دانلود و خرید کتاب دیدن دختر صددرصد دل‌خواه در صبح زیبای ماه آوریل هاروکی موراکامی ترجمه محمود مرادی
تصویر جلد کتاب دیدن دختر صددرصد دل‌خواه در صبح زیبای ماه آوریل

کتاب دیدن دختر صددرصد دل‌خواه در صبح زیبای ماه آوریل

انتشارات:نشر ثالث
امتیاز:
۳.۳از ۴۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دیدن دختر صددرصد دل‌خواه در صبح زیبای ماه آوریل

کتاب دیدن دختر صددرصد دل‌خواه در صبح زیبای ماه آوریل نوشته هاروکی موراکامی، نویسنده ژاپنی است که با ترجمه محمد مرادی منتشر شده است. دیدن دختر صد در صد دلخواه در یک صبح زیبای ماه آوریل شامل ۷ داستان از موراکامی است که شش داستان آن از مجموعه بید نابینا و زن خفته و داستان دیگر از مجموعه فیل ناپدید می‌شود انتخاب شده است.

درباره کتاب دیدن دختر صددرصد دل‌خواه در صبح زیبای ماه آوریل

«بید نابینا، زن خفته»، «سال اسپاگتی»، «میمون شیناگاوا»، «قلوه سنگی که هر روز جابه‌جا می‌شود»، «دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای آوریل»، «اسفرود بی دم» و «مرد یخی» عناوین داستان‌های‌ این کتاب است که اغلب حول محور یک زن و مرور کوتاه زندگی او نوشته شده‌ است. استفاده از کلمات ساده و تاثیرگذار در کنار وجود اسامی شرقی و توصیف زندگی شرقی در برخی داستان‌ها همراه با بازی با کلمات و دیالوگ‌های کوتاه و تاثیرگذار شخصیت‌های داستان، بر جذابیت کتاب افزوده است.

خواندن کتاب دیدن دختر صددرصد دل‌خواه در صبح زیبای ماه آوریل را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب دیدن دختر صددرصد دل‌خواه در صبح زیبای ماه آوریل

گوش راستش خوب نمی‌شنید. مدرسه ابتدایی که بود توپ بیسبال به سرش خورد و شنوایی‌اش ضعیف شد. البته این‌طور نیست که زندگی‌اش خیلی به هم خورده باشد. مثل همه به یک مدرسه عادی می‌رود و زندگی‌اش عادی است. توی کلاس همیشه سمت راست نیمکت جلو می‌نشیند تا گوش چپش به طرف معلم باشد. نمره‌هایش هم خیلی بد نیست. مشکل این‌جاست که ناشنوایی‌اش دوره‌ای است. گاهی وقت‌ها خیلی خوب می‌شنود، گاهی وقت‌ها نه. و این دوره‌ها مثل جزر و مد در حال رفت و آمد است. گاهی وقت‌ها، شاید دو بار در سال هم انگار ناشنوایی داخل گوش راستش تا گوش چپش هم پیشروی کرده باشد، هر دو گوشش نمی‌شنود. وقت‌هایی که این‌طوری می‌شود، زندگی‌اش حسابی به هم می‌خورد و مجبور می‌شود چند وقتی قید مدرسه را بزند. تا به حال دکترها به موردی مثل او برنخورده‌اند و در درمانش مانده‌اند. برای همین هم نمی‌توانند کاری برایش بکنند.

پسرعمو مثل آن‌که بخواهد خودش را قانع کند، گفت: «گرون بودن دلیل نمی‌شه که درست کار کنه. من یه گرون‌قیمتش رو داشتم، اما همیشه خراب بود. وقتی مدرسه راهنمایی می‌رفتم خریدمش، اما یه سال بعد گمش کردم. دیگه برام ساعت نخریدن. بعد از اون بدون ساعت می‌رم مدرسه.»

گفتم: «باید عادت کنی بدون ساعت سر کنی.»

پرسید: «چی؟»

معرفی نویسنده
عکس هاروکی موراکامی
هاروکی موراکامی

هاروکی موراکامی در ۱۲ ژانویه سال ۱۹۴۹ میلادی در توکیوی ژاپن چشم به جهان گشود. پدر و مادر او، هر دو معلم بودند و در مدارس مختلف، ادبیات ژاپنی تدریس می‌کردند. پدرِ هاروکی از سربازان جنگ دوم امپراتوری ژاپن و چین بود و در طی این درگیری‌ها به‌شدت دچار جراحت شده بود. موراکامی بعدها در مقاله‌ای به نام از «پدرم که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم» بیان کرد که آسیب‌های وارده بر پدرش در زندگی او تأثیر به‌سزایی داشته است.

pejmannavi
۱۴۰۰/۰۷/۰۷

کتابهای موراکامی کتابهای عجیبی هستن. باید رئالیسم جادویی و سورئالیسم ژانر محبوبت باشه که بتونی از داستانهاش لذت ببری. من از این سبکها خوشم نمیاد و نمیتونم با نوشته هاش ارتباط برقرار کنم اما همچنان کارهاش رو میخونم. گاهی توی

- بیشتر
letthembe
۱۴۰۰/۰۱/۰۸

این کتاب خیلی ساده گفت که «راحت باش و بیا از خوندن لذت ببریم.». بسیار دوستش داشتم. این احساس زیبای آرامش رو خیلی وقت بود تجربه نکرده بودم. خیلی زیبا بود. خیلی.

mirfallah
۱۳۹۹/۱۲/۱۰

من کتاب رو خریدم و خوندم و خیلی لذت برم کتاب جالبیه نیاز نیست خیلی ذهنت درگیر بشه یه سرگرمی خوب برای اوقات فراغت👌

(:Ne´gar:)
۱۴۰۰/۰۲/۰۶

ساده بود . متن داستان ها روان بود و ترجمه خوب هم به جلو بردن داستان کمک می کرد .

