کتاب اتاقی از آن خود
معرفی کتاب اتاقی از آن خود
کتاب اتاقی از آن خود نوشتهٔ ویرجینیا وولف و ترجمهٔ معصومه مهرشادی است و نشر روزگار نو آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب اتاقی از آن خود
اتاقی از آن خود اثری از ویرجینیا وولف (۱۹۴۱-۱۸۸۲) نویسندهٔ فمینیست انگلیسی است. او که در سالهای بین دو جنگ جهانی از چهرههای سرشناس محافل ادبی لندن و مهرههای اصلی انجمن روشنفکری بلومزبری بود، در طول زندگی بارها دچار بیماری روانی شد و سرانجام در سال ۱۹۴۱ با جیبهایی پر از سنگ به رودخانه «اوز» در رادمال رفت و به زندگی خود پایانداد. سبک نگارش ویژهٔ وولف «جریان سیال ذهن» خوانده میشود. کتاب حاضر را که در کلاسهای آیین نگارش دانشگاهی نیز تدریس میشود، شکلدهندهٔ جریان نظری فمینیستی و به طور خاص نقد ادبی فمینیستی میدانند. موضوع کتاب به طور کلی، زن و داستان و اندیشههای نویسنده است.
ویرجینیا وولف نویسندهٔ رمانهای تجربی است که سعی در تشریح واقعیتهای درونی انسان دارد. نظرات فمینیستی وی که از روح حساس و انتقادی او سرچشمه گرفته، در دههٔ ششم قرن بیستم تحولی در نظریات جنبش زنان پدیدآورد.
علاوه بر اهمیت نگارشی کتاب اتاقی از آن خود، این کتاب ویژگیهای نثر مدرنیستی را در مقالهنویسی وارد کرده و سبک جدیدی ایجاد کرده است. گذشته از این، اتاقی ازآن خود را شکلدهندهٔ جریان نظری فمینیستی و به طور خاص، جستار فمینیستی میدانند.
وولف در مورد مشکل عدم امکان کارکردن برای زنان در مشاغل آکادمیک یا زمینههای مرتبط با کلیسا، حقوق و پزشکی بسیار نگاشته است، مشکلی که در آن زمان به دلیل عدم پذیرش زنان در آکسفورد و کمبریج شدت یافته بود. خود او به دانشگاه نرفته بود و از این موضوع که برادران و دوستان مذکرش این امکان را که او محروم بود در اختیار داشتند ابراز تاسف میکرد. او معتقد بود حتی در زمینهٔ کاری ادبیات، معمولاً از زنان انتظار میرفت که زندگینامهٔ پدران خود را بنویسند یا مکاتبات آنان را ویرایش کنند. وولف معتقد بود که اگر پدرش هنگامی که او نسبتا جوان بود از دنیا نرفته بود، او هرگز نویسنده نشده بود.
او همچنین به مسئلهٔ برابری زنان با مردان در ازدواج پرداخته است و در رمان به سوی فانوس دریایی به طرز خلاقانهای به نابرابری موجود در ازدواج والدین خود اشاره میکند. منتقدان معتقدند شخصیتهای این رمان بر اساس والدین خود او ساخته و پرداخته شدهاند.
خواندن کتاب اتاقی از آن خود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران آثار وولف و همچنین پژوهشگران حوزهٔ زنان پیشنهاد میکنیم.
درباره ویرجینیا وولف
آدلاین ویرجینیا وولف بانوی رماننویس، مقالهنویس، ناشر، منتقد و فمینیست انگلیسی بود که آثار برجستهای چون خانم دالووی ۱۹۲۵، به سوی فانوس دریایی ۱۹۲۷ و اتاقی از آن خود ۱۹۲۹ را به رشته تحریر درآورده است.
ویرجینا وولف در سالهای بین دو جنگ جهانی از چهرههای سرشناس محافل ادبی لندن و از مهرههای اصلی انجمن روشنفکری بلومزبری بود. او در طول زندگی بارها دچار بیماری روانی دورهای شد و در نهایت در سال ۱۹۴۱ به زندگی خود پایان بخشید.
