دانلود و خرید کتاب ویرانه های من محمد طلوعی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب ویرانه های من اثر محمد طلوعی

کتاب ویرانه های من

نویسنده:محمد طلوعی
ویراستار:رویا کیانی
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۴از ۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ویرانه های من

کتاب ویرانه های من نوشتهٔ محمد طلوعی و ویراستهٔ رویا کیانی است. نشر چشمه این جستارها دربارهٔ روان رنجور و آدم‌ها را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب ویرانه های من

کتاب ویرانه های من یک مجموعه جستار به قلم محمد طلوعی را در بر گرفته است. ۷ جستار در این اثر قرار گرفته است.

خواندن کتاب ویرانه های من را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ناداستان و قالب جستار پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب ویرانه های من

«روز اولی که جدایی را باور کردم درونم تاریک بود، تاریکی‌ای که مدام می‌خواست برود خرید. می‌خواست لیوان‌ها را بشکند تا لیوان نو بخرد، روکش مبل‌ها را دربیاورد، شیر روشویی و دستگیره‌های در را عوض کند. می‌دانستم هر چیزی را اگر دور بیندازم، اگر خانه‌ام را عوض کنم، اگر شهرم را عوض کنم، باز چیزهایی درونم هست که نمی‌شود با آن‌ها کاری کرد. می‌خواستم مثل جول در فیلم درخشش ابدی یک ذهن پاک به کلینیکی بروم که خاطرات را پاک می‌کند، دنبال دستگاه شست‌وشوی مغز می‌گشتم. خودم را از همه پنهان می‌کردم. روزها ــ روزهای زیادی ــ خودم را مشغول آن سریال تلویزیونی کردم و نمایش‌نامه خواندم. فقط نمایش‌نامه می‌خواندم، احساس می‌کردم به کلمات جان‌داری نیاز دارم که بتواند غم جدایی‌ام را شرح بدهد. اوریپید می‌خواندم، شاید چون در تاریخ تئاتر نوشته بود دیوانه‌ترین نمایش‌نامه‌نویس عصرش بوده. با باقی نمایش‌نامه‌نویس‌های هم‌عصرش مقایسه‌اش کردم، شگردهایش در روایت را تمرین کردم و در نهایت حال خودم را در مده‌آ یافتم، این‌که عشق من را دیوانه و حسود و احمق کرده و حالا در جدایی هم دست از سرم برنداشته، دارد کاری می‌کند فرزندان خودم را بکُشم، تکه‌تکه‌شان کنم، بعد سوار ارابه‌ای پرنده دور شهر بگردم. واقعاً داشتم همهٔ این کارها را می‌کردم، خوشبختانه بچه‌ای در کار نبود و حُسن زندگی کردن در دوران ما این است که جرئت انجام آن‌چه مردم باستان می‌کردند نداریم، فقط توی سرمان همسرمان را می‌کُشیم یا بچه‌مان را تکه‌تکه می‌کنیم (می‌دانم اخبار حوادث روزنامه‌ها خلاف این چیزی را که می‌گویم نشان می‌دهد، اما به نسبت جمعیت جهان باستان و امروز می‌شود گفت ما آدم‌های صلح‌طلب‌تری هستیم یا لااقل این‌طور به نظر می‌آییم). حتی دوستانی داریم که دائم می‌گویند باید رفتار معقول‌تری داشته باشیم و زنجموره نکنیم و ناخن‌هامان را نجویم، یعنی با این‌که همه‌شان می‌دانند درد جدایی زیاد است و تا مدت‌ها آدم را می‌چزاند، مدام به آدم توصیه‌های بیجا می‌کنند. (روزی یک جزوهٔ کوچک برای این آدم‌ها می‌نویسم، اسمش را هم می‌گذارم «بیست و یک توصیه برای وقتی دوست‌تان جدا شده» و زیر هر صفحه با فونت درشت‌تر می‌نویسم: «هر کاری می‌کنید بکنید، اما لازم نیست مهمانی بگیرید و زوج متارکه‌کرده، جداشده یا در حال جدایی را دعوت کنید تا آشتی کنند.») آدم جداشده تا مدت‌ها نگران است، بیش‌تر از غم فراق و تنهایی درد قضاوت‌های اطرافیان را دارد. کسی نمی‌خواهد دلایل جدایی دیگران را بداند، از پیش هر زوج جداشده‌ای در یکی از کلیشه‌های جدایی طبقه‌بندی شده‌اند، سال‌ها قبل از جدایی حتی اگر هیچ‌وقت جدا نمی‌شدند هم در یکی از آن دسته‌های کلیشه‌ای می‌گنجیدند؛ مرد خیانت‌کرده، زن خیانت‌کرده، مرد و زن هم را دل‌زده کرده‌اند، تفاهم ندارند، بچه ندارند، زیبایی غافل‌گیرشان کرده و صدای تپش قلب‌شان را دوباره بعد از سال‌ها شنیده‌اند.»

