
کتاب موسم بهار در آینه ای شکسته
معرفی کتاب موسم بهار در آینه ای شکسته
کتاب موسم بهار در آینه ای شکسته نوشتهٔ ماریو بندتی و ترجمهٔ سحر قدیمی است. نشر چشمه این رمان از ادبیات آمریکای لاتین را منتشر کرده است.
درباره کتاب موسم بهار در آینه ای شکسته
کتاب موسم بهار در آینه ای شکسته اثر ماریو بندتی، نویسندهٔ اهل اروگوئه، داستانی تکاندهنده دربارهٔ تبعید، عشق و مقاومت در برابر ظلم سیاسی است. این کتاب که در زمان تبعید خود نویسنده نوشته و در سال ۱۹۸۲ منتشر شد، تأثیرات عمیق عاطفی و روانی دیکتاتوریها را به تصویر میکشد. بندتی با روایت زندگی افرادی که به دلیل زندانی شدن سیاسی و تبعید از هم جدا شدهاند، داستانی از پایداری انسان و اشتیاق او به آزادی را ارائه میدهد. این رمان بازتاب مبارزات کسانی است که پس از دیکتاتوری بیرحمانهٔ دههٔ ۱۹۷۰ در اروگوئه از وطن خود رانده شدند. داستان از دیدگاههای مختلف روایت میشود و حول محور «سانتیاگو»، یک زندانی سیاسی در اروگوئه، و خانوادهاش که مجبور به تبعید در آرژانتین شدهاند، میچرخد. شخصیتهای اصلی شامل همسرش «گراسیلا»، دخترش «بئاتریس»، پدرش «رافائل» و دوست صمیمیاش «رولاندو» هستند. هر یک از این شخصیتها بخشی از داستان را روایت میکنند و نشان میدهند که چگونه زندانی شدن سانتیاگو به اشکال مختلف زندگی آنها را تحت تأثیر قرار داده است. بندتی با این زوایای دید گوناگون، خواننده را در عمق احساسات پیچیدهای مانند دلتنگی، ناامیدی و امید به بازگشت به خانه شریک میکند و نشان میدهد که چگونه تبعید میتواند روابط را تا آستانهٔ فروپاشی بکشاند و درعینحال بر انعطافپذیری انسان تأکید کند. سانتیاگو در تأملاتش از زندگی زندان، با احساس انزوا و گناهی مواجه است که ناشی از فشارهایی است که حبس او بر خانوادهاش تحمیل میکند. از سوی دیگر، گراسیلا با مشکلات خاص خود دست و پنجه نرم میکند؛ او بین تمایل به ادامهٔ زندگی و عشق دوباره از یک سو و وفاداری به همسرش از سوی دیگر گرفتار شده است. هر شخصیت زاویهای متفاوت به موضوع جدایی میبخشد و بازتابی است از زندگی تحت ظلم و فشار و اشتیاق به بازیابی حس آزادی و عادی بودن. یکی از موضوعات محوری کتاب، مفهوم شکستگی و امکان تجدید است. همانطور که از عنوان پیداست، زندگی تحت دیکتاتوری، روابط و عادی بودن را میشکند، اما بندتی این شکستگی را بهعنوان منبعی برای رشد و نوعی تولد دوباره نیز در نظر میگیرد. او امید به اینکه افراد و روابط، با وجود زخمهای ناشی از ستم سیاسی، میتوانند دوباره احیا شوند را در سرتاسر داستان حفظ میکند. موضوع دیگر که بندتی در آن کاوش میکند، مسئله هویت است؛ اینکه چگونه افراد در تبعید و زندان، در جستوجوی بازسازی و بازتعریف خود برمیآیند. در این رمان، جدایی از خانه بهعنوان تجربهای هم سرگشتهکننده و هم سازنده توصیف میشود، تجربهای که شخصیتها را مجبور میکند تا با واقعیتهای تازهای در خارج از دنیای آشنای خود روبهرو شوند.
