دانلود و خرید کتاب گلدان / بهار و عروسک بهمن فرسی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب گلدان /  بهار و عروسک

کتاب گلدان / بهار و عروسک

نویسنده:بهمن فرسی
انتشارات:نشر بیدگل
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب گلدان / بهار و عروسک

«گلدان» و «بهار و عروسک» دو نمایشنامه‌ است به قلم بهمن فرسی(-۱۳۱۲)، نمایشنامه‌نویس معاصر ایرانی. «بهار و عروسک» فقط دو شب، بار اول در بیست‌و‌هفتم اردیبهشت‌ماه ۱۳۴۴ در سالن نمایش دانشکدۀ هنرهای زیبای دانشگاه تهران و بار دوم در یازدهم خرداد‌ماه همان سال در تالار فرهنگ (بنا به دعوت انجمن فیلار‌مونیک تهران) به کارگردانی نویسنده و بازیگری خجسته کیا (زن) ، ایرج گرگین (مرد) و بهمن فرسی (مرد خیابان) روی صحنه رفت. در بخشی از این نمایشنامه می‌خوانیم: (صدای سقوط سکه در دستگاه صفحه پخش‌کن می‌آید و ترانه آمریکایی The End پخش می‌شود. کافه تدریجاً روشن می‌شود. مرد پشت به مردم روی یک چهارپایۀ بار نشسته است و سیگار دود می‌کند. وقتی ترانه دارد تمام می‌شود مرد آرام رو به مردم برمی‌گردد. پیراهن آستین کوتاه و شلوار تابستانی دارد. کتش دم دستش روی چهارپایۀ دیگری است. دلمشغول و مردد است. لحظه‌ای به تلفن خیره می‌شود. بعد دست می‌برد گوشی تلفن را برمی‌دارد و شماره می‌گیرد. تلفن اتاق زن به صدا درمی‌آید. همراه با صدای زنگ یک شعاع نور فوراً اتاق زن را روشن می‌کند. تلفن اتاق زن چند بار زنگ می‌زند. زن از تاریکی آهسته پیش می‌آید. کتابی در دست دارد و آن را می‌خواند. وارد اتاقش می‌شود. کفش راحت خانه، شلوار و بلوز آبی روشن دارد. عصبی و خسته به‌نظر می‌آید. بالای سر تلفن می‌ایستد و به‌فکر فرومی‌رود. تلفن مرتب زنگ می‌زند.) زن: (رو به تاریکی) بیا این تلفن رو وردار ببین کیه. (کسی نمی‌آید. جوابی نمی‌آید. تلفن زنگ می‌زند.) زن: (به تاریکی با صدایی بلندتر) جوجو!... کجا رفتی؟ (زن می‌نشیند کنار تلفن. بی‌تصمیم و بی‌حوصله. با حرکتی تند گوشی را برمی‌دارد. ولی چیزی نمی‌گوید.) مرد: الو... (زن یکه می‌خورد. حالت سخت قیافه‌اش به‌هم می‌ریزد. صدا آشناست. باور نمی‌کند. جواب نمی‌دهد. گوشی را هم نمی‌گذارد.) مرد: الو... الو...
plato
۱۳۹۷/۰۵/۲۷

کاش کتاب شب یک شب دو جناب فرسی رو مجوز میدادن به ما هم میرسید..تو بازار سیاه هم گشتم نبود.دوستان کسی اگه داره اطلاع بده از کجا یافته!

کاربر ۲۲۹۹۷۹۰
۱۳۹۹/۰۸/۲۹

چرا پول میگیرید

دختر: راسته که می‌گن هر کسی یه ستاره داره؟ پسر: هه، فقط چیزهایی رو که به هیچ‌کس نمی‌تونه تعلق داشته باشه عادلانه تقسیم می‌کنن.
nastaran
خوبه، خیلی هم خوبه، اما ممکن نیس، همیشگی نیس، هیچ چیز همیشگی نیس، این حکم عقله. اما آدم با احساساتش زندگی می‌کنه. اینه که انتظار داره بعضی چیزها تو زندگی موندگار باشن، همیشگی باشن، یعنی بیشتر از یه روز یا یه هفته دوام بیارن.
nastaran
شما فکر می‌کنی که بشر تو زندگیش فکر هم می‌کنه؟ نه! ابدا! راستش وسوسه است، وسوسه می‌کنیم. بکنم؟ نکنم؟ بخوام؟ نخوام؟ بگم؟ نگم؟ این اسمش فکر نیست
nastaran
خوبه، خیلی هم خوبه، اما ممکن نیس، همیشگی نیس، هیچ چیز همیشگی نیس، این حکم عقله. اما آدم با احساساتش زندگی می‌کنه. اینه که انتظار داره بعضی چیزها تو زندگی موندگار باشن، همیشگی باشن، یعنی بیشتر از یه روز یا یه هفته دوام بیارن.
nastaran
دختر: راسته که می‌گن هر کسی یه ستاره داره؟ پسر: هه، فقط چیزهایی رو که به هیچ‌کس نمی‌تونه تعلق داشته باشه عادلانه تقسیم می‌کنن. دختر: (با صفایی کودن و بیگانه) چی...؟ پسر: هیچی!
Marya
دختر: راسته که می‌گن هر کسی یه ستاره داره؟ پسر: هه، فقط چیزهایی رو که به هیچ‌کس نمی‌تونه تعلق داشته باشه عادلانه تقسیم می‌کنن.
صَبا
دختر: راسته که می‌گن هر کسی یه ستاره داره؟ پسر: هه، فقط چیزهایی رو که به هیچ‌کس نمی‌تونه تعلق داشته باشه عادلانه تقسیم می‌کنن.
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
پدر: تو چشم آدم وامیسّن، وجودش رو منکر میشن. (مکث) کجا؟ کجا می‌خواین فرار کنین؟ فکرش رو کردین؟ آره... (مکث) ما هم می‌گفتیم: هر‌چه پیش آید خوش آید. اما... (مکث) هیچ‌کدوم از یاغی‌گری‌های بی‌نقشه‌مون، اوهو! اوهو! اوهو! هیچ‌وقت خوشی برامون نیاورد. خوشی خوشی... نه بی‌خیالی و ولنگاری!
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
من نمی‌دونم این زن‌ها وقتی می‌رن حموم چی‌کار می‌کنن که این‌قدر طول می‌کشه ئه! خونم جوش اومد بچه! حالا می‌زنم زمین می‌ترکونمش‌ها... لالا... لا... لا... گل شبدر، ای ککه به‌گور پدر هر چی پدر! ای درد بی‌درمون! کفرم که حسابی بالا می‌آد هوس می‌کنم به اندازۀ وقت یک حموم رفتن زن بشم. ببینم آخه. ببینم دیگه، مگه غیر از یه سروتن بی‌صاحاب مونده‌س که باید قشو بخوره؟
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹
همسایه: خونه‌اید؟ سلام! حال سرکار؟ روزگار ما رو می‌بینید! پیش پیش پیش! (بچه را تو بغل تکان می‌دهد.) این بچه من رو کشت. مادرش رفته حمام، سه ساعت تمومه مثل زنگوله گردن بزغاله یک‌بند ونگ‌و‌ونگ می‌کنه. خب بغل بغله دیگه، بگو آخه تو چه می‌فهمی فسقلیِ نیم‌وجبی. بسه دیگه!
کاربر ۴۳۸۳۱۲۹

حجم

۸۶٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۵۰ صفحه

حجم

۸۶٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۵۰ صفحه

قیمت:
۶۷,۰۰۰
تومان