نظرات کاربران

کاربر 2198523
۱۴۰۳/۰۱/۱۷

متن روان و خوش خوان

amirhossein Mohtasham
۱۴۰۲/۰۷/۰۲

اگر برای دغدغه ها، حل مسئله ای هم داشت خوب بود.

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۳۶)
رنج اصلی همین است که آدم بیش‌تر می‌خواهد، از هر چیزی بیش‌ترش را می‌خواهد و این همگانی‌ترین رنج جهان است
Narges.Shah
روز اولی که جدایی را باور کردم درونم تاریک بود، تاریکی‌ای که مدام می‌خواست برود خرید. می‌خواست لیوان‌ها را بشکند تا لیوان نو بخرد، روکش مبل‌ها را دربیاورد، شیر روشویی و دستگیره‌های در را عوض کند. می‌دانستم هر چیزی را اگر دور بیندازم، اگر خانه‌ام را عوض کنم، اگر شهرم را عوض کنم، باز چیزهایی درونم هست که نمی‌شود با آن‌ها کاری کرد.
ZohreAalipour
صدایم را پایین آوردم و به قهوه‌چی گفتم پول میز آرمان را حساب کند. قهوه‌چی که حسین نبود و قبلش هم گفته بود خبری از حسین ندارد و اصلاً نمی‌شناسدش و این قهوه‌خانه هم مال پدر حسین نیست گفت: «از آقا سؤال کن، اجازه بگیر ببین دوست داره حساب کنی، بعد.» مطمئن نبودم آن آدم آرمان باشد، دلم نمی‌خواست خودم را با چیزی که می‌توانستم باشم مقایسه کنم، آدمی نبودم که در آن لحظه چیز دیگری بودن را تاب بیاورم
Tuberosa
مدت‌ها بود می‌خواستم به کسی بگویم احساس عدم‌پیشرفت چه‌طور دارد از درون تهی‌ام می‌کند. چه‌طور انگار همه‌چیز تکراری است، چه‌طور هدف‌هایم دورتر و دورتر می‌شوند و من در رسیدن به آن‌ها ناتوان‌تر می‌شوم. سعید برایم نوشت: «تکرار رو بخون، تکرار کی‌یرکگور، همون که ترس‌ولرز رو نوشته، دنبال ایمان ابراهیم می‌گرده. اون تو یه چیزهایی هست که جوابت رو می‌گیری.»
Tuberosa
روی میزهای کافه‌هاش مشت کوبیده‌ام، کنار رودخانه‌هاش راه رفته‌ام، زیر کتابخانهٔ ملی‌اش ساعت‌ها منتظر دوستانم ایستاده‌ام، در قبرستانش مُرده‌هایم را دفن کرده‌ام و در خیابان‌هایش زمان را کُشته‌ام، زمانی که آینده را انکار می‌کرد، آمدن آینده را انکار می‌کرد و همه‌چیز را در زمان حال نگه می‌داشت. دلم می‌خواست به آن وقت برگردم، به آن روزها، اما می‌دانستم شدنی نیست.
Tuberosa
در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که نمی‌شود تنها بود و این آسیبش بیش‌تر از احساس تنهایی کردن است.
Tuberosa
صدایش می‌زدم: «کفشی، کفشی کجایی؟ بیا آب بخور.» و زیر برگ‌ها دنبالش می‌گشتم. کفشدوزک من همیشه همان جا سرجایش بود، تنها بود اما همان‌جور چهاردستی وارونه چسبیده بود به برگ‌های ریحان. تنهایی‌اش برایش اهمیتی نداشت یا اگر مهم بود گلایه‌ای نمی‌کرد، اما من را داشت اذیت می‌کرد. تلفن کردم به مادرم، گفتم آخر هفته می‌روم رشت پیشش
Tuberosa
تنهایی اجازه می‌دهد از هر کلمه‌ای پُرزورترین شکلش، اغراق‌شده‌ترین حالتش، به ذهن آدم بیاید
Tuberosa
من در فقدان تغییر را فهمیده بودم. فقدان از آن کلمه‌هاست که وقتی در یک جمله به کارش ببری گند می‌زند به هر کلمهٔ پس‌وپیش خودش، فقدان کلمه‌ای متفرعن است که یک پاراگراف را از معنا می‌اندازد و در زندگی واقعی هم همین‌قدر کثافت است. از دست دادن چیزی که داری یا خیال می‌کنی داری گاهی واقعاً موجب تغییر آدم می‌شود.
mohadese
انگار وقتی جوانی، وقتی واقعاً در سرت جوانی، همه‌چیز در سرعت خلاصه می‌شود و هر چه سرعتت را بگیرد مخل است.
mohadese

حجم

۷۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۹۳ صفحه

حجم

۷۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۹۳ صفحه

قیمت:
۴۱,۵۰۰
تومان