دانلود و خرید کتاب یک جرعه خون تازه نغمه ثمینی
تصویر جلد کتاب یک جرعه خون تازه

کتاب یک جرعه خون تازه

نویسنده:نغمه ثمینی
انتشارات:نشر لگا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب یک جرعه خون تازه

کتاب یک جرعه خون تازه فیلمنامه‌ای نوشته نغمه ثمینی است که در انتشارات لگا به چاپ رسیده است. این اثر به بررسی دوره‌ای از تاریخ ایران می‌پردازد و مروری بر مبارزات حسن صباح می‌کند.

درباره کتاب یک جرعه خون تازه

داستان زندگی حسن صباح، که پایه‌گذار دولت اسماعیلیان الموت بود و داعی اعظم مذهب اسماعیلیه نزاری، مانند تمام شخصیت‌های مهم دیگر، در هاله‌ای از ابهام است. افسانه‌های بسیاری درباره آن وجود دارد و قضاوت درباره حقیقی بودن یا نبودنشان به عهده منابع تاریخی است. مثلا داستانی که می‌گوید حسن صباح، خیام و خواجه نظام الملک سه یار دبستانی و نزدیک بودند. 

در هرحال، بازخوانی تجربه حسن صباح در دولت سازی، آنهم در مقام یک پیشوای شیعه که در ادامه بازسازی تجربه انقلاب شیعی سربداران صورت گرفت، می‌تواند برای ما و درک حال و اوضاع روزگار حال حاضرمان، راهگشا باشد. 

این فیلمنامه، با عنوان قبلی خداوند الموت چند سال پیش با انگیزه ساخت سینمایی توسط محمدعلی نجفی و به دست نغمه ثمینی نوشته شد ولی هرگز ساخته نشد. حالا این اثر با نام یک جرعه خون تازه همراه با مقدمه‌ای از صالح نجفی منتشر شده است.

کتاب یک جرعه خون تازه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خواندن کتاب یک جرعه خون تازه را به تمام علاقه‌مندان به مطالعه فیلمنامه و همچنین فیلم‌سازان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره نغمه ثمینی 

نغمه ثمینی، فیلمنامه نویس، نمایشنامه نویس، نویسنده، منتقد سینمایی و روزنامه نگار در سال ۱۳۵۲ متولد شد. او عضو هیئت علمی پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران است و با نشریاتی مانند ماهنامه سینمایی فیلم و زنان همکاری داشته است.

بخشی از کتاب یک جرعه خون تازه

خواجه نظام: بگو. تا تمام زندگی‌ات را خیال‌های پریشان پر نکرده‌اند.

ندیم: بیچاره... زنش خواجه! اسماعیلیان زنش را می‌خواستند. حور و پری نه! که انگار استغفرالله خود خداوند گلش را با دست خودش ورز داده بود. آیتی می‌گویم و آیتی می‌شنوید. زنش را می‌خواستند. برای بهشت فسق‌وفجورشان خواجه. کنار چاه دو گوش بریده بود با گوشواری در آن. گوش زن. با دست‌نوشته‌ای که «گوشی که گوش به فرمان شوهر بود را بریدیم و گوشی گوش به فرمان شیخمان دوختیم».

کیارنگ: (برافروخته) و شما هیچ نکردید؟ هیچ؟!

ندیم: این مگر اولین عورت ما بود که به تاراج می رفت؟

کیارنگ: و شما هیچ نکردید؟ هیچ؟!

ندیم: از مردم چه بر می‌آمد؟

کیارنگ: باید می‌یافتیدشان و پاره‌پاره خوراک لاشخورهایشان می‌کردید. اگر من بودم، حالا حتی خیال الموتیان را در سرها کشته بودم. اگر من بودم...

خواجه نظام: این شاید همان برقی است که به گاه خردسالی در ناصیه تو دیدم. تقدیری که به دستان تو به انجام می‌رسد.

کیارنگ: سحرگاه عازم می‌شوم و می‌بینید که به ۴۰ روز نکشیده بازمی‌گردم با سرهای بسیار و از آن قلعهٔ فسق‌وفجور نمی‌ماند جز مشتی خاکستر.

خواجه نظام: می‌دانی الموتیان با تمام شورش‌هایی که پیش از این سرکوب کردی تفاوت می‌کند؟

کیارنگ: این حتی شور مرا فراتر می‌برد. نبرد پیشین چون بازی کودکان بود و حالا انگار به بازی بزرگتری فراخوانده می‌شوم. باید کسی سپاهیان مرا خبر کند. باید نقشهٔ راه‌ها را ببینم. کسی از سرداران شکست خورده هست که با او سخن بگویم؟! باز جان می‌گیرم انگار...

نگاه تهمینه و کیارنگ لحظه‌ای گره می‌خورد.

خواجه نظام: مگر این شور تو درهای الموت را سر آخر بگشاید... آرام باش. می‌بینم که چگونه زمان برای تو گسترده می‌شود و سعادت چگونه پیش رویت راه می‌گشاید. تو از پشت من نیستی، اما پسری اگر می‌داشتم که خود تمامی اخلاط و طبایعش را می‌ساختم، بی‌تردید تمام اجزایش به تو شبیه می‌شد... سعادت گشودن درهای قلعه آن بدعت‌گر، برای توست. ملکشاه و خلیفه هم بی‌آنکه بدانند تو کیستی، سر سپرده‌اند به خواست من. به اقطاع پدرت برو و بمان تا وقت موعود که به‌زودی فراخواهمت خواند. به‌زودی سردار جوان... به‌زودی...

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۵۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۵۶٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان