ حیوانات وجود دارد. او همچنان با همان رویهٔ ظلم و زور و ستم و جنایت بر کشوری کوچک فرمان‌روایی می‌کند. ژنرال پیر برای سفاکی و جنایات و انحراف‌های خاص خود، آدمی مبتکر و مبدع نیز هست. در میهمانی‌ها و مراسم کسی حتی جرئت نفس‌کشیدن در حضورش را ندارد. علاوه‌بر مردم و اطرافیان حتی بستگان درجه‌اولش نیز از ظلم و جنایت او بی‌نصیب نمانده‌اند. او دیکتاتوری است که پدرش معلوم نیست چه کسی است و دیوانه‌وار عاشق مادرش است و بعد از مرگش او را به‌طرز مضحک و مسخره‌ای در بین مردم تا مقام قدیسین بالا می‌برد و در مشکلاتْ مادرش را به‌گونه‌ای صدا می‌زند که انگار خدا را صدا می‌زنند. این دیکتاتور در ابتدای حکومتش فردی است محبوب و مقدس و محترم که بی‌واسطه بین مردمش حضور دارد. کم‌کم قدرت بسیار و خودکامگی با هم درمی‌آمیزد و نهایتاً قدرت کامل نصیبش شده و تماس با واقعیت‌ها به‌کلی قطع شده و تنهایی‌اش شروع می‌شود. خوی و خصلت دیکتاتوری، او را وادار به جنایت می‌کند. پاییز دیکتاتور زمانی آغاز می‌شود که علیه او کودتا می‌شود. او مردم را همراه خود نمی‌بیند. او بدل‌هایی دارد که در برخی موارد این بدل‌ها هستند که در برخی جاها حضور دارند.

نشر روزگار در ابتدای این اثر توضیح داده است که نام صحیح این کتاب، «خزان پیشوا» است و به‌خاطر ترجمهٔ برخی از مترجمان و محققان، جراید، جامعهٔ روشنفکر و قشر کتابخوان، آن را تحت‌عنوان «پاییز پدرسالار» می‌شناسند.

خواندن کتاب پاییز پدرسالار را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر کلمبیا و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره گابریل گارسیا مارکز

گابریل گارسیا مارکز در سال ۱۹۲۸ در کلمبیا به دنیا آمد. او داستان‌نویس و رمان‌نویسی است که به حرفۀ روزنامه‌نگاری نیز مشغول بود. مارکز خبرنگار و منتقد فیلم نیز بود و نمایشنامه و فیلم‌نامه هم می‌نوشت. برخی گابریل گارسیا مارکز را محبوب‌ترین و شاید بهترین نویسنده در اسپانیا، پس از سروانتس می‌دانند. این نقل‌قولی از «کارلوس فوئنتس» (نویسنده) است. او در کودکی، پیوسته در معرض افکار، باورها و قصه‌های خیالی و خرافاتی مردم اطرافش بود؛ به‌طوری‌که تفکیک خیال و واقعیت از یکدیگر برایش سخت و دشوار شده بود. این نویسندۀ مشهور در دوران جوانی در رشتۀ حقوق تحصیل می‌کرد، اما آن را رها کرد و به نوشتن روی آورد. گابریل گارسیا مارکز نخستین داستان خود را در سال ۱۹۴۶ در یک روزنامه به چاپ رساند. این داستان «سومین استعفا» نام داشت. درون‌مایه‌های تاریخی که حاصل و نشان‌دهندۀ شناخت گابریل گارسیا مارکز از کشورش است، در آثار او هویداست. سبک نگارشی مارکز را رئالیسم جادویی می‌دانند. این سبک، در بستری واقع‌گرایانه، حاملِ رخدادهایی غیرواقعی است. برخی از آثار او عبارتند از: صد سال تنهایی، عشق سال‌های وبا، شرح وقایع پیشگویی‌های مرگ، تشکیلات سری شیلی، ژنرال در دخمهٔ پر پیچ‌وخم، مهاجر غریبه، عشق و مصیبت‌های دیگر، حقیقت ماجراجویی‌های من، کسی نیست به سرهنگ نامه بنویسد، اسیر ساعت شیطانی، یک روز پس از شنبه، تدفین مادربزرگ و... . گابریل گارسیا مارکز در سال ۲۰۱۴ در مکزیکوسیتی درگذشت.

بخشی از کتاب پاییز پدرسالار

«او با چنان ناامنی‌های زمینی زیاد، چنان خورشیدگرفتگی‌های بدشگون و چنان گلوله‌هایی از دنبه‌ی شعله‌ور در هوا روبه‌رو شده بود که به نظر می‌آمد برای کسی از زمانه‌ی ما، ناممکن است هنوز پیشگویی‌های ورق‌ها را درباره‌ی سرنوشت وی باور داشته باشد. با وجود این، در حالی که طرح‌ها برای رو به راه کردن دوباره و مومیایی جسد پیش می‌رفت، حتی باانصاف‌ترین کس نیز در میان ما – بی این که چنین چیزی را به زبان بیاورد – چشم به راه بود تا پیشگویی‌های قدیمی درست از آب دربیایند. هم‌چون آن کسی که گفت: «در روز مرگ اوگِل‌ولای از باتلاق‌ها به سوی سرچشمه‌ی خود، به بالادست رودخانه بازخواهندگشت.