❦︎𝑭𝒂𝒓𝒏𝒂𝒛❦︎
۱۳۹۹/۱۲/۲۶

به نظر من حرف خاصی برای گفتن نداره.

maedeh
۱۴۰۱/۰۹/۱۱

کتابی بدون جذابیت

ایران آزاد
۱۴۰۱/۰۹/۰۲

من بعد از هر داستان و کتاب سوالی شبیه اینها از خودم می‌پرسم: «خب که چی؟» یا «حالا از کتاب چی دستگیرت شد؟» جواب من به این سوالات در اواسط داستان دوم چندان مطلوب نبود... کتاب را رها کردم.

شهرزاد
۱۴۰۱/۰۲/۱۰

هر کدام از این داستان ها نظیر یک تکه از یک زندگی هستند. با شروع هر داستان، شما خودتون رو در میانه یک زندگی جدید تصور میکنید و کاملا با قهرمان داستانها همراه میشید. هر تکه از این زندگی ها

- بیشتر
soha_rj
۱۴۰۰/۱۰/۱۶

ساده و جالب بود.مثل یه کیک عصرونه. داستان میمون شیناگاوایی در کتاب اول شخص مفرد بیشتر پرداخته شده و مکمل این بخشه.

فاطمه :)
۱۴۰۰/۰۵/۱۳

یک مجموعه داستان تخیلی :) قلوه سنگی که جابجا میشد رو دوست داشتم.

چقدر عجیب است که فرد مورد علاقه‌ات را پیدا کنی و فرد مورد علاقه‌ات پیدایت کند. معجزه است. یک معجزه آسمانی.
da☾
در یک صبح زیبای ماه آوریل در یکی از خیابان‌های فرعی محله معروف هارویوکوی توکیو دختر صددرصد دلخواهم را دیدم. راستش را بخواهید آن قدرها هم زیبا نیست. آدم خیلی مهمی هم نیست. لباس پوشیدنش هم چیز خاصی ندارد. پشت موهایش در خواب شکسته و بی‌ریخت شده. جوان نیست. باید سی سالی داشته باشد. درست‌ترش این است که بگویم اصلا شبیه دخترها نیست. اما هنوز هم از پنجاه قدمی می‌توانم بفهمم او دختر صددرصد دلخواه من است. وقتی او را می‌بینم، دل در سینه‌ام شروع به تپیدن می‌کند و دهانم مثل کویر خشک می‌شود.
mahsa
ترس خیلی چیز بدیه. دردی که توی فکرمه خیلی بدتر از درد واقعیه.
Book
خیلی‌ها هستن که از من خوشبخت‌ترن. اما این دلیل نمی‌شه من به اونا حسودی کنم. به نظر من هرکسی زندگی خاص خودشو داره.
Mary gholami
گفت: «ترس خیلی چیز بدیه. دردی که توی فکرمه خیلی بدتر از درد واقعیه.
(:Ne´gar:)
آن دو دیگر تنها نبودند. هر کدام فرد صددرصد دلخواهشان را یافته بودند و یافته شده بودند. چقدر عجیب است که فرد مورد علاقه‌ات را پیدا کنی و فرد مورد علاقه‌ات پیدایت کند. معجزه است. یک معجزه آسمانی.
pejman
پسر به دختر گفت: «بیا خودمونو امتحان کنیم. فقط یک‌بار. اگه ما واقعآ عاشق همدیگه باشیم، یه وقتی، یه جایی، حتمآ دوباره همدیگه رو می‌بینیم و وقتی این اتفاق افتاد و فهمیدیم که واقعآ عاشق همدیگه هستیم، بلافاصله ازدواج می‌کنیم. تو چی فکر می‌کنی؟» دختر گفت: «آره. همین کارو باید بکنیم.» بنابراین آن دو جدا شدند. دختر به سمت شرق رفت و پسر به سمت غرب. اما امتحانی که آن‌ها در مورد آن توافق کرده بودند، اصلا لزومی نداشت. آنان عشاق دلخواه صادق و راستین همدیگر بودند و هیچ‌وقت نباید چنین می‌کردند. همین که همدیگر را دیده بودند، خودش یک معجزه بود. اما آن‌ها آن قدر جوان بودند که فهمیدن چنین چیزهایی برایشان ممکن نبود و امواج سرد و بی‌احساس سرنوشت آنان را بی‌رحمانه در خود فرو برد.
iman.gity
بعضی وقتا چیزایی اتفاق می‌افته که آدم انتظارشو نداره.»
(:Ne´gar:)
به نظر من هرکسی زندگی خاص خودشو داره.
da☾
دوستم گفت: «وای خدا، بید نابینا دیگه چیه؟» «یه درختیه که خیلی شبیه بیده.» گفتم: «من هیچ‌وقت چیزی ازش نشنیدم.» دخترک لبخندی زد و گفت: «برای این‌که من خودم اونا رو خلق کردم. درخت‌های بید نابینا گرده خیلی زیادی دارن و مگس‌های ریزی که آغشته به این گرده‌ها هستن داخل گوش دختره می‌خزن و اونو به خواب می‌برن.»
(:Ne´gar:)

حجم

۹۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۳۳ صفحه

حجم

۹۱٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۳۳ صفحه

قیمت:
۶۶,۵۰۰
تومان