کتاب پس از سقوط
معرفی کتاب پس از سقوط
کتاب الکترونیکی پس از سقوط نوشتهٔ آرتور میلر با ترجمهٔ حسن ملکی در نشر بیدگل به چاپ رسیده است. این نمایشنامهٔ تک پردهای دربارهٔ گروهی از بازداشتشدگان جنگ جهانی دوم است که در انتظار بازجویی افسران نازی به سر میبرند. عدهای هم این اثر را یک اتوبیوگرافی از آرتورمیلر میدانند که سرگذشت او را پس از دومین ازدواج شکستخوردهاش با مرلین مونرو یادآور میشود.
درباره کتاب پس از سقوط
پس از سقوط یکی از شخصیترین نمایشنامههای این نویسنده محسوب میشود که در آن میلر به نقد ازدواج نافرجامش با مریلین مونرو پرداخته است. او در این اثر به مواضعی چون سیاست، زندگی خانوادگی و روابط خصوصی خود میپردازد و میتوان آرزوها، شکستها و موفقیتها، شکها و یقینها و ضعف و قدرتهای یک مرد میانسال و پخته را دید که میخواهد بار دیگر عشق را تجربه کند و همه در قالبی سیال و در بخشهایی از خاطرات او یادآوری میشوند. نخستین بار این نمایشنامه را الیا کازان در نیویورک در همان سال به روی صحنه برد.
آرتور میلر پس از ۹ سال دوری از تئاتر، مجدد شروع به نوشتن کرد و پس از سقوط را نوشت. او از چهرههای مهم تئاتر آمریکا محسوب میشود. میلر بیش از هفت دهه فعالیت مستمر داشت و در زمان مرگش، یکی از بزرگترین نمایشنامهنویسان قرن بیستم محسوب میشد. عدهای او را آخرین حرفهای در تئاتر آمریکا میدانند. با اعلام خبر مرگ آرتور میلر تمام تئاترهای برادوی چراغهایشان را خاموش کردند.
کتاب پس از سقوط را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به تمام علاقهمندان به نمایش و خواندن نمایشنامه پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب پس از سقوط
فلیس: دیــدم داری رد میشــی، گفتــم بیــام باهــات حــرف بزنــم، همین. من رو که یادت میآد، هان؟
کوئنتین: (بــا نظــری به فلیس) مثلاً ماه پیش تو خیابون به یه دختری بــر خوردم؛ چند ســال پیش طلاقش رو گرفتــه بودم، من رو شــناخت. مدتهــا بــود بــا زنــی ارتبــاط نداشــتم، اون هم ظاهراً بدش نمیاومد...
فلیس: نه! من فقط میخواستم نزدیکت باشم. چهرهت رو دوست داشــتم. چهــرۀ مهربونــی داری... یادتــه، تــو دفتــرت، وقتی شوهرم حاضر نبود اوراق رو امضا کنه؟
کوئنتین: (بــه مخاطب:) همین رو میگم: من به هرچی نگاه میکنم، یهجورهایی انگار مرگش رو میبینم. (رو به فلیس میکند.)
فلیس: آخــه ببیــن، اون وقتــی تنها با مــن بود خیلــی بچگانه رفتار میکــرد؛ عین پســربچههای تخس لجبــاز. وقتی تو باهاش صحبــت کردی دیدم دیگه، احســاس مردی پیدا کرد. انگار واســه خودش کســی شــده. من هم همینطور. حس میکــردم زن بزرگی شــدهم. به جون خــودم، وقتی از دفترت بیــرون میاومد، احســاس کردم... انگار دوســتش دارم! تو خیابــون که میرفتیم، یه چیزی ازم خواســت. لازمه بگم؟ یا خودت میدونی؟
کوئنتین: (نومیدانــه) اصلاً فایــدهش چیــه، نمیدونم چرا اینهــا رو...(ادامه نمیدهد، همچنان رو به مخاطب.)
حجم
۲۶۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۰۲ صفحه
حجم
۲۶۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۰۲ صفحه