دانلود و خرید کتاب خیابانگرد غاده السمان ترجمه محمدعلی مهمان‌نوازان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.

معرفی کتاب خیابانگرد

کتاب خیابانگرد نوشتهٔ غاده السمان و لیدیا دیویس و میخاییل شولوخف و... و ترجمهٔ محمدعلی مهمان نوازان است. انتشارات علمی و فرهنگی این مجموعه داستان کوتاه را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب خیابانگرد

کتاب خیابانگرد برابر با یک مجموعه داستان کوتاه با نویسندگان گوناگون است. عنوان برخی از این داستان‌ها عبارت است از «عصارهٔ غلیظِ اسب»، «سومین کرانهٔ رود» و «از تباری دیگر». هشت داستان در این کتاب قرار گرفته است. می‌دانیم که داستان کوتاه به داستان‌هایی گفته می‌شود که کوتاه‌تر از داستان‌های بلند باشند. داستان کوتاه دریچه‌ای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیت‌هایی و برای مدت کوتاهی باز می‌شود و به خواننده امکان می‌دهد که از این دریچه‌ها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می‌دهد و کمتر گسترش و تحول می‌یابد. گفته می‌شود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستان‌های کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشته‌ها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونه‌ای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده می‌شود. از عناصر داستان کوتاه می‌توان به موضوع، درون‌مایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویه‌دید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.

خواندن کتاب خیابانگرد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر جهان و قالب داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب خیابانگرد

«صورتش که از شادی بشاش و باطراوت بود، چند لحظه رو به دیوارهای خالی ثابت ماند و بعد کم‌کم طراوتش را از دست داد. ضربان قلبش کند شد. اگر نظر مادام عوض می‌شد، او واقعاً سرخورده می‌شد. چهرهٔ آبنوسی‌اش حالتی غم‌زده پیدا کرد؛ سرش را پایین گرفت، می‌خواست حرف خودش را پیش بکشد.

مادام گفت: «نکنه درست همین امروز، اون هم تو لحظهٔ آخر بخوای دستم رو تو حنا بذاری؟»

«نه، مادام، من می‌آم.»

هدف آن‌ها از این سفر مشترک نبود. دیووانا می‌خواست فرانسه را ببیند، کشوری که همه زیبایی، حاصلخیزی، و شکوه زندگی در آن را می‌ستودند. می‌خواست آنجا را ببیند و بعد بازگشتی پیروزمندانه داشته باشد. آنجا جایی بود که آدم‌ها پولدار می‌شدند. پیشاپیش، بی‌آنکه هنوز خاک افریقا را ترک کرده باشد، خودش را در اسکله می‌دید که داشت از فرانسه برمی‌گشت؛ کلی پولدار شده بود و برای همه رخت و لباس سوغات آورده بود. در رؤیای به دست آوردن آن آزادی بود که به او اجازه می‌داد بی‌آنکه مجبور باشد مثل حیوان‌های بارکش کار کند، هر جا دلش می‌خواهد برود. اگر مادام نظرش را تغییر می‌داد، اگر از بردن او سر باز می‌زد، راستی‌راستی سرخورده و مریض می‌شد.

اما مادام داشت به آخرین باری فکر می‌کرد که معدود تعطیلاتی را در فرانسه سپری کرده بود. هر سه نفر آن‌ها. آن زمان مادام فقط دو بچه داشت. در افریقا مادام نسبت به خدمتکارها بدعادت شده بود. در فرانسه که کلفتی را استخدام می‌کرد، نه تنها دستمزد بالا بود، بلکه طرف هفته‌ای یک روز هم مرخصی می‌خواست. مادام مجبور می‌شد او را رد کند و یکی دیگر را استخدام کند. نفر بعدی هم دستِ‌کمی از نفر قبلی نداشت، تازه اگر بدتر از قبلی نبود. با حالتی تلافی‌جویانه جواب مادام را می‌داد و می‌گفت: «هر کسی بچه می‌زاد خودش هم باید گاه‌گداری بهش رسیدگی کنه. من شب‌ها نمی‌تونم بمونم. باید برم به بچه‌های خودم هم برسم، تازه شوهرم هم هست.»

مادام که عادت کرده بود خدمتکارها دست‌به‌سینه در خدمتش باشند، عاقبت مجبور شده بود خودش به وظایفش به عنوان یک همسر تن دردهد و به شکل ناشیانه‌ای نقش مادر را هم ایفا کند. واقعاً هیچ بهره‌ای از آن تعطیلات نبرده بود. طولی نکشید که شوهرش را متقاعد کرد به افریقا برگردند.

در مسیر بازگشت، درحالی‌که لاغر شده و حسابی کلافه بود، برنامهٔ تعطیلات بعدی‌اش را در سر پرورانده بود. به تمام روزنامه‌ها آگهی نیازمندی داد. تعداد زیادی دختر جوان اعلام آمادگی کردند. قرعه به نام دیووانایی افتاد که تازه از دیار مادری‌اش آمده بود. در طول سه سالی که دیووانا برای او کار می‌کرد، مادام صاحب دو فرزند دیگر شد. در حدفاصل آخرین سفر تفریحی و تعطیلاتی که حالا در پیش بود، مادام همواره رؤیای فرانسه را در سر می‌پروراند. به‌خاطر سه‌هزار فرانک در ماه، هر دختر افریقایی جوانی حاضر بود تا ته دنیا دنبال او برود. مضافاً بر اینکه هرازچندگاه، به‌خصوص این اواخر، مادام هدایای کوچکی هم به دیووانا می‌داد؛ لباس‌های کهنه یا کفش‌هایی که می‌شد آن‌ها را تعمیر کرد.

این خندق نفوذناپذیری بود که کلفت را از کارفرمایش مجزا می‌کرد.

«کارت شناسایی‌ت رو دادی به موسیو؟»

«بله، مادام.»

«می‌تونی برگردی سرِ کارِت. به آشپز بگو یه غذای درست‌وحسابی واسه سه‌تایی‌تون آماده کنه.»

دیووانا گفت: «مرسی، مادام.» و به سمت آشپزخانه رفت.

مادام صورت‌برداری‌اش را ادامه داد.

موسیو سر ظهر برگشت، پارس سگ ورود او را اعلام می‌کرد. وقتی موسیو از پژو ۴۰۳ خود پیاده شد، همسرش را مداد در دست و کاملاً مصمم یافت.

مادام با نگرانی پرسید: «باربرها هنوز نیومده‌اند؟»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۵۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۰۱ صفحه

حجم

۱۵۰٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۰۱ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
۱۳,۵۰۰
۷۰%
تومان