دانلود و خرید کتاب قطار جک لندن فرهاد حسن زاده
تصویر جلد کتاب قطار جک لندن

کتاب قطار جک لندن

انتشارات:نشر افق
امتیاز:
۳.۰از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب قطار جک لندن

کتاب قطار جک لندن نوشتهٔ فرهاد حسن زاده است. نشر افق این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی از مجموعهٔ «ادبیات امروز» و حاوی رمانی ایرانی.

درباره کتاب قطار جک لندن

کتاب قطار جک لندن دربردارندهٔ رمانی ایرانی نوشتهٔ فرهاد حسن زاده است. نویسنده در این اثر نگاهی به جنگ ایران و عراق داشته و تأثیرات آن بر زندگی مردم را در قالب یک داستان روایت کرده است. نام شخصیت اصلی این رمان «سام هلچین» است؛ کارگری پرشور و پرانرژی که در پالایشگاه آبادان کار‌ می‌کند. او با خانوادۀ پرجمعیتش زندگی ساده‌ای دارد. در این رمان برای سام و اعضای خانواده‌اش اتفاقات زیادی می‌افتداتفاق‌هایی که هم امیدبخش هستند و هم تلخ.

فرهاد حسن‌زاده، نویسندۀ اهل آبادان این رمان را در هفت فصل نگاشته ودر آن زندگی پیش‌از جنگ و پس‌از جنگ را روایت کرده است. این روایت‌های درهم‌تنیده هر کدام دیگری را کامل می‌کنند. نویسنده رمان را طوری نوشته که در آن گویی اشیا و دیوارها و پنجره‌های خانه هم قصه‌ای را بیان می‌کنند و مانند شخصیت‌های انسانی می‌توانند معصوم یا بدجنس باشند. این اثر متنی ساده و روان دارد و آمیخته به لحن و گویش جنوبی است. در این داستان به افسانه‌ها و فضای قصه‌ها و باورهای مردمان گذشته، ضرب‌المثل‌ها و اعتقادات آن‌ها اشاره شده است. 

خواندن کتاب قطار جک لندن را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های ایرانی و علاقه‌مندان به قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب قطار جک لندن

«لبخندی محو بر صورت خشایار نشست: «مجبور؟ نه به اندازهٔ شما که مجبورین سر خدمت باشین. شما مأمورین و ما مردم. شما حقوق می‌گیرین و ما دلمون خوشه بچهٔ ئی شهریم و شهر مثل ناموسمونه. دو هفته‌س جنگ شده آب خوش از گلومون پایین نرفته. از یه طرف رفیقامون و از یه طرف خونواده‌مون از هم پاشیده شدن. لازم نیست بگم چی‌کار کردم، ولی زورم می‌گیره وقتی بعد از دو روز به خونه‌م برمی‌گردم صد تا خبر ناجور می‌شنوم. ای خدا! ئی که نشد عدالت! برمی‌گردی می‌بینی برادر هفده‌ساله‌ت فرار کرده، برادر هشت‌ساله‌ت پاش قطع شده و پدرت به جات رفته زندان. شما بگو، ئی عدالته؟»

کیافرنژادیان رفت تو سینهٔ خشایار، داد زد: «شعار نده، بچه‌ژیگول، که ما از ئی فیلما زیاد دیدیم. اگه تو خوندی، مو رونده‌م.» و برگشت طرف میز و لیوان آب را برداشت. روی پرونده دایره‌ای خیس نقش انداخته بود.

خشایار گفت: «مو چیزی نخوندم که شما رونده باشی.» به ماهیچهٔ پا اشاره کرد: «اینم یه زخم واقعیه. فکر نمی‌کنم تو فیلما گلولهٔ واقعی به کسی شلیک کنن!»

کیافرنژادیان لب از لیوان گرفت. خالی‌اش کرد توی پارچ که یخ نازکی داشت. گفت: «نه. اتفاقاً ئی یکیه کورخوندی. برادرزن مو از سربازی بیزار بود. نه پارتی داشت، نه کف پاش صاف بود و نه می‌تونست خودشه به دیوونگی بزنه. می‌دونی چی‌کار کرد؟ یه چاقو برداشت و انگشت اشارهٔ دست راستشه از بیخ برید. که چی؟ که معافش کنن.» و باز لیوان را پر کرد از آب یخ.

