دانلود و خرید کتاب پدرو و کاپیتان ماریو بندتی ترجمه مزدک صدر
تصویر جلد کتاب پدرو و کاپیتان

کتاب پدرو و کاپیتان

نویسنده:ماریو بندتی
مترجم:مزدک صدر
انتشارات:نشر نی
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب پدرو و کاپیتان

کتاب پدرو و کاپیتان نوشتهٔ ماریو بندتی و ترجمهٔ مزدک صدر است. نشر نی این نمایشنامهٔ اسپانیایی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب پدرو و کاپیتان

کتاب پدرو و کاپیتان حاوی یک نمایشنامه است که در ۴ پرده نوشته شده و شخصیت دارد. این اثر، داستان یکی از مبارزانی است که نویسنده می‌شناخت؛ کسی که بر سر آرمانش از جان می‌گذرد، با مقاومتش بازجویش را شکست می‌دهد و در آخرین دقایق زندگی وصیت می‌کند که به فرزندش بگویند هرگز خیانت نکند. به‌گفتهٔ مترجم، این نمایشنامه حاوی داستان انسان سربلندی است که به وطنش، آرمانش و البته خودش خیانت نمی‌کند؛ انسانی که چون کیوان در فلک هفتم جای دارد و انسانی که مرگش همچون ظهور نخستین پرتو خاور، امید به رهایی و آزادی را در دل‌ها زنده می‌کند. این نمایشنامه، بررسی دراماتیکی در شناخت روانِ شکنجه‌گر است؛ مانند پاسخ به این پرسش که چرا انسانی عادی به شکنجه‌گر تبدیل می‌شود. موضوع نمایش شکنجه است، اما روی صحنه شاهد هیچ شکنجهٔ فیزیکی‌ای نیستیم. در این اثر شاهد دو روند هستیم؛ سربازی که انسان خوبی است جلاد می‌شود و زندانی‌ای که انسانی معمولی است شهیدی می‌شود. تنش دراماتیک حقیقی نه در گفت‌وگوها بلکه در درون یکی از این دو شخصیت (کاپیتان) اتفاق میفتد.

می‌دانیم که نمایشنامه متنی است که برای اجرا بر روی صحنه و یا هر مکان دیگری نوشته می‌شود. هر چند این قالب ادبی شباهت‌هایی به فیلم‌نامه، رمان و داستان دارد، شکل و فرم و رسانه‌ای جداگانه و مستقل محسوب می‌شود. نخستین نمایشنامه‌های موجود از دوران باستان و یونان باقی مانده‌اند. نمایشنامه‌ها در ساختارها و شکل‌های گوناگون نوشته می‌شوند، اما وجه اشتراک همهٔ آن‌ها ارائهٔ نقشهٔ راهی به کارگردان و بازیگران برای اجرا است. بعضی از نمایشنامه‌ها تنها برای خواندن نوشته می‌شوند؛ این دسته از متن‌های نمایشی را کلوزِت (Closet) نامیده‌اند. از مشهورترین نمایشنامه‌نویس‌های غیرایرانی می‌توان به «آیسخولوس»، «سوفوکل»، «اوریپید» (یونان باستان)، «شکسپیر»، «هارولد پینتر» (انگلستان)، «مولیر» (فرانسه)، «هنریک ایبسن» (نروژ)، «آگوست استریندبرگ» (سوئد)، «برتولت برشت» (آلمان)، «ساموئل بکت» (ایرلند) و «یوجین اونیل» (آمریکا) اشاره کرد. نام برخی از نمایشنامه‌نویس‌های ایرانی نیز «بهرام بیضائی»، «عباس نعلبندیان»، «اکبر رادی»، «غلامحسین ساعدی»، «بهمن فُرسی»، «محسن یلفانی»، «نغمه ثمینی»، «محمد رضایی راد»، «محمد یعقوبی»، «محمد رحمانیان»، «علیرضا نادری» و «محمد چرمشیر» بوده است.

خواندن کتاب پدرو و کاپیتان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی معاصر اسپانیا و قالب نمایشنامه پیشنهاد می‌کنیم.

