کتاب اثاث کشی
معرفی کتاب اثاث کشی
کتاب اثاث کشی نوشتهٔ پاول هویل و خوآن رولفو و راسل بنکس و... و ترجمهٔ محمدعلی مهماننوازان است. انتشارات علمی و فرهنگی این مجموعه داستانهای کوتاه جهان را منتشر کرده است.
درباره کتاب اثاث کشی
کتاب اثاث کشی دربردارندهٔ ده داستان کوتاه از نویسندگانی همچون پاول هویل و خوآن رولفو و راسل بنکس است. عنوان داستانهای این مجموعه عبارت است از «اثاث کشی»، «بگو مرا نکشند!»، «خاطرات مادرم، دروغ پدرم و ماجراهای واقعی دیگر»، «آبروریزی»، «بَرنده»، «یک مشت خرما»، «خطایی در بافتنی»، «همهچیز»، «سالی که قرار بود همدیگر را بشناسیم» و «بچهای که مارهای سمّی پرورش میداد».
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب اثاث کشی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای خارجی و علاقهمندان به قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب اثاث کشی
«به احتمال زیاد آن موقع خیلی کمسنوسال بودم. هرچند یادم نمیآید دقیقاً چند سال داشتم، اما خاطرم هست که وقتی مردم مرا همراه پدربزرگم میدیدند، سرم را نوازش میکردند و لُپم را میکشیدند، البته این کارها را با پدربزرگم نمیکردند! عجیب اینکه هیچوقت سابقه نداشت من با پدرم بیرون بروم، درواقع این پدربزرگم بود که هرجا میرفت مرا با خود میبرد، البته بهجز صبحها که باید به مسجد میرفتم تا قرآن یاد بگیرم. مسجد، رودخانه، و مزارع؛ اینها نمادهای شاخص زندگی ما بودند. درحالیکه اکثر بچههای همسنوسال من از اینکه باید به مسجد بروند تا قرآن یاد بگیرند غرغر میکردند، من عاشق این کار بودم. دلیلش هم این بود که خیلی سریع میتوانستم درسها را از بر کنم و هر وقت که بازدیدکنندهای داشتیم، شیخ مسجد از من میخواست که بایستم و سورهٔ الرحمن را از حفظ بخوانم، و بعد هم مهمانها دستی به سروگوش من میکشیدند، درست همانطور که مردم وقتی مرا همراه پدربزرگم میدیدند این کار را انجام میدادند.
بله، من عاشق مسجد بودم و عاشق رودخانه هم بودم. صبحها به محض اینکه قرائت قرآن را تمام میکردیم، لوح چوبیام را زمین میانداختم و مثل برق پیش مادرم میرفتم، هولهولکی صبحانهام را میخوردم و جَلدی میرفتم و شیرجه میزدم توی رودخانه. وقتی از آبتنی خسته میشدم، کنار رود مینشستم و به جریان آب خیره میشدم که به سمت شرق پیچوتاب میخورد و پشت بیشهای از درختان اقاقیا از نظر گم میشد. عاشق این بودم که به قوهٔ تخیلم میدان دهم و پیش خودم قبیلهای از هیولاها را تصور میکردم که پشت آن بیشه زندگی میکردند، مردمی دراز و لاغر با ریشهای سفید و دماغهای نوکتیز، مثل پدربزرگم. پدربزرگم همیشه پیش از آنکه به سؤالهای متعدد من پاسخ دهد، انگشت سبابهاش را نوک دماغش میکشید؛ ریش او، ریش پدربزرگم، نرم و انبوه و مثل پنبه سفید بود. در زندگیام هرگز چیزی به آن سفیدی و یکدستی ندیدهام. به احتمال زیاد پدربزرگم خیلی هم بلندقد بود، چون من هیچوقت کسی را در کل آن منطقه ندیدم که مجبور نباشد موقع صحبت کردن با او سرش را بلند کند، از طرفی هیچوقت ندیدم پدربزرگ برای ورود به خانهای مجبور نباشد سر خم کند. وقتی او آنطور خم میشد، نمیدانم چرا یاد رودخانه میافتادم که پیچوتاب میخورد و پشت آن درختان اقاقیا میرفت. من عاشق پدربزرگ بودم و همیشه پیش خودم تصور میکردم وقتی قد بکشم و مرد شوم، مثل او قدبلند و باریکاندام میشوم و با قدمهای بلند اینطرف و آنطرف میروم.»
حجم
۱۵۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۹۴ صفحه
حجم
۱۵۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۹۴ صفحه