دانلود و خرید کتاب کوچک و سخت ریوکا گالچن ترجمه رویا پورآذر
تصویر جلد کتاب کوچک و سخت

کتاب کوچک و سخت

نویسنده:ریوکا گالچن
انتشارات:نشر اطراف
امتیاز:
۳.۳از ۱۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کوچک و سخت

کتاب کوچک و سخت نوشتهٔ ریوکا گالچن است که با ترجمهٔ رویا پورآذر در نشر اطراف منتشر شده است.

درباره کتاب کوچک و سخت

کتاب کوچک و سخت مجموعه‌ای گیرا و تأمل‌انگیز از جستارها، خاطره‌پردازی‌ها و یادداشت‌های کوتاه و بلند ریوکا گالچن درباره‌ٔ ادبیات و مادری‌ است. گالچن را از صاحب‌سبک‌ترین نویسندگان آمریکایی معاصر می‌دانند که طنزی کم‌نظیر و نگاهی انتقادی به مسائل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آمریکا دارد.

کتاب کوچک و سخت که به‌ظاهر مجموعه‌ای از نوشته‌های پراکنده‌ٔ زنی‌ در ماه‌های نخست پس از زایمان است، مشاهدات دقیق، پرطعنه و گاه تأثرانگیز گالچن درباره‌ٔ شیرینی‌ها و تلخی‌های تجربه‌های نویسنده‌ای را در خود جای داده که از دنیای مأنوس قبلی‌اش کنده شده و همه چیز را از پشت لنز بچه‌داری نگاه می‌کند.

کوچک و سخت سخنان به زبان نیامدهٔ همهٔ مادرانی را می‌گوید که در هیاهوها و سکوت‌های زندگیِ مادرانه با دل‌مشغولی‌های دیگرشان دست‌وپنجه نرم می‌کنند و البته زبان حال بسیاری از زنان و مردانی است که به ضرورت‌های زندگی خانوادگی، از بعضی علایق‌ و دغدغه‌های مهمشان دور می‌مانند.

کتاب گالچن را راهنمایی می‌دانند برای نوع خاصی از سرگشتگی در فرایند خلق، خواه خلق ادبی و هنری و خواه آفرینش یک انسان دیگر. چرا که به نظر او بین آنچه می‌خواهیم دربارهٔ زندگی بگوییم و آنچه واقعاً درباره‌ٔ زندگی می‌دانیم فاصله‌ای است که می‌تواند به سرگشتگی نویسنده/مادر بینجامد. حاصل این سرگشتگی متن‌های به‌ظاهر ساده‌ای شده که به موقعیت‌های دشوار و پیچیدهٔ زندگی اشاره می‌کنند.

خواندن کتاب کوچک و سخت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به جستار پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب کوچک و سخت

«بالاخره تحقیق را شروع می‌کنم. از مطالب اینترنتی دستگیرم می‌شود که بچه‌های رنگین‌کمانی کمتر از بچه‌های کریستالی در زندگی درمانده و ناکام می‌شوند چون می‌دانند که نمی‌شود آدم‌ها را عوض کرد و فقط می‌شود همان‌طور که هستند دوست‌شان داشت اما بچه‌های کریستالی چون فکر می‌کنند می‌توانند برای نجات دنیا، طرز فکر مردم را تغییر دهند، پوست‌شان کنده می‌شود. یکی از سایت‌ها توضیح داده که بچه‌های کریستالی بیشتر در دههٔ نود به دنیا آمده‌اند اما بچه‌های رنگین‌کمانی کم‌وبیش در هزارهٔ جدید سروکله‌شان پیدا شده. قبل از نسلِ بچه‌های کریستالی، یک نسلِ بچه‌هایِ هاله‌کبود هم بوده، پس شاید این شیر کوهیِ من هم در واقع یک بچهٔ رنگین‌کمانی باشد نه یک بچهٔ کریستالی، یا شاید اصلاً گونهٔ خاصی از یک نسل جدیدتر باشد که هنوز اسمی رویش نگذاشته‌اند.