وی در سال ۱۸۸۲ در لندن به دنیا آمد. مادر او جولیا پرینسپ استیون در هند به دنیا آمده بود که بعد به همراه مادر خود به انگلستان نقل مکان کرد و به عنوان مدل مشغول به کار شد. پدر او سرلسلی استیون منتقد برجسته آثار ادبی عصر ویکتوریایی و از فیلسوفان مشهور لا ادریگرا بود. اگرچه برادران او برای تحصیل به کمبریج فرستاده شدند، او تحصیلات رسمی دریافت نکرد و در منزل معلم خصوصی داشت. ویرجینیا از کتابخانه غنی پدر بهره بسیاری برد و از جوانی دیدگاههای ادبی خود را که متمایل به شیوههای بدیع نویسندگانی چون جیمز جویس، هنری جیمز و مارسل پروست بود، در مطبوعات به چاپ میرساند.
ازدستدادن ناگهانی مادرش در سیزدهسالگی و به دنبال آن درگذشت خواهر ناتنیاش دو سال بعد منجر به اولین حمله از رشته حملههای عصبی ویرجینیا وولف شد. با وجود این وی بین سالهای ۱۸۹۷ تا ۱۹۰۱، موفق شد در دانشکده زنان کالج سلطنتی لندن درسهایی (گاه تا حد مدرک) در زبان یونانی، لاتین، آلمانی و تاریخ بگذراند که مقدمات آشنایی او را با بعضی از پیشگامان مدافع آموزش زنان مانند کلارا پیتر، جرج وار و لیلیان فیتفول فراهم کرد. دومین حملهٔ عصبی او پس از مرگ پدرش در ۱۹۰۴ بود. در این دوران برای اولین بار دست به خودکشی زد و سپس بستری شد.
ویرجینیا پس از مرگ پدرش در ۲۲ سالگیاش سال ۱۹۰۴، بعد از آنکه توانست از زیر سلطه برادر ناتنیاش جورج داکورت آزاد شود، استقلال تازهای را تجربه کرد. برپایی جلسات بحث دوستانه همراه خواهرش ونسا، و برادرش توبی و دوستان آنها تجربه نو و روشنفکرانهای برای آنها بود. در این جلسهها سر و وضع و جنسیت افراد مهم نبود، بلکه قدرت تفکر و استدلال آنها بود که اهمیت داشت. علاوه بر این، ویرجینیا همراه خواهر و برادرش به سفر و کسب تجربه نیز میپرداخت. استقلال مالی ویرجینیا در جوانی و پیش از مشهورشدن، از طریق ارثیه مختصر پدرش، ارثیه برادرش، توبی که در سال ۱۹۰۶ بر اثر حصبه درگذشت و ارثیه عمهاش، کارولاین امیلیا استیون که در کتاب اتاقی از آن خود بدان اشاره کرده است، به دست آمد.
او در سال ۱۹۱۲ با لئونارد وولف کارمند پیشین اداره دولتی سیلان و دوست قدیمی برادرش ازدواج کرد و همراه با همسرش انتشارات هوکارث را در سال ۱۹۱۷ برپا کردند؛ انتشاراتی که آثار نویسندگان جوان و گمنام آن هنگام از جمله کاترین منسفیلد و تی.اس. الیوت را منتشر کرد.
ویرجینیا وولف طی جنگهای جهانی اول و دوم بسیاری از دوستان خود را از دست داد که باعث افسردگی شدید او شد و در نهایت در تاریخ ۲۸ مارس ۱۹۴۱ پس از پایانِ آخرین رمانِ خود به نام بین دو پرده نمایش، خسته و رنجور از رویدادهای جنگ جهانی دوم و تحت تأثیر روحیهٔ حساس و شکنندهٔ خود، با جیبهای پر از سنگ به رودخانه اوز در رادمال رفت و خود را غرق کرد. جسد او حدود یک ماه بعد در تاریخ ۱۸ آوریل توسط چند کودک در پایین دست رودخانه پیدا شد. جسد او در روز ۲۱ آوریل در حضور همسرش لئونارد سوزانده شد و خاکسترش در سایه درختی در باغجهای به خاک سپارده شد.