باران خواهد بارید، مرغ‌ها تخم‌های پنج‌گوش خواهند گذاشت و سکوت و تاریکی، یک بار دیگر جهان را خواهد پوشاند؛ چون او پایان آفرینش است.» ناممکن بود همه‌ی این‌ها را باور نکنیم، چرا که برخی روزنامه‌ها هنوز انتشار می‌یافتند و باز هم از جاودانگی او خبر می‌دادند و با نوشته‌هایی از کشوهای بایگانی خود، برایش شکوه و جلال جعل می‌کردند. هر روز او را در زمان لحظه‌های خمودگی و در صفحه‌ی نخست، در اونیفورمِ کیپ با پنج قپه‌ی غم‌انگیز روزهای باشکوه خود به ما نشان می‌دادند؛ بااقتدارتر و هوشیارتر و سرزنده‌تر از همیشه؛ با وجود این حقیقت که سال‌های زیادی پیش از آن، حساب سن و سال او را از دست داده بودیم. در عکس‌هایی همیشگی، بار دیگر بناهای مشهور یا تاسیسات عمومی را افتتاح می‌کرد که کسی درباره‌ی‌شان در زندگی حقیقی چیزی نمی‌دانست. او مراسمی رسمی را اداره کرده بود که آن‌ها می‌گفتند دیروز رخ داده است، اما به راستی در سده‌ی گذشته روی داده بود. حتی اگر می‌دانستیم که این موضوع حقیقت ندارد، کسی او را از زمان مرگ بی‌رحمانه‌ی «لتیسیا ناثارنو» در ملاءعام ندیده بود. وقتی او به تنهایی در آن منزل بی‌صاحب‌مانده به همان حال باقی ماند، برای سالیان بسیار، همه‌ی کارهای روزانه‌ی حکومت، به خودی خود و تنها از جبر قدرت بی‌اندازه‌ی او در جریان بود. خودش را تا زمان مرگ، در این کاخ کهنه حبس کرد که از بالاترین پنجره‌هایش، ما اکنون با دل‌های گرفته، همان غروب ملال‌انگیز را نگاه می‌کردیم که او باید دفعه‌های بسیاری از سریر خیال‌انگیزش دیده باشد. نورافکنی‌های پی در پی فانوس دریایی را دیدیم که به راهروها با آب‌های سبزرنگ و آرام‌شان می‌تابید. چراغ‌هایی بی‌رمق در درون آن بنا دیدیم که زمانی تپه‌های مرجانی وزارت‌خانه‌هایی با شیشه‌های دودی بوده و وقتی کلبه‌های چند رنگ در تپه‌های بندر با یکی دیگر از گردبادهای بی‌شمارِ ما با خاک یک‌سان شدند، دسته‌های تهی‌دستان به آنها حمله کرده بودند. در پایین‌دست، شهرِ پریشان‌حال و مه‌گرفته را دیدیم و افق زودگذر آذرخش‌های کم‌نور را در دهانه‌ی آتشفشان خاکستر در آن دریا که فروخته شده بود.»

معرفی نویسنده
عکس گابریل گارسیا مارکز
گابریل گارسیا مارکز
کلمبیایی | تولد ۱۹۲۷ - درگذشت ۲۰۱۴

گابریل گارسیا مارکز در شهر آراکاتاکا در کلمبیا به دنیا آمد و هشت سال نخست زندگی‌اش را با پدربزرگ و مادربزرگ مادری‌اش گذراند. پدربزرگ و مادربزرگ مارکز، هر دو داستان‌سرایان فوق‌العاده‌ای بودند، اما رویکرد آن‌ها در داستان‌گویی با یکدیگر بسیار تفاوت داشت. پدربزرگش به مارکز جوان داستان‌هایی درباره‌ی تاریخ، جنگ و مزارع موز محلی گفت. از سوی دیگر، مادربزرگ او زنی خرافاتی بود که به شدت به ارواح و جهان ماوراء طبیعی اعتقاد داشت و داستان‌هایی که برای مارکز تعریف می‌کرد نیز شامل همین مضامین بود.

Saeid
۱۳۹۹/۰۱/۲۵

کتاب داستان یک دیکتاتور تنها که با مادرش زندگی میکنه رو روایت میکنه که به زمان قبل بر میگرده و کارها و اتفاقاتی که براش افتاده روایت میکنه. شخصیت پردازی ها خیلی خوب انجام شده بود. فقط نکته اینجاست که

- بیشتر
کاوه
۱۳۹۶/۰۷/۲۷

یک اثر جاودانه از مارکز.داستان یک ژنرال پیر.

