ژرژ ساند
زندگینامه و معرفی کتابهای ژرژ ساند
ژرژ ساند (George Sand) یکی از چهرههای برجسته ادبیات و از مهمترین نویسندگان قرن نوزدهم فرانسه به شمار میرود. ژرژ ساند هم نویسندهای چیرهدست و خلاق بود و هم فعال اجتماعی تأثیرگذاری. او همیشه تلاش میکرد تا حامی حقوق زنان و طبقهی کارگر جامعه باشد و در طول زندگی خود همواره سعی میکرد تا برای دموکراسی و آزادی مبارزه کند. او مقالات زیادی دربارهی حقوق زنان و کارگران نوشته است و با آثار خود تأثیر عمیقی بر ادبیات فرانسه گذاشته است. امروزه، بسیاری از نویسندگان و فعالان اجتماعی هنوز هم از اندیشهها و آثار او تأثیر میپذیرند.
بیوگرافی ژرژ ساند
ژرژ ساند با نام اصلی «آمانتین اُرر لوسیل دوپَن» (Amantine Aurore Lucile Dupin) در سال ۱۸۰۴ و در شهر پاریس به دنیا آمد. زندگی او از بدو تولد با اتفاقاتی شگفت گره خورده بود و حتی ماجرای به دنیا آمدنش، بهتنهایی داستانی جالب و خواندنی دارد. مادر و پدرش به مهمانی رقصی در روستا رفته بودند که ناگهان درد زایمان مادرش آغاز شد. پس از چند دقیقه، خالهی ساند برگشته بود تا خبر به دنیا آمدنش را به پدر او بدهد و چیزی که با خوشحالی به پدر ساند گفته بود چنین بود: «دختر خوششانسی خواهد بود، چرا که میان گلهای رز و آوای موسیقی به دنیا آمده است.»
پدر ژرژ ساند، «موریس دوپن» نام داشت و ستوان بازنشستهی ارتش جمهوری بود. مادرش، «سوفی ویکتوری دولابرد»، زنی از طبقهی متوسط جامعه و فرزند پرندهفروشی در پاریس بود. آنها تنها یک ماه پیش از تولد ژرژ ساند با یکدیگر ازدواج کرده بودند. پدربزرگ پدریاش، با بیوهی «کنت هورن» ازدواج کرده بود که فرزند نامشروع «لویی پانزدهم» بود. مادربزرگ پدریاش فرزند «موریتس زاکسن»، ژنرالی در ارتش فرانسه بود. زاکسن نیز فرزند نامشروع «آگوست دوم» و اشرافزادهای آلمانی بود. ژرژ ساند به اصلونسب خود بسیار میبالید و هرگز از حضور افراد نامشروع در خانوادهاش شرمی نداشت. او همیشه با افتخار میگفت که خون اشرافی «لویی شانزدهم» و «شارل دهم» در رگهایش جریان دارد و حتی کتابی دربارهی شجرهنامهی خود نوشت تا این روابط را بهطور کامل شرح دهد.
ساند بهشدت به پدر خود وابسته بود و چیزهای زیادی از او یاد گرفت؛ ولی این رابطهی گرم و صمیمی چندان دوامی نداشت، چرا که پدرش وقتی که او تنها ۴ سال داشت، از روی اسب پایین افتاد و درگذشت. ازآنپس، وظیفهی نگهداری ژرژ برعهدهی مادربزرگ پدریاش قرار گرفت که زنی سختگیر با پیشینهای اشرافی بود و در دهکدهی زیبا و خوشآبوهوایی به نام «نوآن» زندگی میکرد. ساند عاشق زندگی در آن دهکده بود. اغلب با فرزندان مزرعهداران و کشاورزان وقت میگذراند و با آنها بازی میکرد. او در کودکی معلمسرخانه نداشت و بیشتر چیزها را تنهایی یا از مادربزرگش یاد میگرفت. ژرژ ساند کوچک، اوقات فراغت را با خواندن کتابهای شعر و داستان پر میکرد و لاتین یاد میگرفت و به موسیقی گوش میداد. تنها ناراحتیاش این بود که از مادرش دور بود و جای خالی او را در تمام لحظات خوشی که بهتنهایی میگذراند، احساس میکرد. مادربزرگش هرگز موافق نبود پسرش با زنی ازدواج کند که از لحاظ اجتماعی از آنها پایینتر بود. پس از مرگ پسرش هم این کینه را در قلبش حفظ کرده بود و حاضر نبود اجازه دهد که مادر ژرژ ساند پا به خانهاش بگذارد.