شاید همان‌طور که مردم بچه‌هایی را که در قرون وسطی به دنیا می‌آمدند و تیروئیدشان مادرزادی کم‌کار بود (که قبل از یددار کردنِ نمک خیلی رایج بوده چون ید برای رشد تیروئید لازم است) و قیافهٔ خاصی داشتند و از لحاظ هوشی هم با بچه‌های عادی فرق می‌کردند، کِرِتیِن یعنی مسیحی می‌نامیدند و متأسفانه به مرور زمان شد کرتِن یعنی عقب‌افتاده، الان هم بچه‌هایی را که با بقیه فرق دارند، کریستالی و رنگین‌کمانی و هاله‌کبود می‌نامند و مثل مبتلایان به سندروم اوتیسم یا داون متفاوت حساب‌شان می‌کنند؛ تازه اگر برچسب پزشکی هم بهشان نزنند.

انگار دارم به جریان بچه‌های کریستالی و به این که بچه‌ام دارای قدرت‌های شفابخش مخصوصِ بچه‌های کریستالی‌ست ایمان می‌آورم. با این‌که مثل مادرم لیسانس ریاضی یا فوق‌لیسانس علوم کامپیوتر ندارم، دارم این چیزها را باور می‌کنم. از روزی که یک جا خواندم ایزدورِ سِویلی در قرن هفتم می‌گفته زمین گرد است و انگار این مطلب را به‌شکلی شهودی می‌دانسته، به این نتیجه رسیده‌ام که جریان بچهٔ کریستالی هم می‌تواند حقیقت داشته باشد.

فقط هنوز نمی‌فهمم چرا تا حالا کسی جلوی من را در خیابان نگرفته تا دربارهٔ بچه‌های کریستالی حرف بزند، چرا فقط جلوی مادرم را می‌گیرند. این را هم نمی‌فهمم که چرا مادر من که همیشه به حرف‌های «دیگران» مشکوک است، یک‌مرتبه این‌قدر دلش برای پذیرشِ این‌جور حرف‌ها نرم شده. یکی از آدم‌های مهم زندگی‌ام می‌گوید «شاید این یه راهی برای دوست داشتنِ بچه‌های سخته؛ یه راهی برای این که قدرِ بچه‌های سخت رو بدونیم.» می‌گویم بله، منطقی‌ست، حرف درستی به نظر می‌رسد. می‌گوید «شاید مادرت می‌خواد بهت بگه خودش یه بچهٔ کریستالیه. یا خودِ تو یه بچهٔ کریستالی هستی.»»

aaaaban
۱۴۰۱/۰۷/۱۳

محض رضای خدا از کتاب‌های اطراف هم توی کتابخانه بی‌نهایت بذارید!

Mahdieh.kh
۱۴۰۱/۰۸/۰۶

توضیحاتی که نوشته شده برای کتاب به نظرم کافی و گویا هستن. از خوندن کتاب لذت بردم و جز کتاب‌هاییه که حتما دوباره هم میخونم.

zahrahro
۱۴۰۱/۱۰/۲۰

با اینکه کتاب کم‌حجم و جمع‌وجوری بود، همه چیزایی که درباره مادری و بچه داشتن خونده بودم یه طرف قرار می‌گیرن و این یه طرف دیگه! جذابیتش اینه که یه آدمی که قبلا هم منتقد و نویسنده و صاحب فکر بوده

- بیشتر
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
۱۴۰۳/۰۳/۱۶

قطعا جنس زن می‌تونه ارتباط بیشتری با کتاب بگیره؛ برای من غیرملموس بود...

بهاران بانو65
۱۴۰۲/۰۸/۳۰

خوب بود خصوصا جاهایی که در مورد حضور نوزادان در هنر وادبیات نوشته بود

Z Pourmandi
۱۴۰۲/۰۷/۱۳

کتاب در رابطه با نویسنده‌ای است که از دنیای پس از مادری خود می‌نویسد. تنها نیمی از کتاب را خداندم، کتاب برایم کشش لازم را نداشت.