علی
۱۳۹۸/۱۰/۲۷

صد بار پشیمانی و صد مرتبه توبه هر بار پشیمان از پشیمانی خویشم😈

Soodeh66
۱۳۹۷/۰۸/۲۹

روایتی با کمترین فراز و فرود و تا حدی خسته کننده، با اینحال نمیشه از خوندنش دست کشید. شاید جادوی مارکز در همینه

عبدالی امید
۱۴۰۲/۰۲/۲۵

کتاب عالی و شکه کننده خیالی از ظهور و سقوط یک دیکتاتور در امریکایی جنوبی ولی یک اشکال که به کتاب وارد هست نداشتن روند ثابت داستانی بلکه گذرا از اینده به گذشته

«هر قدرتی فساد می‌آورد و قدرت مطلق، فسادِ مطلق»!
نیتا
فردی فکور و محزون شد و هیچ توجه نمی‌کرد که مردم به او چه می‌گویند. تنها در بحر چشم‌های آن‌ها فرو می‌رفت تا حدس بزند چه چیزی را به او نمی‌گویند و پیش از جواب به هر پرسشی، می‌پرسید که «شما چه نظری دارید؟»
Saeid
«تنها مدرک هویت برای رئیس جمهور مخلوع، باید گواهی فوت او باشد»
Saeid
آه می‌کشید. «ننه جان، ملت بهترین چیزی است که اختراع شده است!»
Saeid
می‌توانیم ساختمان وزارتخانه‌ها و سربازخانه‌ها را اجاره بدهیم و برای کمک خرجی، پول پس‌انداز کنیم. چون تنها چیزی که لازم است، پول است؛ نه ملت!
Saeid
مرگ در زمانی روی داده بود که او کم‌تر از همیشه آن را می‌خواست؛ همان زمان که پس از چنان سال‌های بسیار زیاد از خیال‌های بیهوده، تازه داشت می‌فهمید که انسان زندگی نمی‌کند، بلکه زندگی خود را به سر می‌رساند
Saeid
ژنرال! مطمئن باش که هیچ‌کس واقعا فکرهایی را که توی کله‌اش بوده، هرگز به تو نگفته است؛ بلکه همیشه چیزی را به تو می‌گویند که می‌دانند تو می‌خواهی بشنوی.
Saeid
می‌دانی اگر لحظه‌ای مردم تو را در خیابان با لباس عادی ببینند، مثل گله‌ای سگ دنبالت می‌افتند تا انتقام بگیرند.
Saeid
«دشواری اداره‌ی این کشور ناشی از این است که مردم فرصت زیادی دارند به دست‌هاشان فکر کنند!»
Saeid
دستور داد در هر استان، مدرسه‌ای رایگان درست شود تا آموزش جاروکشی بدهند
Saeid
«جز برهنه با تو، روی تشک غرق در عرق» زیرِ پشه‌بند گرفتارِ پنکه‌ی برقی، هیچ نگرانی دیگری وجود نداشت
Saeid
اگر روزی گُه، پولِ معتبر باشد، تهیدستان بدونِ سوراخِ مقعد به دنیا خواهند آمد! خواهید دید!»
Saeid
«قلب، سومین بیضه است. جناب ژنرال!»
Saeid
حتی یک شهادت وجود نداشت که با پول خریداری نشده باشد
Saeid
معجزه‌ها را خود حکومت ترتیب داده است
Saeid
صورتش مثل بالش، زیر سرش خمیده بود؛
Saeid
از دوره‌ی کودکی عادت کردیم باور کنیم که وی در جایگاه قدرت، زنده است
Saeid
«ساعت برج نباید در ساعت دوازده، دوازده بار زنگ بزند، بلکه باید دو بار زنگ بزند تا زندگی درازتر به نظر بیاید!
Saeid
همه انگشت بر دهان، بر جای خود میخکوب می‌شدند. نفس‌ها در سینه حبس؛ «ساکت! ژنرال دارد ارضاء می‌شود» اما این‌ها که او را خوب می‌شناختند، حتی در آن لحظه‌ی بخصوص، باورش نداشتند؛ چرا که همیشه به نظر می‌آمد در آن واحد، در دو مکان است.
Saeid
روز سه‌شنبه، او بر سر یکی از ملکه‌های جشنواره، تاج گذاشته و نخستین والس را با او رقصیده بود؛ حالا نمی‌توانست راه خروج از آن خاطره را پیدا کند. «آخر او خوشگل‌ترین زن روی زمین است، ژنرال. شما نمی‌توانید چنان چیزی را تور بزنید. اگر فقط او را می‌دیدید»؛ اما او از سر آسودگی با آهی بلند جواب داد: «چه مصیبتی! این همان مشکلی است که مرد وقتی با زنان دم‌خور شد، به آن دچار می‌شود!»
Saeid

حجم

۳۱۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۳۰۳ صفحه

حجم

۳۱۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۳۰۳ صفحه

قیمت:
۵۱,۰۰۰
تومان