کتاب به گزارش زنان تروا
معرفی کتاب به گزارش زنان تروا
کتاب به گزارش زنان تروا؛ بر بنیادِ تراژدیهای زنان تروا و هکاب نوشتهٔ اوریپید نمایشنامهای نوشتهٔ نغمه ثمینی و محمد رضاییراد است و نشر بیدگل آن را منتشر کرده است. اقتباس این دو نویسنده آمیختهٔ این دو درام است، همراه با طول و تفصیل مضاعفی که بدان افزودهاند.
درباره کتاب به گزارش زنان تروا
این دومین تجربهٔ نگارش مشترک نغمه ثمینی و محمد رضاییراد است که البته هردو بر بنیاد درامهایی دیگر نوشته شدهاند. تجربهٔ نخست آنها در اقتباس از درام باروکیِ دوشس ملفی آنقدر تجربهٔ جذاب، همدلانه و موفقی بوده که آنها را به تکرار آن برانگیخته است. پس از سالها پژوهش در باب تراژدی، رفتن سراغ درام یونانی البته میباید انتخاب طبیعی و بدیهی آنها باشد، اما درعینحال رفتن سراغ تراژدی ترسناک و پرخطر است. درام باروک بازیگوش و پر از طرح و توطئه است. تراژدی شوخی ندارد، عبوس و بدقلق است. تا اینکه به تراژدیهای زنان تروا و هکاب نوشتهٔ اوریپید رسیدند.
در اقتباس پیشین سراغ متن ناشناختهای رفته بودند، در انتخاب تراژدی نیز اولویت آنها انتخاب متن کمشناختهشدهای بود. فکر میکردند که متنهای کمشناختهشده امکانات نهفتهتری برای بازیگوشی پیشرویشان مینهند. اما واقعیت این است که آنها براساس این اولویت سراغ هکاب نرفتند. آن را انتخاب نکردند؛ این هکاب بود که خود را از همان ابتدا بر آنها تحمیل کرد. فیلوکتتسِ سوفوکل و زنان پناهجویِ اوریپید هم برایشان وسوسهکننده بود، اما از سالها پیش میدانستند اگر قرار است روزی سراغ تراژدی بروند، این متن قطعاً هکاب خواهد بود. شروع تکاندهندهٔ این درام که هنوز پس از دو هزار و پانصد سال خیرهکننده و بهطرز غریبی تازه و جسارتآمیز است، از همان اولینباری که این تراژدی را خواندند همهٔ انتخابهای دیگر را از گزینش آنها خارج کرده بود، و البته که این متن با دلمشغولی آنها درخصوص متن کمتر شناختهشده کاملا مطابقت داشت. هکاب نهتنها در ایران هرگز اجرا نشده، بلکه در جهان هم، نسبتبه تراژدیهای شناختهشدهای چون آنتیگونه و ادیپ و مدهآ و الکترا، اجرای چندانی نداشته است. در میان تراژدیهای دیگر هکاب جزو کمخواندهها و ناشناختههاست.
آنها بهسرعت دریافتند هکاب با درام دیگر اوریپید، زنان تروا، کاملتر و معاصرتر میشود. در این نمایشنامه که بهسرعت عنوان به گزارش زنان تروا یافت، این دو متن را باهم درآمیختند.
نغمه ثمینی و محمد رضاییراد این نمایش را از نو نوشتهاند. خط اصلی درام را از هکاب اخذ کردند و آن را با وقایعی از زنان تروا آمیختند، و هرجا لازم دانستند تردیدی در تغییر خط قصه، دگرگون ساختن پیرنگ و یا افزودن و کاستن نقشها به خود راه ندادند.
هکاب در اسطورههای یونان، دختر دوماس و متوپه است. او با پریاموس ازدواج کرد و صاحب چندین فرزند شد. از جمله هکتور، پاریس، پولوکسنا، کرئوسا، لائودیکه، کاساندرا، پولودوروس. در جنگ تروا شوهر و فرزندانش کشته شدند و به عنوان کنیز به اودوسئوس داده شد. پولومنستور را کور کرد و کودکان نوزادش را کشت. مدتی بعد به هکاته پناه برد و هکاته هم او را به سگ تبدیل کرد. هکاب نام نمایشنامهای کهن از اوریپید است.