او در آخرین یادداشتِ خود با روحیهای افسرده، برای همسرش چنین نوشت:
عزیزترینم، تردیدی ندارم که دوباره دچارِ جنون شدهام. احساس میکنم که نمیتوانیم یکی دیگر از این دورههای وحشتناک را از سر بگذرانیم؛ و اینبار بهبودی نخواهم یافت. شروع به شنیدنِ صداهایی کردهام و نمیتوانم تمرکز کنم؛ بنابراین کاری را میکنم که به گمانم بهترین کارِ ممکن است.
بهترین شادیِ ممکن را تو در اختیارم گذاشتهای. هرآنچه میتوان بود، برایم بودهای. میدانم که دارم زندگیات را تباه میکنم، میدانم که بدون من میتوانی کار کنی؛ و میدانم که خواهی کرد. میدانم.. گمان نمیکنم تا پیش از آغازِ این بیماریِ وحشتناک، هیچ دو نفری میتوانستند از این شادتر باشند. بیش از این توانِ مبارزه ندارم. میبینی؟ حتی نمیتوانم این را هم درست بنویسم. نمیتوانم چیزی بخوانم.
میخواهم بگویم همهٔ شادیِ زندگیام را مدیونِ توأم. تو با همهچیزِ من ساختهای و به طرزی باورنکردنی نسبت به من مهربان بودهای. همهچیز جز اطمینان به نیکیِ تو، مرا ترک گفته است. دیگر نمیتوانم به تباه کردنِ زندگیات ادامه دهم. گمان نمیکنم هیچ دونفری بتوانند آنقدر که ما شاد بودهایم، شاد باشند. ویرجینیا
او یکی از بنیانگذاران بنیادِ بلومزبری بود. نخستین زندگی نامهنویس رسمی وولف خواهرزادهاش، کوئنتین بل است که گذشته از ویژگیهای مثبت، چهرهای نیمهاشرافی و پریشان از او ترسیم کردهاست. در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ پژوهشگران مختلفی دربارهٔ وولف نوشتند و به تدریج هم تصویر واقعبینانهتر و متعادلتری از وولف به وجود آمد و هم به اهمیت سبک و فلسفه او در ادبیات و نیز نقد فمینیستی پرداخته شد. جین مارکوس از پژوهشگرانی است که دربارهٔ سبک وولف کتاب نوشته است. او وولف را فردی سیاس، سرسخت و مبارز میداند و استدلال میکند وولف با آگاهیای که به طبقه اجتماعی و تأثیر آن بر رشد فردی داشته، نباید نخبهگرا محسوب شود.
بخشی از کتاب اتاقی از آن خود
«شاید، بگویید از شما خواستهایم درباره زن و داستان صحبت کنید. قرار است در اتاقی از آن خود چه اتفاقی رخ دهد؟ سعی میکنم توضیح دهم. هنگامی که از من خواستید در مورد زن و داستان صحبت کنم، کنار رودخانه نشستم و با حیرت به معنی آنان فکر کردم. معنی آنها به سادگی سخن فانی برنی؛ چند کلمه دربارهی جین آستن، تمجید از خواهران برونته و شرح مختصری از محل زندگیهاورت پوشیده از برف، اگر امکان دارد کمی مزاح با دوشیزه میتفورد؛ اشارهی محترمانهای دربارهی جورج الیوت و بازگشتی به خانم گاسکل باشد و کار تمام میشود. اما به عبارت دیگر، کلمات مورد نظر خیلی هم ساده به نظر نمیرسند. عنوان زن و داستان شاید به معنای زن و یا حالت ساختگی بودن او ست؛ یا شاید هم شما آن را با چنین معنایی به کار گرفته باشید؛ و یا به معنی زن و داستانی است که مینویسد؛ یا زن و داستانی که در مورد آنها نوشته شده است؛ و ممکن است هر سهی این معانی به طور اتفاقی به هم گره خورده باشند و شما از من میخواهید اینها را سطحی بررسی کنم. ولی زمانی که به روش آخری توجه کردم؛ به نظر میرسید بسیار روش جالبی است؛ ولی زود فهمیدم نتیجهای مصیبتآمیز به همراه دارد. هرگز قادر نیستم به نتیجه برسم.