در سال ۱۸۱۷ و زمانی که ساند به سن ۱۳سالگی رسید، مادربزرگش تصمیم گرفت تا او را به صومعهای انگلیسی در پاریس بفرستد تا چیزهای بیشتری یاد بگیرد و تحصیلات خود را گسترش دهد. جدایی از آن طبیعت بکر و درختان و گیاهان دوستداشتنی چندان برای ژرژ ساند دشوار نبود. از بزرگترین تواناییهای او این بود که میتوانست بهراحتی با هر محیط جدیدی خو بگیرد و سریع به تغییر مکان عادت میکرد. او حتی در صومعه هم دوران خوبی را گذراند و خود را وقف افکار دینی و الهی کرد. راهبهها او را بسیار دوست داشتند. ژرژ ساند به فکر این افتاده بود که خودش هم راهبه شود؛ ولی مادربزرگش که اصلاً دلش نمیخواست نوهاش چنین راهی را ادامه دهد، او را دوباره پیش خودش به نوآن بازگرداند و اجازه نداد که تحصیلات دینیاش را بیش از آن ادامه دهد.
دختری در لباس پسرانه
پس از بازگشت به نوآن، ژرژ ساند بیشتر وقت خود را صرف مطالعهی گسترده به زبان انگلیسی و فرانسوی کرد و سوارکاری یاد گرفت. او همچنین یاد گرفته بود که به زیبایی پیانو و چنگ بنوازد. در آن زمان، زنان برای پوشیدن لباسهای مردانه باید از پلیس مجوز دریافت میکردند. بسیاری از زنان برای اسبسواری یا راحتی کار خود درخواست مجوز میکردند. ژرژ ساند نیز یکی از زنانی بود که تصمیم گرفت که لباس مردانه به تن کند. او مجوز خود را برای پوشیدن لباسهای مردانه در سال ۱۸۳۱ به دست آورد. ادعای ژرژ ساند این بود که لباس مردانه ارزانتر و بهتر از لباسهای زنانه است. علاوهبر این، او با پوشیدن لباسهای مردانه راحتتر میتوانست در اجتماع رفتوآمد کند و قادر بود به مکانهایی برود که اغلب جلوی ورود زنان را میگرفتند. هنجارشکنی او حتی از این هم فراتر رفت و او مدتی بعد سیگار کشیدن در اجتماع را شروع کرد. رفتارهای او برای مردم بهشدت عجیبوغریب بود و مردم بیشتر اوقات پشت سر او شایعات زیادی درست میکردند. او ذرهای به حرف مردم اهمیت نمیداد؛ چون تنها با پوشیدن لباس مردانه قادر بود به آزادی اجتماعیای برسد که در جایگاه زن، از آن محروم مانده بود.
او در سال ۱۸۳۱، تصمیم گرفت تا برای انتشار آثارش از اسم مستعار و مردانهی «ژرژ ساند» استفاده کند. او فامیلی «ساند» را از روی فامیل معشوقهاش برداشته بود که «ژول ساندو» نام داشت. آنها چند داستان مشترک با یکدیگر منتشر کردند و ژرژ اولین داستان خود را با همکاری ژول ساندو نوشت. «ویکتور هوگو» پس از این تغییر نام گفت که برای همکارش احترام بسیار زیادی قائل است؛ ولی نمیداند که باید او را خواهر خود بداند یا برادرش. بسیاری دیگر از دوستان ساند نیز اغلب برای او همزمان هم از ضمیر مردانه و هم زنانه استفاده میکردند. بیشتر آنها وقتی او را نویسنده خطاب میکردند، از او با عنوان «ژرژ ساند» نام میبردند و گویا شخصیت اجتماعی و شخصیت او در زندگی خصوصی دو هویت کامل جدا بودند.