آرزو
۱۴۰۲/۰۶/۰۵

به نظر من هم متنی که در معرفی کتاب آورده شده به اندازۀ کافی نشانگر مطالبی که قراره خونده بشه هست. کتاب رو با هدف فهمِ بیشتر جهانِ زیستۀ زنانی که به‌تازگی مادر شده‌ن خوندم؛ راضی‌ام که سوگیرانه نبود و

- بیشتر
در زیباشناسی ژاپنی به حضور عناصر سرگرم‌کننده و عجیب در متن، اوکاشی می‌گویند. اوکاشی متضاد «آواره» است که ترجمهٔ سردستی‌اش می‌شود حس اسف‌بار بودنِ امور فانی.
mim.nadaf
این را هم می‌دانم که همین ترس از نشان‌دادنِ ضعف است که نمی‌گذارد حرفم را بزنم، نه ترس از اشتباه بودن حرف‌هایم.
alireza atighehchi
به نظرش کارهایِ خانه اصلاً به هیچ دردی نمی‌خوردند و حاصلی نداشتند؛ تمام می‌شدند و بعد، به چشم‌برهم‌زدنی، دوباره شروع می‌شدند، پس باید ور می‌افتادند.
mim.nadaf
همه می‌دانیم در میان ما فقط بچه‌ها هم‌پیمان زمان هستند. بی‌تردید در آینده همین بچه‌ها هستند که قدرت را در دست خواهند گرفت، یا دست‌کم قوه و بنیه و جایگاه‌شان بی‌نهایت بهتر از ما، بزرگ‌ترهای ناهمسنگ‌شان، خواهد بود. در احساس‌مان به کودکی نشسته‌درکالسکه که گاهی شبیه فرمانروایی فربه به نظر می‌رسد و یک آن دوستش نداریم، ردی از همین پیش‌آگهی وجود دارد.
آبی
کتاب‌هایی که برای بچه‌های کوچک نوشته می‌شوند کمتر بچه‌های واقعی را به تصویر می‌کشند. شخصیت‌های این کتاب‌ها بیشتر حیوانات هستند و هیولاها یا گه‌گاه بچه‌هایی که رفتارشان شبیه حیوانات یا هیولاهاست. کتاب‌هایی که برای بزرگسالان نوشته می‌شوند تقریباً همیشه بزرگسالان را به تصویر می‌کشند.
آبی
درست است که می‌گویند دلیلِ زنده‌ماندن آدم بچه است. اما چیزی که نمی‌گذارد آدم راحت بمیرد هم بچه است.
کاربر ۱۸۸۷۰۲۷
یاد مادر دوقلوها می‌افتم که به من گفت بی‌تردید عاشق دخترهایش است اما یک روز بعدازظهر دیده دارد به آن زنی که پنج بچهٔ خودش را در آب خفه کرده فکر می‌کند و دارد آن زن را خیلی خوب می‌فهمد و او، دوست من، وقتی دیده چنین احساسی دارد فهمیده وقتش است از کسی کمک بخواهد.
کاربر ۱۸۸۷۰۲۷
انگار سلیقهٔ فرهنگی زمانه می‌توانست از بچه محافظت کند؛ که البته یک جورهایی می‌توانست: آدم‌ها نیمه‌خودآگاه تشخیص می‌دادند که این نوزاد از طبقهٔ اجتماعی‌ای‌ست که دست‌شان به چیزهای خوب می‌رسد و برای همین، نیمه‌خودآگاه چیزهای خوب را که به نظر می‌آمد از حقوقِ حقه و طبیعی آن بچه است دودستی تقدیمش می‌کردند، چیزهایی مثل شغل‌های جالب و امکانات تحصیلی خوب و همسران جذاب؛
کاربر ۱۸۸۷۰۲۷
تحقیقات می‌گویند این‌طور نیست که خشونت ناگهان بروز کند، بلکه به دلایلی، در بعضی از آدم‌ها میل طبیعیِ خرابکاری ـ‌به‌جامانده از دوران کودکی و نوجوانی‌ــ هرگز فروکش نمی‌کند.
alireza atighehchi
جالبه که آدما به چه چیزای مختلفی توی یه بچه دقت می‌کنن؛ بچه که فقط بچه‌ست. ولی آدما چیزی رو تو بچه‌ها می‌بینن که تو وجود خودشونه.»
alireza atighehchi
درست است که می‌گویند دلیلِ زنده‌ماندن آدم بچه است. اما چیزی که نمی‌گذارد آدم راحت بمیرد هم بچه است. و روزهایی هستند که این واقعیت حس خوبی به آدم نمی‌دهد.
