کتاب اعترافات یک کودک زمانه
معرفی کتاب اعترافات یک کودک زمانه
کتاب اعترافات یک کودک زمانه نوشتهٔ آلفرد دو موسه و ترجمهٔ ابراهیم الفت حسابی است. انتشارات علمی و فرهنگی این رمان خارجی را منتشر کرده است. این رمان از مجموعهٔ «ادبیات کلاسیک جهان» است.
درباره کتاب اعترافات یک کودک زمانه
کتاب اعترافات یک کودک زمانه رمانی کلاسیک نوشتهٔ آلفرد دو موسه است. آلفرد دو موسه این رمان را با الهام از ماجرای رسوایی زندگی واقعی یک شخصیت حقیقی به رشتهٔ تحریر درآورده است. او داستان این رمان را با لحنی صادقانه و پرشور پیش برده است. این رمان در پنج قسمت نگاشته شده که هر قسمت حاوی چندین فصل است. در انتهای کتاب توضیحی دربارهٔ شخصیتهای کتاب آورده شده است که خواننده با مراجعه به آن قسمت میتواند شناخت بهتری از شخصیتها به دست آورد.
خواندن کتاب اعترافات یک کودک زمانه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای خرجی و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره آلفرد دو موسه
آلفرد دو موسه در سال ۱۸۱۰ در پاریس متولد شد. پساز تحصیلات دبیرستانی عالی، به چندین رشته مشاغل مختلف روی آورد، ولی به هیچیک از آنها، جز ادبیات، رغبتی در خود نیافت. در ۲۰سالگی کتاب شعری به نام «قصههای اسپانیا و ایتالیا» منتشر ساخت که مورد توجه قرار گرفت. سپس چند نمایشنامه به رشتهٔ تحریر درآورد، از قبیل «هوس»، «نباید دربارهٔ هیچچیز قسم خورد»، «در باید یا باز باشد یا بسته»، «شمعدان» و.... این نمایشنامهها روی صحنه آمد و با موفقیت کامل روبهرو گردید. در سال ۱۸۳۵ جنگ شعری انتشار داد که شامل منظومههای مختلف بود. این منظومهها مورد توجه بسیاری واقع شدند. در سال ۱۸۳۶ کتاب «اعتراف» را منتشر کرد که در آن شمهای از دردهای درونی خود را تشریح کرده است. آلفرد دو موسه به لقب «شاعر جوانان» شهرت دارد. وفات آلفرد دو موسه در سال ۱۸۵۷ در پاریس اتفاق افتاد.
بخشی از کتاب اعترافات یک کودک زمانه
«هیچ نمیتوانستم آن وضع را باور کنم. وقتیکه فکر میکردم، تمام یادگارهای گذشته به قلبم هجوم میآوردند. چنین به نظرم میرسید که اشباح شبهای عشق ما یکایک سر از قبر درمیآورند، روی مغاکی تیره و بیانتها خم میشوند، بر فراز اعماق آن مغاک خندهای طعنآمیز میزنند و به آرامی پرواز میکنند و به من میگویند: «این است پاداش تو!»
اگر به من فقط گفته میشد که تمام عالم مسخرهام میکنند، جواب میدادم: «چه اهمیت دارد؟!» و به هیچ وجه اوقاتم تلخ نمیشد، ولی اینک علاوهبرآن به من میگویند که معشوقهام زنی هرجایی است. ازیکطرف رسوایی من به اطلاع عموم رسیده و دو نفر شاهد، ناظر آن بودهاند، آنهم در چه وضع ناهنجاری! پس تمام عالم، علیه مناند و حق هم دارند. ازطرف دیگر چه پاسخی میتوانم به تمام عالم بدهم؟ به چه دستاویزی متوسل شوم؟ در کدام پناهگاه منزوی شوم؟ حالا که مرکز زندگیام خراب و قلبم پایمال شده و همهچیز از بین رفته چه کنم؟ چه بگویم؟ فکر میکردم که برای خاطر آن زن، من همهچیز، حتی ملامت و رسوایی را به خود خریده بودم. اگر کوهی از فضیحت روی شانههایم جمع میشد، تحمل میکردم. من او را دوست داشتم، درحالیکه میدانستم او به دیگری عشق میورزد. من از آن زن توقع دوستی و عشق نداشتم و از او هیچچیز نمیخواستم، جز اینکه اجازه بدهد بر در خانهاش ناله و زاری کنم و دور از او جوانی خود را فدای خاطرههای او سازم و فقط نام او را روی سنگ قبر آرزوهای خویش نقش کنم.
وقتیکه این فکرها را میکردم و میدیدم که او در عوض اینهمه خاکساری و جاننثاری من چه رفتاری با من کرده است، حس میکردم که نزدیک است قالب تهی کنم، چه که آن زن تمام احساسات و عواطف قلبی مرا به استهزا گرفته و تخطئه کرده بود. آری، او اولین کسی بود که مرا به این جماعت بیکار و میانتهی نشان داده بود، جماعتی که در حین عبور به همهچیز میخندد و به هیچچیز اعتقاد ندارد. این تحقیر، این ناسزا، این دشنام، از لبان او که بارها به لبهای خود چسبانده بودم، از بدن او که جان من و مایهٔ حیات من و خون و گوشت من بود، بیرون آمده بود. آری، او به من دشنام داده بود. دشنام او پستترین و تلخترین و بدترین ناسزاها بود. دشنام او زهرخند بیرحم و بیعاطفهای بود که بر صورت درد من تف انداخته بود.»
حجم
۳۳۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۴۷ صفحه
حجم
۳۳۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۴۷ صفحه