نمایشنامهٔ کهن یونانی به نام زنان تروا نیز وجود دارد که ماجرای ربودهشدن هلن، همسر منلاس و حمله به تروا در آن روایت میشود. اتفاقات این کتاب بعد از جنگ تروا و فتح این سرزمین پیش میآید، زمانی که زنان تروا به اسارت گرفته میشوند.
خواندن کتاب به گزارش زنان تروا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران نمایشنامهها و اسطورههای یونان باستان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب به گزارش زنان تروا
«پولودروس: من از مَغارههای تاریک و پنهان در دل زمین، از دروازههای تاریکی، میآیم. من پولودروس، فرزند هکاب و پریام، شاه سرزمین تروا هستم. یونانیان ده سال است که تروا را محاصره کردهاند و زمستان پیش پدرم مرا، که خُردترین پسرش بودم، پنهانی نزد دوست قدیم خویش، پلومستور، شهریار سرزمین تِراس، فرستاد تا در امان باشم. او در نهان گنجینهای همراهم کرد تا اگر تروا ازپای درافتاد، بازماندگانش به نیاز درنیفتند. تا سه روز پیش من در بارگاه تراس زندگی آرامی داشتم و از بازی با پسرانش لذت میبردم.
پلومستور و دو پسرش از لای بوتهها ظاهر میشوند. پسرها که رفتاری وحشی دارند انگار دارند قایمباشک بازی میکنند و در جستوجوی پولودروساند. پدرشان به این بازی نگاه میکند و قهقهه میزند.
پلومستور: بو بکشید... مثل شغال بو بکشید و دوست کوچکتان را پیدا کنید.
دو پسر مانند شغال بو میکشند. لای بوتهها را میکاوند و خندهکنان در لابهلای بوتهها پنهان میشوند.
پولودروس: سه روز پیش تروا فروافتاد. خبر رسید که تمام مردان تروا و تمام برادران شهزادهام به خاک درغلتیدهاند. دیگر هیچ مردی در تروا نمانده، تنها زنان اسیر.
زنی جیغکشان به درون میدود، درحالیکه چند سپاهی یونانی قهقههزنان او را تعقیب میکنند. همگی در میان بوتهها گم میشوند.
فاتحان حتی بر برادرزادهٔ خردسالم، آستیاناکس، فرزند هکتور شاهوار نیز رحم نکردند و او را از فراز بارویی به زیر افکندند تا از تبار پریام هیچ مردی باقی نماند. اکنون تنها من مانده بودم؛ وارث شهریاری پریام. آن زمان بود که دوست وفادار پدرم، پلومستور، دانست گنجینهٔ تروا صاحبی ندارد جز من؛ و من در پس چشمان اشکبارش برقِ آز را دیدم. شبانه گریختم تا شاید اجسادِ برخاکافتاده عاقبتِ تمامی پسران مادرم نباشد... سرگردان در شبی تیره و طوفانی... در سرزمینی که هیچ جایش آشنا نبود.
صدای پلومستور: بو بکشید شغالبچهها... بو بکشید و این آهوی ازبندگریخته را بیابید.
بوتهها از جستوجوی آنان به تلاطم درآمدهاند.
پولودروس: آه برادر شاهوارم هکتور تو مرا نبرد آموخته بودی، اما هرگز از زخمِ گلوی بریده چیزی نگفته بودی. و او چه کُند میکشید تیغ را بر حلقم و من چه کُند جان میدادم. گویی جان نمیخواست به دررود و جان به درنرفته بود هنوز که پیکر خونچکانم را به خیزابههای داردانل افکندند. اکنون سه روز است که پیکرم در لُجههای سرد و تیره روان است و من چون روحی سرگردان گرد مادرم پرسه میزنم.»
حجم
۱۱۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۱۱۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
نظرات کاربران
خیلی وقت بود یک کتاب رو یه نفس نخونده بودم از اون مدل کتابا بود همه ی احساساتم درونش دخیل بود یه جا احساس نگرانی یه جا احساس خشم یه جا احساس بدبختی یه جا احساس شادی توام با انتقام