کتاب ماه مربع
معرفی کتاب ماه مربع
کتاب ماه مربع نوشتۀ غاده السمان و ترجمۀ سمیه آقاجانی است. این کتاب را انتشارات مروارید منتشر کرده است.
درباره کتاب ماه مربع
ماه مربع مجموعه داستانی ارزنده از غاده السمان، نویسنده و شاعر پرآوازهٔ ادبیات عربی است. این کتاب دربرگیرندهٔ داستانهایی است که در تکتک آنها مایههای جادویی و شگرف وجود دارند.
ما در این کتاب با داستان زندگی شخصیتهای عربی در غرب آشنا میشویم. غاده السمان دست شخصیتهای کتاب را میگیرد و به خیابانهای پاریس میبرد و از دریچهٔ نگاه آنها از یک سو چشماندازهای زیبای طبیعی و تاریخی این شهر را به تصویر میکشد و از سوی دیگر تفاوت ذهنیت سنتی انسان معاصر عربی را در مقایسه با همنوع غربی خود نشان میدهد؛ عربی که هرچند در اروپا، مهد نوگرایی و مدرنیته، میزید؛ اما باورهای سنتیاش و بهویژه نگاه عقبافتادهاش به زن را هر کجا میرود بههمراه میبرد. شخصیتهای مرد کتاب از نشست و برخاستشان با زنان و نگرش سنتیشان نسبت به آنها سخن میگویند تاآنجاکه خواننده از دریچهٔ نگاه مردان به ارزشهای نهادینهشدهٔ مردسالارانهٔ درون آنها پی میبرد.
ازاینرو، تصویر زندگی انسان عرب و جایگاه او و دغدغههایش در کشورهای غربی درونمایهٔ اصلی داستانهای این کتاب را میسازند. شایان ذکر است که مترجم در مجموعه داستان ماه مربع، ۲ داستان کتاب را که پیشتر در کتاب بنویس من زن عرب هستم به چاپ رسانده بود، حذف کرده است.
خواندن کتاب ماه مربع را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به رمان میتوانند از مخاطبان این کتاب باشند.
بخشی از کتاب ماه مربع
«از صندلی برخاست و روپوش از تن درآورد، همانطور که زنان بیروتی پیش محرمها روپوش از تن درمیآورند، و دیدم صندلی راحتی زیر پایش تو نرفت و ظاهر بالشتکها دست نخورد، انگار گنجشکی روی آن نشست و نه یک زن.
او بنا کرد با تسبیحی از سنگ کهربا بازی کند. پنداشتم در چیزی مثل خواب هستم، آخر من بیشتروقتها به خودم میبالم که منطقی و خردگرا و به گفتهٔ پاریسیها «کارتیزانی» - یعنی از طرفداران دکارت - ام، و بنابراین شروع کردم به یافتن تفسیری منطقی برای این دست پرسشها: این خانم از کجا میداند اسم اصلی من عبدالرزاق است و نه ابدول؟ چرا زنگ ازکارافتاده زیر انگشت او به کار افتاد؟ چرا صندلی راحتی زیر پایش تو نرفت؟ ولی، در عوض، مطمئن نیستم که زنگ در به صدا درآمده باشد. شاید تکان زن را جلوی در شنیدم و گمان کردم که زنگ به صدا درآمد. اما با این نور مقدار تورفتگی صندلی را نمیتوانم بسنجم. صددرصد اعصابم خسته است، چون گرفتن تصمیم ازدواج با نادین آسان نبود.
او که با دانههای عسلی تسبیحش بازی میکرد، بسیار جدی دنبالهٔ حرفش را از سر گرفت: عروس کمیابی که سفیدی پوستش عینهو شلغم قاچخورده است، به ماه میگوید تو درنیا من درآمدم. سواد ندارد تا با کتابخواندن از راه به در شود. بیامر تو تلویزیون نگاه نمیکند. جز جلوی تو در خانه، جای دیگری قرمز نمیپوشد. بازویش را میبُرَد قبل از اینکه از در بیرونش بیاورد و مرد غریبه ببیندش. از ترس حرف مردم و چشمهای همسایهها و شیطان همیشه پوشیده رخت روی بام پهن میکند. تو همیشه خندان میبینیاش و مردهای دیگر اخمو میبینندش. تنها با زنان برازندهای که تو خودت گلچینشان میکنی دوست میشود و زنانی را که تو از آنها خوشت نمیآید از زندگیاش بیرون میکند، هرچند آن زن مادرش باشد.
توی خانه حرف، حرف توست و سکوت و فرمانبری کار اوست. هرچه تو بگویی در جوابت میگوید: چشم آقا، تاج سرم.
از گلدانهای توی مهتابی گل نمیچیند و از پنجره سرش را بیرون نمیکند. از رادیو تنها برنامههای دینی و کودکانه را همراه بچههایش گوش میدهد. لب به سیگار نمیزند و تو زندگیاش بوی مشروب به بینیاش نخورده است. کلمههایی مثل «موز» و «خیار» و «تخم» را به زبان نمیآورد مگر اینکه عبارت «بیمنظور» را پشتبندش بگوید تا از هر معنای بد دوری جوید. دختر چهاردهسالهای است که به درد یک زندگی میخورد.»
حجم
۱۸۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۱۳ صفحه
حجم
۱۸۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۱۳ صفحه