ازدواج و روابط عاشقانه ژرژ ساند
در تابستان سال ۱۸۲۱، مادربزرگ ژرژ دچار حملهی قبلی شد و در زمستان همان سال درگذشت. او تمام ثروت و همچنین خانهی خود را برای ژرژ به ارث گذاشت. ازآنجاییکه ساند هنوز به سن قانونی نرسیده بود و تنها ۱۷ سال داشت، یا باید نزد مادرش زندگی میکرد یا عمویش. اگر عمویش را انتخاب میکرد، میتوانست به زندگی بین افراد اشرافزاده و روشنفکر جامعه ادامه دهد و اگر مادرش را انتخاب میکرد، باید به همان زندگیای برمیگشت که مادربزرگش از آن بیزار بود و آن را خوار میشمرد. ژرژ که برای مادرش احترام زیادی قائل بود و نمیخواست او را ناراحت کند، تصمیم گرفت تا دوباره برای زندگی نزد او بازگردد؛ ولی مدتی بعد متوجه شد که راه اشتباهی را انتخاب کرده است. آنها از نظر فکری تفاوت بسیار زیادی با یکدیگر داشتند. ساند مدت زیادی را پیش مادربزرگش گذرانده بود و به عقاید او خو گرفته بود و نمیتوانست دغدغههای فکری مادرش را برای مسائل پیش پا افتاده درک کند. آنها بیشتر اوقات با یکدیگر سر چیزهای مختلف بحث میکردند و نمیتوانستند با هم کنار بیایند و زندگی راحتی را بگذرانند. تنها یک راه فرار برای ساند باقی مانده بود و آن ازدواج بود. در سال ۱۸۲۲، ساند در طی سفری با مردی به نام «کازیمیز دودوان» آشنا شد و پس از مدتی این آشنایی به ازدواج آنها منجر شد.
ساند و دودوان در سالهای ابتدایی زندگی مشترکشان اوقات خوشی را با یکدیگر گذراندند. آنها صاحب یک دختر و یک پسر شدند و ژرژ فرزندان خود را بسیار دوست داشت؛ ولی از زندگی خود راضی نبود. زندگی در مزرعه به همراه همسر و فرزندانش و پذیرفتن نقش زنی خانهدار چیزی نبود که ژرژ برای خود در نظر گرفته بود. دودوان به همسر خود حسادت میورزید و از اینکه میدید دیگران همیشه از او با نام نابغه یاد میکنند به خشم میآمد. او از ساند میخواست تا دست از کتاب خواندن بردارد و وقتی او زیر بار حرفهایش نمیرفت، بیشتر و بیشتر عصبانی میشد. دودوان حتی یکبار به ساند بهصورت فیزیکی آسیب رساند و گوشهایش را طوری زخم کرد که هرگز کامل بهبود پیدا نکردند. آنها یکدیگر را دوست نداشتند و مخفیانه با افراد دیگر روابط عاشقانه برقرار میکردند. ژرژ ساند، در سال ۱۸۳۱ از همسرش جدا شد و در سال ۱۸۳۵ حضانت فرزندانش را به دست آورد. پس از آن، به پاریس رفت و با نوشتن مقالات مختلف سعی کرد تا خرج زندگی خود را بهتنهایی دربیاورد.