قادر نیستم نخستین وظیفهی سخنران را به جا بیاورم- و بعد از ساعتی سخنرانی بتوانم بخشی از حقیقت ناب را در اختیارتان قرار دهم تا در صفحات دفترتان بنویسید و تا ابد روی رف بخاری نگه دارید. تنها کاری که میتوانستم انجام دهم این بود که نکته کوچکی را به شما گوشزد کنم – زنی که قصد داستان نویسی دارد باید پول و اتاقی از آن خود داشته باشد- و این امر، همان طور که میدانید، معمای بزرگ جوهر حقیقی زن و ماهیت اصلی داستان را حل نشدنی باقی خواهد گذاشت. من از زیر بار وظیفه نتیجه گیری این دو مشکل شانه خالی کردهام - زن و داستان، تا آن جایی که به من مربوط میشود، مشکلاتی لاینحل باقی میمانند. اما برای رفع این مسئله میتوانم به شما نشان دهم که چگونه و از کجا به این ایده دربارهی اتاق و پول رسیدهام. سعی میکنم در حضور شما رشتهی افکاری که مرا به این فکر انداخت به طور کامل و آزادانه توضیح دهم. شاید اگر من ایدهها و پیش داوریهای پنهان این توضیحات را آشکار کنم، متوجه خواهید شد که قدری به زن و قدری به داستان مربوط میشود. در هر صورت، وقتی موضوعی تا این حد بحث انگیز است- و یا مسئلهای دربارهی جنسیت است - معنیاش این است که نمیتوان به بیان حقیقت امیدوار بود.
تنها میتوان نشان داد که چه چیز باعث شده چنین ایدهای شکل بگیرد. تنها میتوانیم به مخاطبان خود این فرصت را بدهیم با توجه به محدودیتها و پیش داوریها و خصوصیات اخلاقی سخنران، خودشان نتیجهگیری کنند. چرا که در اینجا داستان بیشتر از حقیقت میتواند واقعیت داشته باشد. بنابراین با توجه به تمام آزادیها و اختیارات داستاننویس، پیشنهاد میکنم، داستان دو روز قبل از آمدنم به این جا را گوش کنید که چگونه زیر بار سنگین وظیفهای که به من محول کرده بودید خم شده بودم، روی آن تعمق کردم، بیش از حد معمول درگیر آن شدم. نیازی نیست بگویم آن چه را که شرح دادهام وجود خارجی ندارد؛ آکسبریج نام داستانی ذهنی است؛ فرنهام هم همین طور؛ فقط «من» کلمهی مناسبی است برای کسی که وجود خارجی ندارد. دروغ از دهانم فوران میکند، اما شاید حقایقی هم با آن همراه باشد؛ این وظیفه شماست که حقایق را کشف کنید و تصمیم بگیرید که آیا این داستانها ارزش نگه داشتن دارند یا نه، اگر ندارند، میتوانید همهی آنها را در سطل آشغال بریزید و فراموش کنید.