خشایار گفت: «نه بابا، مثل ئی‌که یه چیزم بدهکار شدیم. حرف زدن با شما فایده‌ای نداره.» و نشست روی صندلی، صندلی فسس صدا کرد. کیافرنژادیان گفت: «معلومه که حرف زدن با مو فایده نداره. اونی که اهلشه باید به حرفت بیاره.» سیگاری از جیب درآورد و روشن کرد. لیوان آب را بالا گرفت، گفت: «حرفت می‌آره عین آب خوردن!» و پاسبان مرادی را صدا کرد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
«ناامید نشو، رفیق. امیدت به خدا باشه.»
n re
تو همه‌چیه سخت می‌گیری. دلته بزن به دریا. نترس! تو همهٔ فلاکتا فقط عشق می‌تونه به داد آدم برسه
n re
«اگه جنگ آدمه از پا نندازه، فکروخیال میندازه. لامصب فکرا عین توپ و خمپاره مغز آدمه تلیت می‌کنن.»
n re
«حقیقت هم تلخه و هم بوی گه می‌ده، ولی حقیقت یه طناب نیم‌متری نیست که بشه تو یه نظر نگاهش کرد. حقیقت یه طناب ده‌متریه که باید همه‌جاشه دید.»
n re
«ما استراتژی داریم، ولی تاکتیک نداریم. تاکتیک هم پیدا کنیم یه چیز دیگه نداریم. همیشه همی‌جور بوده، یه چیزی داشتیم و یه چیز دیگه نداشتیم. به‌قول یارو گفتنی، جنسمون جور نبوده.»
n re
ئی دنیا سی کسی بود نداره. حیف نیست آدما عین سگ و گربه بیفتن به جون هم؟ هیچی جای خوبی و عشق و صفایه نمی‌گیره. به‌خصوص که حالا مرگ ارزون‌تر از یه نخ سیگار شده.
n re
تحملم یه حدی داره.
n re
«ایول! راس می‌گی. ئی ملت همیشه بازی خورده. اوکی. حرفت درست....»
n re
هرکی دلش به یه چیزی خوشه. عشق مو فیلم و فوتبال و ماشینه. عشق تو... چه می‌دونم، تفنگ و راهپیمایی و پای منبر آخوندا نشستنه
n re
«اوکی! اینا همه‌ش فضل پروردگاره. امتحانِ الهیه. ولی دهنمون سرویس شد.»
n re
«سفر سخت نیست، اگه یار همپای آدم باشه. چه دریا و چه صحرا و چه بیابون....»
n re
شنتیا گفت: «تموم می‌شه. اینا همه‌ش امتحان الهیه....» سبزعلی گفت: «می‌خوام نباشه ئی امتحان. امتحان مال ماست، نه بچه‌هامون. ئی طفل معصوم چه گناهی کرده که پاشه از دست داد؟ ئو یکی که اصلاً به دنیا نیومده تو شکم ننه‌ش مرد، جوونایی که هر روز صبح می‌رن جنگ و شب نه معلومه برگردن...»
n re
مولانا: پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی‌ست «. مصطفی فرمود دنیا ساعتی‌ست
n re
هرکی دردش تو دل خودشه،
n re
آدمای طبقهٔ پایین... دارن عین برگ درخت می‌افتن رو خاک. کله‌گنده‌ها هم چیزی که براشون مهم نیست جون آدمان. هی مردمه می‌کنن سپر، قایم می‌شن پشتشون.
n re
سام گفت: «تو می‌دونی مشکلت چیه، توری؟» «کاشکی می‌دونستم.» «مشکلت اینه که خیلی اُرس‌وپُرس می‌کنی. از بچگی همی‌جور بودی و چراچرا می‌کردی.» خشایار گفت: «اگه بری سربازی، یه روزم دووم نمی‌آری، چون اولین چیزی که بهت می‌گن اینه که ارتش چرا نداره.» سام گفت: «دمت گرم! حالا سرته بنداز پایین و مثل آدم زندگیته بکن. روزگار مث ارتشه. چرا نداره. اوکی؟ افتاد؟»
n re
«دنیای آدما جای حقیریه. واسه بقا باید جنگید.»
n re
ئی قانون طبیعته: نزنی، می‌خوری.
n re
مرده‌هام احترامی دارن.» سودابه گفت: «دلت خوشه. تو مملکت ما زنده‌هاشم احترام ندارن...»
n re
آدم هرچی هم شجاع باشه، بالأخره آدمه دیگه.
n re

حجم

۳۲۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۴۰۸ صفحه

حجم

۳۲۸٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۴۰۸ صفحه

قیمت:
۱۲۰,۰۰۰
۳۶,۰۰۰
۷۰%
تومان