او در پاریس با شاعری به نام ژول ساندو آشنا شد و با او وارد رابطهای عاشقانه شد. آنها نوشتههای ادبی زیادی را با یکدیگر منتشر کردند و ساند بهواسطهی ساندو با هنرمندان و نویسندگان دیگری آشنا شد. رابطهی آنها مدتی بعد به پایان رسید.
ساند در سال ۱۸۳۸ با «فردریک شوپن» آشنا شد که موسیقیدانی برجسته بود. بین آنها رابطهای پیچیده و عاشقانه شکل گرفت که تا سال ۱۸۴۷ ادامه پیدا کرد و بر مسیر هنری هر دوی آنها تأثیرات بسیاری گذاشت. آنها زمستان را در «مایورکا» گذراندند و آبوهوای سرد آن مکان باعث وخیمتر شدن بیماری سل شوپن شد. بااینحال، آنها از بودن کنار یکدیگر لذت میبردند. شوپن همیشه نبوغ ساند را تحسین میکرد و همیشه از دختر او مثل دختر خودش حمایت میکرد؛ ولی با گذشت زمان بین آنها اختلافات بسیار زیادی به وجود آمد و آن دو به رابطهی عاشقانه خود پایان دادند. حال روحی و جسمی شوپن از جدایی از ساند بدتر شد و در سال ۱۸۴۹ درگذشت. مرگ شوپن، از لحاظ روحی ساند را درهم شکست.
ژرژ ساند در دنیای ادبی
ژرژ ساند با شخصیتهای ادبی برجستهی بسیاری روابط دوستانهی نزدیک داشت. «اونوره دو بالزاک» همیشه او را ستایش میکرد و میگفت که اگر کسی تصور میکند ساند نویسندهی بدی است، تنها ناکارآمدی معیارهای نقادی خودش را نشان میدهد. «مارسل پروست» تحتتأثیر کتابها و نوشتههای ژرژ قرار گرفته بود و حتی در اثر سترگ خود یعنی «در جستجوی زمان ازدسترفته» به او اشاره میکند.
ژرژ ساند با آثار خود تأثیر بسیار زیادی بر دیگر نویسندگان گذاشت. «فیودور داستایوفسکی» و «ایوان تورگنیف» از جمله نویسندگانی بودند که همیشه آثار او را ستایش میکردند و حتی از مضامین نوشتههای او تأثیر میپذیرفتند. ویرجینیا وولف در کتاب «اتاقی از آن خود» از ساند در مقام نویسندهی برجستهای نام میبرد که به دلیل تبعیض جنسیتی مجبور بود از نام مستعاری مردانه استفاده کند. «هنری جیمز»، «جورج الیوت» و «میخائیل باکونین» از دیگر افرادی هستند که در آثار خود از ساند الهام گرفتهاند.
نامههای ژرژ ساند
ژرژ ساند در طول زندگی خود نامههای مختلفی نوشت. بسیاری از آنها خطاب به شخصیتهای ادبی و دیگر هنرمندان و نویسندگان همعصر خودش نوشته بودند؛ بهطور مثال، میان ساند و «گوستاو فلوبر» رابطهی دوستی عمیق و نزدیکی وجود داشت و آنها در طول زندگی خود مکاتبات بسیاری با یکدیگر انجام دادند. آنها در نامههای خود به هم نظریات مختلف خود، چالشهای ادبی و احساساتشان را بیان کردهاند.
در نامههایی که از خود ژرژ ساند بهجای ماندهاند نیز میتوان افکار سیاسی او، نظریاتش دربارهی حقوق زنان و تجربیاتش از زندگی روزمره را مشاهده کرد.