پس اینک (مرا به این اسامی بنامید مری بتون، مری ستون، مری کار، مایکلیا یا هر اسمی که دوست دارید- اصلا مهم نیست-) یکی دو هفته پیش در هوای دلپذیر ماه اکتبر، غرق در افکارم کنار رودخانه نشسته بودم. آن وظیفهای که در موردش صحبت کرده بودم، زن و داستان، آن نیاز نتیجه گیری در مورد موضوعی که انواع و اقسام پیش داوریها و احساسات را بر میانگیزد، سرم را تا زمین خم کرده بود. در چپ و راست انواع بوتهها، به گونهای به رنگهای طلایی و ارغوانی میدرخشیدند. حتی انگار از گرما یا آتشی سوختهاند. آن طرف رودخانه، بیدهای مجنون ابدی میگریستند، گیسوانشان روی دوشهایشان ریخته بود. رودخانه هر آنچه را که میخواست از آسمان و پل و درختان آتشین منعکس مینمود و آن هنگام که دانشجویی با قایق خود از میان این بازتابها پارو میزد و آنها را از هم میگسست و میرفت، دوباره کاملا به هم میپیوستند، انگار کسی هرگز وجود نداشت. آنجا میتوانستی بنشینی و ساعتها در افکار خود غرق شوی. فکر- اگر شایستهی این نام غرورآمیز باشد- قلاب خود را درون رودخانه انداخته بود. قلاب در نوسان بود، لحظه به لحظه، این طرف آن طرف در میان بازتابها و علفها، آب قلاب را بالا و دوباره فرو میبرد، تا اینکه – آن تقلا کردنهای ناچیز را که میشناسید- آن اشتیاق ناگهانی فکر در انتهای قلاب و بعد بیرون کشیدن آن با دقت از آب و با احتیاط قرار دادنش روی زمین. گذشته از این، حالا که روی علفها قرار گرفته بود، چقدر حقیر به نظر میآمد، چقدر بیاهمیت بود، این افکار من، از آن ماهیهایی بود که ماهیگیر ماهر آن را به آب بر میگرداند تا شاید چاقتر شود و روزی ارزش پختن و خوردن را داشته باشد. سرتان را با گفتن این چیزها درد نمیآورم، هر چند که اگر توجه کنید، شاید خودتان آن را از لابهلای حرفهایم دریابید.»
حجم
۱۳۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۱۳۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
نظرات کاربران
هر چی از قشنگیای این کتاب بگم کمه... زن ها بخصوص زن هایی که می خوانند یا می نویسند قطعا ازین کتاب لذت خواهند برد... فرضیه ی "خواهر شکسپیر"تو این کتاب واقعا قابل تامله.. تا کید این کتاب روی "لزوم استقلال مالی برای
آخ از این کتاب؛ آخ... چهقدر خوشحالم که وولف رو با این کتاب شناختم. این زن، شاهکاره! بهمعنای واقعیِ کلمه، زنه! اصلاً "زنی به هیئتِ عصیان و خون؛ زنی زنده!"ست... بخونید "اتاقی از آن خود" رو. بخونید و ببینید جین آستن، چهطور
بررسی اینکه چرا زنان در ادبیات کلاسیک بسیار کمرنگاند. شیوه نوشتار کتاب کمی گیجکنندست.
با سالی پونصد پوند و اتاقی از آن خود، شاهکار ها بیافرینید!!!
من هنوز از ویرجینا وولف کتاب دیگه ای نخوندم، اما داستان خودش رو بارها شنیدم. انتظاز این واقع بینی رو ازش نداشتم. واقع بینی ای که حتی وقتی مخالف شیوه نگاه کردنش بودم نمیشه انکار کرد داشت به واقعیت نگاه میکرد. چیزی
احساس میکنم ترجمه اصلا خوب نیست😑
کتاب عالی است.با توصیفات زیبا شروع میشود و ذهن خواننده را با زاویه دید نویسنده آشنا میکند و آرام آرام پرسشها و گفتارهایی را مطرح میکند که واقعا برای همه ما مهم هستنددکه بدانیم.
فصل اول کتاب واقعا نامفهوم بود. طوری که میخواستم ولش کنم اما بعدش جالب شد. بازم یه جاهای نامفهوم بود البته که نمیدونم به خاطر ترجمه بود یا چیز دیگه.
نمیدونم ترجمه بد بود چون هیچی از کتاب متوجه نمیشدم به زور تا فصل سه خوندم گیج کننده بود و مدام از یه شاخه به شاخه دیگه میپره
کتابی خوب با ترجمهای بد؛ بهقدری بد که بیش از یک صفحهاش را نتوانستم بخوانم. متأسفانه ویرایش هم نشده. پس از اولین کلمهی کتاب («شاید») یک ویرگول هست که زاید است. تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مُجمل. افسوس از