کتاب مرگ فروشنده
معرفی کتاب مرگ فروشنده
کتاب مرگ فروشنده نوشتهٔ آرتور میلر و ترجمهٔ عطاالله نوریان است و نشر قطره آن را منتشر کرده است. مرگ فروشنده نمایشنامهای مشهور از میلر است که سال ۱۹۴۹ برای نخستین به اجرا درآمد و جایزهٔ تونی را به دست آورد. این نمایشنامه داستان غمانگیز «ویلی» است که کمرش زیر بار مشکلات زندگی خم شده است؛ تراژدی یک انسان که اختیار زندگیاش از دستش در رفته و سرمایهداری پا بر گلویش گذاشته است. اصغر فرهادی فیلم فروشنده را با اقتباس از این نمایشنامه ساخت.
درباره کتاب مرگ فروشنده
ویلی لومان، فروشندهٔ دورهگرد نیویورکی، ۶۳ ساله شده است. کارش به کسادی گراییده و روز به روز طی کردن راه زندگی و تأمین معاش برایش دشوارتر میشود. سی و چهار سال به مؤسسهٔ واگنر خدمت کرده است؛ ابتدا در خدمت واگنر پیر بود و اکنون در خدمت پسر او، هوارد واگنر جوان. اما این جوان بهرغم سابقهٔ ۳۴ سالهٔ ویلی لومان، او را از کار اخراج میکند.
بنیاد نمایشنامهٔ میلر، فاجعهٔ زندگی مردی است که به قول خود میلر «بر نیروهای زندگی نظارت و اختیاری ندارد». مسئلهٔ اصلی بر سر این است که یک انسان، موجودی بیولوژیک، ساخته از پی و خون و روح، که شکل و محتوای زندگیاش را جامعهٔ سرمایهداری تعیین میکند، چگونه میتواند باشد و راه زندگی را بپیماید، و پیری و شوربختیهای همراه با آن فقط بهانه است، بهانهای برای تأمل در سرنوشت انسان در جامعهٔ مبتنی بر استثمار.
توجه به تجارب سرمایهداری معاصر نشان میدهد که این نظام با هر چیزی که در آن نیروی حیات جریان دارد، خصومت میورزد. دستاوردهای این نظام در تکامل فنون تولیدی و اتوماسیون، به رفاه انسان کمکی نمیکند، بلکه از اینها برای بینیاز شدن از نیروی دست و مغز انسان، و درنتیجه برای سود بیشتر، استفاده میکند. جنگهایی که به اشاره و یا دخالت مستقیم سرمایهداری، در گوشه و کنار جهان برپاست، بیش از هر چیز سرشت آن را نشان میدهد. بدین گونه معلوم میشود که سرمایهداری انسان را بهعنوان هدفی زنده مینگرد و کمترین ارجی برای زندگی انسان قائل نیست.
برخورد درست با این نمایشنامه باید بر این بنیاد باشد: گرفتاری انسان در چنگ نظام و تمدنی سنگدل، بیاعتنا و وحشتزا، که هیچچیز جز سود نمیبیند و برای زندگی، تواناییهای ذاتی انسان، ارزشی قائل نیست. انسان به مثابهٔ میوهای است که سرمایهداری عصارهٔ آن را میمکد و وقتی دیگر عصارهای نداشت، به دور میافکندش. تا وقتی سود میآورد و «فروشندهٔ خوبی است» مفید است، و بعد باید رهایش کرد.
ویلی لومان مدتی است که دنیای خویش را غیرعادیتر از آنچه درگذشته میپنداشت، میبیند. گذر سالها و وخامت وضع جسمی، او را وادار به خویشتننگری و مقایسهٔ خویش و دیگران کرده است، و درنتیجه او به نوعی احساس بیگانگی میرسد. او دیگر دربارهٔ زندگی و سیر آن، چون گذشته نمیاندیشد. اما از درک درست محیط عاجز است و از این رو، با وجود اعتمادبهنفس عجیب، خشمی کور دارد و این خشم دامن نزدیکترین افراد را میگیرد.
بهزودی لحظهٔ تعیینکنندهٔ زندگی ویلی لومان فرامیرسد. و این پایان روندی است که از مدتی پیش آغاز شده. ویلی از سفر بازمیگردد و حتی یک قلم هم فروش نکرده است. مدتهاست که وضعش چنین بوده، زیرا انرژی سابق را ندارد.