درباره ماریو بندتی

ماریو بندتی (Mario Benedetti) نویسنده، شاعر، منتقد، طنزنویس، نمایشنامه‌نویس و روزنامه‌نگار کمونیست اروگوئه‌ای است که در سپتامبر ۱۹۲۰ در مونته‌ویدئو متولد شد. در نوجوانی و جوانی برای امرار معاش پیشه‌های مختلفی را تجربه کرد و از نزدیک با مشکلات طبقۀ متوسط آشنا شد؛ همین نیز سبب شد که در بیشتر داستان‌هایش به روابط و مسائل آدم‌های این طبقه بپردازد. ماریو بندتی از سال ۱۹۴۵ در مجلات ادبی اروگوئه مطلب می‌نوشت. همان وقت اولین دفتر شعرش و چهار سال بعد اولین مجموعه داستانش را منتشر کرد که خوش درخشید. نخستین کنش سیاسی او پیوستن به جنبشِ اعتراض علیه معاهدۀ نظامی با ایالات متحده بود و از آن پس حضوری مستمر و فعال در جنبش‌های سیاسی و ادبی داشت. پس از وقایع موسوم به کودتای ۱۹۷۳، از مدیریت گروه ادبیات اسپانیایی دانشگاه جمهوری اروگوئه استعفا داد و به‌دلیل مواضع سیاسی‌اش مجبور به ترک کشور شد. ابتدا به آرژانتین رفت و سپس به پرو. پس از آنکه در پرو دستگیر و سپس آزاد شد، در کوبا اقامت گزید و در آنجا بود که نمایش‌نامۀ «پدرو و کاپیتان» را نوشت. در سال ۱۹۸۵ و پس از سال‌ها خانه‌به‌دوشی میان اسپانیا و کوبا، به اروگوئه بازگشت؛ کتابخانۀ شخصی‌اش را در مادرید به دانشگاه آلیکانته اهدا کرد که به مرکز مطالعات آمریکای لاتین تبدیل شد؛ همچنین بنیاد بندتی را به‌منظور حمایت از ادبیات و مبارزه برای حقوق بشر و به‌ویژه حقوق زندانیان ناپدید‌شدۀ اروگوئه راه‌اندازی کرد. او در ۱۷ مۀ ۲۰۰۹ و در ۸۸سالگی درگذشت. از ماریو بندتی بیش از ۸۰ اثر به جا مانده است که جوایز متعددی برایش به ارمغان آورده‌اند.

بخشی از کتاب پدرو و کاپیتان

«کاپیتان روی صندلی راحتی نشسته است. به فکر فرورفته. مثل صحنه‌های قبل مرتب و آراسته نیست. موهایش آشفته است، پیراهنش از شلوار بیرون افتاده و گره کراواتش شل است. روی میز خم می‌شود و گوشی تلفن را برمی‌دارد.

کاپیتان: بیاریدش! (گوشی را می‌گذارد.)

دوباره به صندلی‌اش تکیه می‌دهد. گاهی به نظر می‌رسد نفسش بالا نمی‌آید. چند دقیقه‌ای می‌گذرد. صداهایی از فاصله‌ای نزدیک شنیده می‌شود. پدرو به داخل اتاق پرت می‌شود. کیسه‌ای روی سرش کشیده‌اند. لباسش پاره است و پر از لکه‌های خون. پخش زمین می‌شود و بی‌حرکت می‌ماند. کاپیتان به او نزدیک می‌شود. بدون این‌که چشم‌بند او را بردارد، زخم‌ها و کبودی‌هایش را بررسی می‌کند. وقتی به بازوی پدرو دست می‌زند، صدای ناله‌ای خشک از او بلند می‌شود. رهایش می‌کند. به نظر حیران می‌آید. از آن جسم بی‌حرکت فاصله می‌گیرد.

کاپیتان: پدرو!

