
کتاب وقتی برکه دلش گرفت
معرفی کتاب وقتی برکه دلش گرفت
کتاب وقتی برکه دلش گرفت نوشتهٔ سارا قربانیبرزی با تصویرگری سحر کریمیان شیرازی، اثری کودکانه و خیالانگیز است که توسط شرکت انتشارات علمی و فرهنگی در سال ۱۳۹۳ منتشر شده است. این کتاب با تصویرگری رنگی و جذاب، داستانی تخیلی را برای کودکان روایت میکند و به موضوعاتی چون دوستی، همدلی و حل مشکلات با کمک یکدیگر میپردازد. نسخه الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب وقتی برکه دلش گرفت
وقتی برکه دلش گرفت یکی از آثار شاخص ادبیات کودک معاصر ایران است که با نگاهی شاعرانه و زبانی ساده، دنیای حیوانات و طبیعت را به بستری برای بیان احساسات و روابط انسانی تبدیل میکند. سارا قربانیبرزی با تکیه بر تخیل کودکانه و شناخت عمیق از دنیای کودکان، داستانی را خلق کرده که در آن حیوانات جنگل با مشکلاتی روبهرو میشوند و برای حل آنها دست به همکاری و همفکری میزنند. این کتاب در سال ۱۳۹۳ و در تهران منتشر شده و تصویرگریهای سحر کریمیان شیرازی به زیبایی فضای داستان را جان میبخشد. انتشار این کتاب در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران و استقبال از آن، نشاندهنده جایگاه ویژهاش در میان آثار کودکانه است. نویسنده با بهرهگیری از عناصر بومی و طبیعت ایران، فضایی آشنا و دوستداشتنی برای کودکان خلق کرده است. این کتاب نهتنها به عنوان یک داستان سرگرمکننده، بلکه به عنوان ابزاری برای آموزش همدلی، دوستی و اهمیت همکاری در حل مشکلات، مورد توجه والدین و مربیان قرار گرفته است. زبان ساده، روایت روان و تصویرگریهای رنگی و دلنشین، این اثر را به انتخابی مناسب برای گروه سنی کودک تبدیل کرده است.
خلاصه کتاب وقتی برکه دلش گرفت
داستان با خرگوشی آغاز میشود که کنار لانهاش نشسته و برای دوستش سنجاب نیلبک میزند. ناگهان روباه با نگرانی میآید و خبر میدهد که عکسش دیگر در آب برکه پیدا نیست. دوستانش جمع میشوند تا علت را پیدا کنند و متوجه میشوند که برکه دلش گرفته و دیگر تصویر هیچکس را نشان نمیدهد. آنها با همفکری و کمک لاکپشت و ماهیها، تصمیم میگیرند از رودخانه که دوست صمیمی برکه است، کمک بگیرند. خرگوش و کلاغ به سراغ رودخانه میروند و رودخانه علت را در سیاهی آسمان میداند که مانع تابیدن ماه و افتادن تصویرش در برکه شده است. آنها با کمک باد و ابرها تلاش میکنند سیاهی را از آسمان پاک کنند تا دوباره شادی و تصویرها به برکه بازگردد. پیام اصلی داستان، اهمیت دوستی، همدلی و تلاش جمعی برای حل مشکلات است.
چرا باید کتاب وقتی برکه دلش گرفت را بخوانیم
این کتاب با روایت ساده و خیالانگیز خود، به کودکان میآموزد که مشکلات را میتوان با همکاری و همدلی حل کرد. تصویرگریهای رنگی و جذاب، فضای داستان را برای کودکان ملموستر و دلپذیرتر میکند. اگر به دنبال کتابی هستید که علاوه بر سرگرمی، پیامهای اخلاقی و اجتماعی مهمی را به کودک منتقل کند، وقتی برکه دلش گرفت انتخابی عالی است. ترجمه و نگارش روان، به همراه تصویرگری حرفهای، این کتاب را از سایر آثار مشابه متمایز میکند.
کتاب وقتی برکه دلش گرفت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای کودکان گروه سنی پیشدبستانی و دبستانی که به داستانهای تخیلی و حیوانات علاقه دارند، بسیار مناسب است. والدین و مربیانی که به دنبال کتابی برای آموزش مفاهیمی چون دوستی، همدلی و اهمیت کار گروهی هستند، میتوانند از این اثر بهره ببرند. اگر فرزندتان از داستانهایی مانند «قصههای مجید» یا «شازده کوچولو» لذت میبرد، احتمالاً از این کتاب هم خوشش خواهد آمد. همچنین برای کودکانی که گاهی احساس غم یا تنهایی میکنند، این داستان میتواند راهی برای بیان و درک احساساتشان باشد.
فهرست کتاب وقتی برکه دلش گرفت
کتاب وقتی برکه دلش گرفت ساختار خطی و سادهای دارد و در قالب یک داستان پیوسته روایت میشود. هر بخش از داستان به یکی از مراحل تلاش حیوانات برای شاد کردن برکه اختصاص دارد: معرفی شخصیتها و مشکل برکه، تلاش برای پیدا کردن علت ناراحتی، مشورت با رودخانه، سفر به سراغ باد و ابرها و در نهایت، بازگشت شادی به برکه. هر بخش با تصویرگریهای رنگی همراه است که به فهم بهتر داستان کمک میکند.
بخشی از کتاب وقتی برکه دلش گرفت
«روزی، خرگوش نشسته بود کنار لانهاش و برای دوستش، سنجاب، نیلبک میزد. ناگهان، روباه را دید که دواندوان به سویشان میآمد و فریاد میزد: «یک اتفاق وحشتناک! عکسم توی آب برکه پیدا نیست!» سنجاب گفت: «شاید برکه از دست تو عصبانی شده که همهاش گوشوارههای جدیدت را توی آب نگاه میکنی!» روباه شانههایش را بالا انداخت و گفت: «زود باش خرگوش! باید بیایی و برای برکه نیلبک بزنی. آخر، او نیلبک زدن تو را خیلی دوست دارد؛ شاید خوشحال شود و دوباره ما را نشان بدهد.» خرگوش قبول کرد و نیلبکش را توی کول پشتیاش گذاشت و با دوستانش راه افتاد. وقتی به برکه رسیدند، عکس هیچ کدامشان پیدا نبود. توی دل برکه سیاه سیاه بود. گفتند: «سلام برکه.» اما برکه جواب نداد. لاکپشت که گوشهای از ناراحتی کز کرده بود، سرش را از لاکش بیرون آورد و گفت: «اصلاً انگار با همه قهر است!» خرگوش روی تخته سنگی نشست و نیلبک زد؛ همان آهنگی که برکه دوست داشت و میگفت شبیه خندههای رودخانه است. میانههای آهنگ، ناگهان، تصویرشان برای لحظهای توی آب پیدا شد. آنها از خوشحالی فریاد کشیدند. اما عکسشان باز به همان سرعت ناپدید شد. سنجاب گفت: «برکه جان، آخر چه شده؟» آب برکه تکانی خورد؛ انگار میخواست چیزی بگوید. اما فقط چند حباب روی سطح آب پیدا شد. ماهیهای کف برکه آمدند روی آب و گفتند: «چه سر و صدایی راه انداختهاید! خبر ندارید برکه چند روزی است دلش گرفته و عکس هیچ کس را نشان نمیدهد؟» »
حجم
۴٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۴ صفحه
حجم
۴٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۴ صفحه