کتاب قطار جک لندن
معرفی کتاب قطار جک لندن
کتاب قطار جک لندن نوشتهٔ فرهاد حسن زاده است. نشر افق این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی از مجموعهٔ «ادبیات امروز» و حاوی رمانی ایرانی.
درباره کتاب قطار جک لندن
کتاب قطار جک لندن دربردارندهٔ رمانی ایرانی نوشتهٔ فرهاد حسن زاده است. نویسنده در این اثر نگاهی به جنگ ایران و عراق داشته و تأثیرات آن بر زندگی مردم را در قالب یک داستان روایت کرده است. نام شخصیت اصلی این رمان «سام هلچین» است؛ کارگری پرشور و پرانرژی که در پالایشگاه آبادان کار میکند. او با خانوادۀ پرجمعیتش زندگی سادهای دارد. در این رمان برای سام و اعضای خانوادهاش اتفاقات زیادی میافتداتفاقهایی که هم امیدبخش هستند و هم تلخ.
فرهاد حسنزاده، نویسندۀ اهل آبادان این رمان را در هفت فصل نگاشته ودر آن زندگی پیشاز جنگ و پساز جنگ را روایت کرده است. این روایتهای درهمتنیده هر کدام دیگری را کامل میکنند. نویسنده رمان را طوری نوشته که در آن گویی اشیا و دیوارها و پنجرههای خانه هم قصهای را بیان میکنند و مانند شخصیتهای انسانی میتوانند معصوم یا بدجنس باشند. این اثر متنی ساده و روان دارد و آمیخته به لحن و گویش جنوبی است. در این داستان به افسانهها و فضای قصهها و باورهای مردمان گذشته، ضربالمثلها و اعتقادات آنها اشاره شده است.
خواندن کتاب قطار جک لندن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای ایرانی و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب قطار جک لندن
«لبخندی محو بر صورت خشایار نشست: «مجبور؟ نه به اندازهٔ شما که مجبورین سر خدمت باشین. شما مأمورین و ما مردم. شما حقوق میگیرین و ما دلمون خوشه بچهٔ ئی شهریم و شهر مثل ناموسمونه. دو هفتهس جنگ شده آب خوش از گلومون پایین نرفته. از یه طرف رفیقامون و از یه طرف خونوادهمون از هم پاشیده شدن. لازم نیست بگم چیکار کردم، ولی زورم میگیره وقتی بعد از دو روز به خونهم برمیگردم صد تا خبر ناجور میشنوم. ای خدا! ئی که نشد عدالت! برمیگردی میبینی برادر هفدهسالهت فرار کرده، برادر هشتسالهت پاش قطع شده و پدرت به جات رفته زندان. شما بگو، ئی عدالته؟»
کیافرنژادیان رفت تو سینهٔ خشایار، داد زد: «شعار نده، بچهژیگول، که ما از ئی فیلما زیاد دیدیم. اگه تو خوندی، مو روندهم.» و برگشت طرف میز و لیوان آب را برداشت. روی پرونده دایرهای خیس نقش انداخته بود.
خشایار گفت: «مو چیزی نخوندم که شما رونده باشی.» به ماهیچهٔ پا اشاره کرد: «اینم یه زخم واقعیه. فکر نمیکنم تو فیلما گلولهٔ واقعی به کسی شلیک کنن!»
کیافرنژادیان لب از لیوان گرفت. خالیاش کرد توی پارچ که یخ نازکی داشت. گفت: «نه. اتفاقاً ئی یکیه کورخوندی. برادرزن مو از سربازی بیزار بود. نه پارتی داشت، نه کف پاش صاف بود و نه میتونست خودشه به دیوونگی بزنه. میدونی چیکار کرد؟ یه چاقو برداشت و انگشت اشارهٔ دست راستشه از بیخ برید. که چی؟ که معافش کنن.» و باز لیوان را پر کرد از آب یخ.
خشایار گفت: «نه بابا، مثل ئیکه یه چیزم بدهکار شدیم. حرف زدن با شما فایدهای نداره.» و نشست روی صندلی، صندلی فسس صدا کرد. کیافرنژادیان گفت: «معلومه که حرف زدن با مو فایده نداره. اونی که اهلشه باید به حرفت بیاره.» سیگاری از جیب درآورد و روشن کرد. لیوان آب را بالا گرفت، گفت: «حرفت میآره عین آب خوردن!» و پاسبان مرادی را صدا کرد.»
حجم
۳۲۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۰۸ صفحه
حجم
۳۲۸٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۰۸ صفحه