پدرو جواب نمی‌دهد اما تقلا می‌کند بلند شود. کاپیتان دوباره به او نزدیک می‌شود، از زمین بلندش می‌کند و به‌سختی او را روی صندلی می‌نشاند. هیکل پدرو روی صندلی به سمتی کج می‌شود. کاپیتان او را صاف می‌کند. وقتی مطمئن می‌شود که بالأخره تعادل پدرو حفظ شده به سمت صندلی خودش برمی‌گردد و روی آن ولو می‌شود. از زیر چشم‌بند صداهایی شنیده می‌شود که در ابتدا معلوم نیست خنده است یا گریه. بدن پدرو می‌لرزد. کاپیتان، که همراه صندلی‌اش تکان می‌خورد، از حرکت می‌ایستد و با اضطراب منتظر می‌ماند. صدای مبهم و گیج‌کنندهٔ پدرو همچنان به گوش می‌رسد. کاپیتان می‌ایستد، به سمت پدرو می‌رود و با یک حرکت سریع کیسه را از روی سرش برمی‌دارد. تازه پی می‌بریم که پدرو می‌خندد. صورتش باد کرده و پر از کبودی و زخم است، اما می‌خندد.

کاپیتان: هی، به چی می‌خندی، احمق؟

پدرو: (انگار نه انگار که کاپیتان با اوست.) وقتی داشتند شکنجه‌ام می‌کردند، وسط کار برق رفت، همان قطعی برق که سرهنگ لعنتی‌ات پیش‌بینی کرده بود. هیولاهای بدبخت نمی‌دانستند چه بکنند، چون بدون برق هیچی نیستند. یک دختری آن‌جا بود که سیم برق را وصل کرده بودند به سینه‌اش و وقتی برق رفت نمی‌دانم چطور لگد حواله‌شان می‌کرد. جانور یک کبریت روشن کرد (می‌خندد.) اما جریان برق با کبریت که راه نمی‌افتد (از این لحظه و تقریباً در تمام صحنه پدرو حالت کسی را دارد که هذیان می‌گوید یا شاید ادای کسی را درمی‌آورد که دچار هذیان شده است. مهم است که این موضوع برای مخاطب مبهم بماند.) یک سطل پر از کثافت هم آن‌جا بود، می‌توانستند با آن به کارشان ادامه بدهند، اما کار کردن در تاریکی سخت است. سطل گه جای برق را نمی‌گیرد اما بعضی وقت‌ها کار راه‌انداز است. توی بی‌برقی کار کردن راحت نیست. توی تاریکی آدم نمی‌فهمد کِی طرفش بریده. دکتر به روشنایی احتیاج دارد که تشخیص بدهد کِی آدم ممکن است سکته کند و آن‌وقت دستور توقف شکنجه را بدهد.

کاپیتان: پدرو.

پدرو: اسمم رومولوست.

کاپیتان: نه، اسمت پدروست.

پدرو: رومولو اسم واقعی‌ام است، پدرو مستعار است.

کاپیتان: گیجم نکن. پدرو با نام مستعار رومولو.

پدرو: «هیچ».

کاپیتان: چی؟

پدرو: «هیچ». من نه اسم دارم نه اسم مستعار. فقط «هیچ».

کاپیتان: پدرو.

پدرو: پدرو «هیچ». «هیچ» فامیلی پدری‌ام است. نمی‌دانستی، کاپیتان؟ در این لحظهٔ خاص آن را فاش می‌کنم. به منشی زنگ نمی‌زنی ثبتش کند؟ مهم است. نکند ضبط‌صوت داری؟ پدرو «هیچ». و فامیلی مادری‌ام «اندر هیچ» است. کاملش می‌شود پدرو «هیچ اندر هیچ». (می‌خندد.)

کاپیتان: (صبر می‌کند تا خندهٔ پدرو تمام شود.) چی شده؟

پدرو: چیز مهمی نیست. دارم می‌میرم. خداحافظ. اما در این لحظه، مرگ برایم هیچ اهمیتی ندارد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۶۳ صفحه

حجم

۴۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۶۳ صفحه

قیمت:
۲۹,۰۰۰
تومان