دانلود و خرید کتاب منظره زمستانی آنیتا دسای ترجمه محمدعلی مهمان‌نوازان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.

معرفی کتاب منظره زمستانی

کتاب منظره زمستانی نوشتهٔ آنیتا دسای، برندن جیل، هاروکی موراکامی و ترجمهٔ محمدعلی مهمان‌نوازان است. انتشارات علمی و فرهنگی این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی هشت داستان‌ کوتاه.

درباره کتاب منظره زمستانی

کتاب منظره زمستانی نوشتهٔ آنیتا دسای، برندن جیل، هاروکی موراکامی و دیگر نویسندگان جهان است. داستان کوتاه «منظرهٔ زمستانی» از آنیتا دسای، «حقیقت و پیامدهایش» از برندن جیل، «فیل ناپدید می‌شود» از هاروکی موراکامی، «شکستنِ رکوردِ سرعت» از کریستینا پِری رُوسی، «در سکوتِ بعدازظهرِ یک روزِ یکشنبه» از ام. جی. وسنجی، «هنه آتشی» ازایزاک باشوویس سینگر، «کاکا سیاهِ قلابی» از فلانری اوکانر و «ووستوک به ماه می‌رسد» از ماجد توبه، نویسندهٔ مصری است.

می‌دانیم که داستان کوتاه به داستان‌هایی گفته می‌شود که کوتاه‌تر از داستان‌های بلند باشند. داستان کوتاه دریچه‌ای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیت‌هایی و برای مدت کوتاهی باز می‌شود و به خواننده امکان می‌دهد که از این دریچه‌ها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می‌دهد و کمتر گسترش و تحول می‌یابد. گفته می‌شود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستان‌های کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشته‌ها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونه‌ای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده می‌شود. از عناصر داستان کوتاه می‌توان به موضوع، درون‌مایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویه‌دید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.

خواندن کتاب منظره زمستانی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های خارجی و علاقه‌مندان به قالب داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب منظره زمستانی

«وقتی آدم‌بزرگ‌ها به او بی‌اعتنایی می‌کردند، هنه با بچه‌ها جروبحث راه می‌انداخت. پسرکی از آنجا می‌گذشت و هنه کلاه او را از سرش می‌قاپید چون تصور می‌کرد از درختش گلابی دزدیده. گلابی‌هایی که مثل چوب سفت بودند و مزه‌شان هم تعریفی نداشت؛ جلوی خوک هم می‌انداختی نمی‌خورد. درواقع هنه فقط دنبال بهانه بود. خودش همیشه دروغ می‌گفت و بقیه را دروغگو خطاب می‌کرد. پیش رییس‌پلیس می‌رفت و به نیمی از مردم آبادی تهمت می‌زد، یکی را متهم می‌کرد که دارد جعل می‌کند و به دیگری انگ قاچاق جنس از گالیشیا را می‌چسباند. ادعا می‌کرد که خاخامِ اعظم نسبت به امپراتور گستاخی می‌کند. در فصل پاییز، وقتی مشمولان به خدمت احضار می‌شدند، هنه در بازار جار می‌زد که بچه‌پول‌دارها از زیر خدمت درمی‌روند و فقط فقرا را به سربازی می‌برند. البته این حرفش درست بود. اما اگر قرار بود همه به خدمت بروند، اوضاع بهتر می‌شد؟ بالاخره عده‌ای باید می‌رفتند. اما هنه، در وجه مثبتش، نمی‌توانست بی‌عدالتی را تحمل کند. مقامات رسمی نگران بودند که مبادا او دردسری درست کند و به همین دلیل هنه را روانهٔ تیمارستان کردند.

وقتی یک سرباز و یک مأمور پلیس برای بردنش آمدند، من آنجا بودم. او با تبر به آنها حمله کرد. چنان آشوبی به‌پا کرد که کلّ اهالی دوان‌دوان به آنجا آمدند. اما مگر یک زن چقدر توان دارد؟ وقتی دست و پایش را بستند و سوار گاری‌اش کردند، به روسی، لهستانی و زبان یهودی فحش می‌داد. به خوکی می‌مانست که دارند سلاخی‌اش می‌کنند. او را به لابلین بردند و غل‌وزنجیرش کردند.

نمی‌دانم چطور چنین چیزی ممکن است، اما احتمالاً او آنجا رفتار خوبی از خودش نشان داد، چون ظرف کمتر از شش ماه دوباره سروکله‌اش در آبادی پیدا شد. خانواده‌ای به کلبهٔ او نقل مکان کرده بودند، اما او وسط یک شب سرد همه‌شان را از خانه بیرون انداخت. روز بعد هنه اعلام کرد که به او دستبرد زده‌اند. سراغ همهٔ همسایه‌ها رفت تا وسایلشان را جستجو کند، همه را تحقیر کرد. او دیگر در قسمت زنانهٔ کنیسه جایی نداشت و حتی نگذاشتند برای مراسم سال نو برای خودش نیمکتی دست‌وپا کند. کار به جایی رسید که وقتی او سر چاه می‌رفت تا آب بیاورد، بقیه پا به فرار می‌گذاشتند. صِرف نزدیک شدن به او کار خطرناکی بود.

او حتی برای مردگان نیز حرمت قائل نمی‌شد. نعش‌کشی از آنجا عبور می‌کرد و او روی آن تف می‌انداخت، فریادزنان می‌گفت که امیدوار است روحِ متوفی تا ابد در برزخ سرگردان باشد. آن عده‌ای که متفاوت از او بودند، حرف‌هایش را نشنیده می‌گرفتند، اما اگر عزاداران از قماش خودش بودند، کتک مفصلی می‌خورد. او از کتک خوردن خوشش می‌آمد؛ حقیقتاً همین‌طور بود. این‌طرف و آن‌طرف می‌رفت و به این و آن نشان می‌داد که این جای مشتِ فلانی است و این کبودی دور چشم کارِ آن دیگری. مدام به دوافروشی می‌رفت تا ضماد و زالو بگیرد. شکایت همه را نزد خاخام می‌برد، اما خادم کنیسه دیگر به حرف‌هایش گوش نمی‌داد و خاخام هم دستور داده بود او را به اتاق مطالعه‌اش راه ندهند. او حتی سراغ غیریهودی‌ها هم می‌رفت، اما آنها صرفاً به او می‌خندیدند. هیچ‌چیز برایش نماند مگر خدا. و بنا به آنچه هنه می‌گفت، او و قادر متعال روابطشان عالی بود.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۴۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۸۳ صفحه

حجم

۱۴۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۸۳ صفحه

قیمت:
۳۴,۰۰۰
تومان