کار ویلی لومان در دنیای سرمایهداری به پایان آمده، او برای واگنر سرمایهدار وجود ندارد. و تراژدی، رنگی دیگر به خود میگیرد. او میکوشد بهرغم از دست دادن تکیهگاه مادی زندگی، ثابت کند که وجود دارد و زندگی میکند، تلاش سرسختانه برای دفاع از زندگی آغاز میشود. اما او در این مبارزه، سخت ناتوان و تنهاست. در برابرش هیولای بزرگ سرمایهداری قرار دارد. سرمایهداری تا وقتی به او اهمیت میداد که فروشندگی میکرد، و تازه آن وقت هم به سایر خواستههای انسانی او توجهی نداشت و اینک که نمیتواند فروشندگی هم بکند، دیگر برای نظام، وجود ندارد. رشتههایی سست او را به نظام پیوند میدهند، و مبارزه به ناچار به شکست ویلی لومان منجر میشود.
خواندن کتاب مرگ فروشنده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به طرفداران شاهکارهای آرتور میلر پیشنهاد میکنیم.
درباره آرتور میلر
آرتور اشر میلر (زاده ۱۷ اکتبر ۱۹۱۵ - درگذشته ۱۰ فوریه ۲۰۰۵) نویسنده، نمایشنامهنویس و مقالهنویس آمریکایی است. آرتور میلر با نوشتن تعداد زیادی نمایشنامه برای بیشتر از ۶۰ سال نقش مهمی در ادبیات و سینمای آمریکا داشت، او هنوز هم یکی از مشهورترین نمایشنامهنویسان معاصر است. معروفترین اثر میلر نمایشنامه مرگ فروشنده است که بارها در صحنههای مختلف اجرا شدهاست. آرتور میلر همچنین بهخاطر ازدواج کوتاهمدتش با مرلین مونرو شهرت دارد.
بخشی از کتاب مرگ فروشنده
«لیندا: ویلی، چی شده؟ اتفاقی افتاده؟
ویلی: نه، هیچ اتفاقی نیفتاده.
لیندا: نکنه ماشین رو چپ کرده باشی؟
ویلی: (با عصبانیت) گفتم که هیچ اتفاقی نیفتاده. مگه نشنیدی؟
او هیچ قصد نداشت چنین جوابی بدهد و با زنش اینطور حرف بزند. اکنون که روی تختخواب مینشیند تا کفشش را درآورد، قیافهاش به وضوح دیده میشود. او مردی است که در ذهنش غوغاست. همیشه به دنبال چیزی میگردد، و در این شب بیپایان که او را در خود گرفته است، به خاطرات خود میاندیشد. چند لحظه قبل که چمدانش را از ماشین بیرون میآورد، شاید در این فکر بود که دیدار لیندا چقدر دلپذیر و اطمینانبخش خواهد بود. اما این تصور مربوط به زمان گذشته است. برای ویلی لومان در این مرحله از زندگی هر لحظه ممکن است زود از بین برود و یا مدت زیادی بپاید. خاطرات سالهای گذشته در ذهنش بیدار میشوند و چنان به خود مشغولش میکنند که از آنچه در پیرامونش میگذرد، خبری ندارد، تا آنکه آن خاطره فراموش میشود و او به زمان حال برمیگردد.
موزیکی که هنگام بالا رفتن پرده شنیدیم، اکنون کاملاً محو میشود. و این آهنگی بود که ویلی لومان، در هفتههای اخیر، زیاد با خود زمزمه میکرد. این آهنگ همراه با خاطرات، ذهنش را مشغول میکند و در دلش شور و غوغایی بهپا میکند.
اکنون موزیک کاملاً محو شده است. او در خانه است، لیندا کمکش میکند تا کفش ساقه بلندش را درآورد و او مانند پرندهای که در اوج پرواز ناگهان پایین میآید و روی شاخهای مینشیند و اشیای اطراف خود را نظاره میکند، سعی میکند تا به افکار پریشانش نظمی بدهد.
لیندا: حالت خوب نیس!
ویلی: از خستگی دارم میمیرم (روی تختخواب کنار لیندا مینشیند، وارفته و بیحال است.) لیندا، نتونستم برم. اصلاً نتونستم!
لیندا: (با دقت و مهربانی) پس تموم روز رو کجا بودی؟ از قیافهت خستگی میباره.
ویلی: یه کمی بالاتر از یونکرز رفتم. ماشینو نگهداشتم تا یه استکان قهوه بخورم. شاید از قهوه باشه.»
حجم
۱۲۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۱۷۲ صفحه
حجم
۱۲۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۱۷۲ صفحه