کتاب فارنهایت ۴۵۱
معرفی کتاب فارنهایت ۴۵۱
کتاب «فارنهایت ۴۵۱» نوشتۀ ری بردبری و ترجمۀ مژده دقیقی است و نشر ماهی آن را منتشر کرده است. این رمان دیستوپیایی یکی از شاهکارهای قرن بیستم محسوب میشود.
درباره کتاب فارنهایت ۴۵۱
رمان فارنهایت ۴۵۱ یک رمان پادآرمانشهری دربارۀ جامعهای است که در آن کتابهای ممنوعه سوزانده میشوند. مانتگ، شخصیت اصلی داستان یک آتشنشان است؛ اما وظیفهاش سوزاندن کتابهاست. کاری که او با رحمی تمام انجام میدهد. ری برد بری، در این رمان، جامعهای را توصیف میکند که بههیچوجه مطلوب نیست. او درواقع تلاش کرده است وجه نگرانکنندۀ دنیا را بسط دهد و آن را در قالبی هولناک شکل دهد تا مردم آن را از زاویهای متفاوت ببینند و یادشان بیاورد که آنچه دارند باارزش است و قدرش را نمیدانند.
رمان فارنهایت ۴۵۱ یک هشدار و یک قصۀ عبرتآموز است دربارۀ اعتیاد جامعه به تکنولوژی، رسانه و شبکههای اجتماعی. او از جامعهای حرف میزند که از واقعیت و تفکر مستقل دور شده و عادت به کتابخواندن و تعمق و تأمل را ازدستداده است. ری بردبری دربارهٔ این کتاب گفته است: «من آینده را پیشبینی نمیکردم، میخواستم جلو آن را بگیرم.» او قصد داشت به خواننده نشان بدهد که هیچیک از سرگرمیهای بلاهت بارش نمیتواند جای ادبیات و کتابخواندن را بگیرد و در جایی دیگر گفته است که: «جنایتهای بدتر از کتاب سوزاندن هم وجود دارد. یکی از آنها کتاب نخواندن است.»
رمان دیستوپیایی فارنهایت ۴۵۱ مهمترین اثر ری بردبری، متعلق به نخستین دوران طلایی ادبیات علمیـ تخیلی در امریکا است و از شاهکارهای ادبیات قرن بیستم به شمار میرود. این کتاب در سال ۱۹۵۳ برای نخستینبار منتشر شد و تا امروز بهعنوان یکی از آثار ادبی ماندگار و تأثیرگذار در دانشگاهها تدریس میشود.
خواندن کتاب فارنهایت ۴۵۱ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران رمانهای خارجی و علاقهمندان به داستانهای پادآرمانشهری پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب فارنهایت ۴۵۱
«بیهیچ احساس و عاطفهای کلاه ایمنیاش را با شمارهٔ نمادین ۴۵۱ بر سر گذاشته بود و در چشمانش، از فکر اتفاقی که قرار بود بیفتد، شعلههای نارنجیرنگ میرقصیدند. دگمهٔ شعله افکن را فشرد، و خانه در میان شعلههای حریصی که آسمان شب را با رنگهای سرخ و زرد و سیاه به آتش میکشیدند، از جا جهید. با گامهای بلند میان انبوهی از کرمهای شبتاب راه میرفت. کتابها همچون کبوتر بالبال میزدند و روی ایوان و چمن خانه جان میدادند، و او بیش از هر چیز دلش میخواست، مثل آن شوخی قدیمی، یکدانه مارشملو ۱۷ را سر چوبی بزند و در کوره فروکند. کتابها دود میشدند و با جرقههای چرخان به آسمان میرفتند و بادی سیاه از سوختن آنها را با خود میبرد.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
نظرات کاربران
یک رمان پادآرمانشهر فوقالعاده که قلم بسیار خوبی داره. جهانی که توصیف میکنه تفاوت چندانی با جهان ما نداره که باعث میشه درک ما از کتاب بهتر باشه. بخوانید;-)