آرزو
زندگی من با این آدمِ خیلی کوچک شبیه قصهٔ کمدی‌رمانتیک‌هایی شده که دو نفر به زبانِ هم حرف نمی‌زنند ولی یک‌جورهایی عاشقِ هم می‌شوند.
آرزو
سعی می‌کنم بچه‌های بدغذا را سرزنش نکنم چون هر چه باشد بچه‌اند. اما آخرش باز می‌بینم دارم هم آن بچه‌ها هم مادروپدرشان را سرزنش می‌کنم؛ با این که خودم هم همین بودم و بی تلاش خاصی کم‌کم شدم آدمی که تقریباً همه چیز می‌خورد. اما بعدش آبستن شدم و دیدم برگشته‌ام سر خانهٔ اول. تقریباً تحمل دیدن یا چشیدن هیچ چیزی جز چیپس، لیموناد و گاهی یک برش پیتزا را نداشتم. البته فقط پیتزای آشغالی، از آن پیتزاهایی که انگار پنیرشان از بغل لبنیات هم رد نشده و به جای پنیر واقعی در ترکیباتش چیزی دارد که کمی تا قسمتی هیدروژنه شده. به نظرم بقیهٔ غذاها از دَم حال‌به‌هم‌زن بودند. همان‌روزها به فکرم رسید: اوه! بچه‌ها آبستن‌اند، آبستنِ خودشان.
آرزو
اما مشکل دیگر مادرِ یک نوزاد بودن، تنهایی‌ست. خیلی روزها از صبح تا شب فقط با یک آدم‌بزرگ حرف می‌زنم.
آرزو
درست است که می‌گویند دلیلِ زنده‌ماندن آدم بچه است. اما چیزی که نمی‌گذارد آدم راحت بمیرد هم بچه است. و روزهایی هستند که این واقعیت حس خوبی به آدم نمی‌دهد.
آرزو
خیلی روزها فکر می‌کنم بچه یک جور داروست. اما چه دارویی؟ یک روز به این نتیجه می‌رسم که افیون است: مرا با احساس عمیقِ خوشبختی پر می‌کند، احساسی که به هیچ دستاورد یا ویژگیِ ذاتی ربط ندارد و به قدری کیف‌آور است که حاضرم در جستجوی دائمیِ آن حس، زندگی‌ام کاملاً به هم بریزد. بعضی روزها هم بچه مرا یاد نوع و میزان هورمون‌ها و نوروترانسمیتِرها می‌اندازد. یاد مادر دوقلوها می‌افتم که به من گفت بی‌تردید عاشق دخترهایش است اما یک روز بعدازظهر دیده دارد به آن زنی که پنج بچهٔ خودش را در آب خفه کرده فکر می‌کند و دارد آن زن را خیلی خوب می‌فهمد و او، دوست من، وقتی دیده چنین احساسی دارد فهمیده وقتش است از کسی کمک بخواهد.
آرزو
با این‌که تحت تأثیر شیر کوهی شبیه بچه‌های کوچک شده بودم و همهٔ چیزها و تجربه‌های پیش‌پاافتاده (یا نیفتادهٔ اطرافم دوباره سحرآمیز شده بودند، ناگهان حس کردم خیلی بزرگ‌تر شده‌ام. جهان به‌شکلی مضحک، تردیدآمیز و مملو از قیدهای دیگر، لبریزِ معنا به نظر می‌رسید. یعنی می‌خواهم بگویم شیر کوهی همان وقتی که مرا به کسی تبدیل می‌کرد که مدام در حال «ننوشتن» است، همزمان من را شبیه نویسنده‌ها (یا دست‌کم نوع خاصی از نویسنده‌ها) کرده بود.
maryhzd
تناقض ماجرا این‌جا بود که به رغم گذر تند زمان، زندگی من به روزی با درازایِ بی‌سابقه تبدیل شده بود؛ روزی که به حساب من تا آن لحظه تقریباً سه‌هزار ساعت طول کشیده بود. همزمان افکارم به‌شکلی بی‌سابقه ازهم‌گسیخته بودند (موقع محاسبه فهمیدم از لحظهٔ آمدن شیر کوهی نشده بیش از دو ساعت و نیم پشت‌هم بخوابم)
maryhzd

حجم

۱۱۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۱۱۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
تومان