خواندن کتاب موسم بهار در آینه ای شکسته را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکای لاتین و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب موسم بهار در آینه ای شکسته
«این دورههای طولانی پوچی حقیقتاً میتوانند ناامیدکننده باشند، اما از زاویهای دیگر مثبت هم هستند. در آن چند دقیقهٔ آخرِ قبل از بازداشتها، همهچیز با سرعت بسیار اتفاق افتاد و تنش زیادی هم داشت، در محاصرهٔ بحرانهای اجتنابناپذیر بسیاری بودیم، تصمیمهای زیادی که باید اتخاذ میشد و هیچکداممان وقت و تمایل نداشت که بایستد و دربارهشان بیندیشد، بررسی و بازبینی قدمهایی که باید برمیداشتیم و تلاش برای دستیابی به شفافیت ذهنی. حالا زمان زیاد است، زمانی بسیار زیاد، بیخوابیهای شبانهٔ بسیار، شبهایی با کابوسهای مشابه، سایههای مشابه. طبیعی (و خیلی آسان) هم هست که از خودت بپرسی الآن زمان چه فایدهای به حالم دارد؟ نکتهٔ اینهمه تعمقِ بهتأخیرافتاده چیست؟ بیمورد است، خیلی دیر، بیفایده. با اینهمه، امتیازهایی هم دارد. تنها ارزشی که این زمان تهی دارد امکان رسیدن به بلوغ، شناختن محدودیتهای خودت، ضعفها و قوتهایت است، کمی نزدیکتر شدن به حقیقت وجودت ــ نه داشتن توهم دربارهٔ اهدافی که هرگز به آنها دست پیدا نمیکنی ــ و آماده کردن ذهنت، یافتنِ رویکردت به زندگی و بالا بردن بردباریات تا قادر باشی به چیزی دست یابی که شاید روزی در نزدیکیات قرار بگیرد. در این شرایطِ غیرعادی میتوانی بسیار عمیق کنکاش کنی ــ خطر اعتراف چیزی به تو را به جان میخرم ــ و با اینکه نمیتوانم نقشهای پنجساله از کابوسهایم ترسیم کنم میتوانم با چشمان باز، فصلبهفصل، رؤیاپردازی کنم. میتوانم چیزهایی را که پیش از این میخواستم و چیزهایی را که الآن میخواهم، کارهایی را که کردهام و خواهم کرد، از هم جدا و بررسیشان کنم. بههرحال روزی میتوانم دوباره کارهایی انجام دهم، نه؟ روزی این تبعید عجیب را پشتسر میگذارم و قسمتی از دنیا میشوم، نه؟ آدم دیگری میشوم، احتمالاً آدمی بهتر، گرچه هرگز دشمنِ آدمی که سابقاً بودم یا الآن هستم نمیشوم؛ این نوعی پاداش است. بله، دریافت نامه از تو مثل گشودن پنجرهای است، اما آن موقع حسِ تقریباً مهارنشدنیای به گشودنِ پنجرههای بیشتر دارم، و بدتر از آن (که جنون محض است) باز کردن در. بااینحال همیشه محکومم پشت این در را ببینم: خصمانه، خشن، شکستناپذیر، همهشان هم خیلی ناباند ــ گرچه هرگز به اندازهٔ بحث و استدلالی سازنده ناب نیستند. اخبار گرفتن از تو مثل گشودن پنجرهای است. اما آنقدرها هم مثل گشودن در نیست. شاید کلمهٔ در را زیاد استفاده کردهام اما باید بفهمی این تقریباً یک دغدغه است؛ بیشتر از کلمهٔ میله حتی اگر باور نکنی. میلهها آنجا هستند، واقعیاند، حضوری اجتنابناپذیر با تمام بزرگی غمانگیزشان. اما نمیتوانند چیزی باشند بهجز آنچه آشکارا هستند. نمیتوانی میلهها را باز کنی و ببندی. اما یک در میتواند خیلی چیزها باشد.»
حجم
۲۰۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۱۳ صفحه
حجم
۲۰۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۱۳ صفحه