فعالیتهای سیاسی و اجتماعی
ژرژ ساند همیشه در زمینههای اجتماعی و سیاسی فعالیتهای مختلفی انجام میداد. امروزه او را یکی از پیشگامان جنبش «فمینیسم» یاد میکنند که با آثار و کارهای تأثیرگذار خود موفق شد تا کمک زیادی به پیشرفت زنان کند. او از اولین نویسندگانی بود که در آثار خود بهنقد قوانین جامعهی مردسالار پرداخت. او همچنین همیشه مدافع حقوحقوق زندگی کارگران، دهقانان و کودکان بود. پس از انقلاب سال ۱۸۴۸، ساند روزنامهی خودش را با همکاری اتحادیه کارگران تأسیس کرد و مقالاتی در حمایت از دموکراسی، آزادیهای فردی و حقوق کارگران منتشر کرد. برخی پیشنهاد دادند که او برای نمایندگی مجلس نامزد شود؛ ولی ساند حاضر نبود در انتخاباتی که زنان در آن حق رأی نداشتند، حضور پیدا کند.
درگذشت ژرژ ساند
این نویسنده و فعال اجتماعی برجسته، در سال ۱۸۷۶ و زمانی که ۷۱ سال داشت به دلیل بیماری انسداد روده در نوآن درگذشت. در زمان مرگ، فرزندانش کنارش بودند و پس از مرگش او را در زمین خانهاش به خاک سپردند. «ناپلئون جروم» و «گوستاو فلوبر» از جمله شخصیتهای سرشناسی بودند که در مراسم خاکسپاری او حضور یافتند. «ویکتور هوگو» نیز نامهای فرستاد که در مراسم خوانده شد.
نگاهی به کتابها و آثار ژرژ ساند
نامههای یک مسافر
این کتاب مجموعهای از دوازده نامه مختلف است که شخصیت اصلی در آن تجربیات شخصی و عاطفی خود شرح داده است. آغاز این نامهها به سال ۱۸۱۵ برمیگردد و تا چندین سال بعد ادامه پیدا میکنند. نویسندهی نامهها مرد جوانی است که از رؤیاها و بینش خود دربارهی زندگی سخن میگوید.
آوازهای کوچکی برای ماه
این کتاب مجموعهای از نامههایی است که بین گوستاو فلوبر و ژرژ ساند در بین سالهای ۱۸۶۳ تا ۱۸۷۶ ردوبدل شده است. این دو نویسندهی بزرگ در این نامهها از موضوعات مختلفی مثل سیاست، فلسفه، ادبیات، تجربیات روزمره و احساسات خود صحبت کردهاند. خواندن این نامهها باعث میشود تا بتوانیم از دریچهی متفاوتی، به زندگی این نویسندگان نگاهی بیندازیم.
برکه شیطان
ژرژ ساند کتاب «برکه شیطان» را در سال ۱۸۴۶ منتشر کرد. این کتاب حول محور کشاورزی میگردد که بهتازگی همسر خود را از دست داده است و ازآنجاییکه سه فرزندش نیاز به مواظبت دارند، به پیشنهاد پدرزنش تصمیم میگیرد تا با بیوهای که وضعیت مالی خوبی دارد، ازدواج کند. در همین زمان، او با دختری شانزدهساله آشنا میشود و ماجراهای مختلفی بین آنها اتفاق میافتد.
دلدار و دلباخته
کتاب «دلدار و دلباخته» در سال ۱۸۵۹ منتشر شد. ژرژ ساند این کتاب را پس از درگذشت معشوق سابقش یعنی «آلفرد دو موسه» نوشت. او در این کتاب رابطهی عاشقانهای را بررسی میکند که بین خودش و آلفرد دو موسه جریان داشت و این اثر بهنوعی ترکیبی از خاطرات، داستان و تحلیلهای روانشناختی است.
نانون
ژرژ ساند در کتاب «نانون» که در سال ۱۸۷۲ منتشر کرد، ماجرای دختری روستایی را تعریف میکند که با تلاشها و گذر از سختیهای بسیار زندگی خود را از پایینترین طبقهی جامعه بالا میکشاند و به مرتبهی بهتری میرسد. ساند در این کتاب با نثری شاعرانه به مشکلات روزمرهی مردم در دوران انقلاب فرانسه اشاره میکند.
بالهای شجاعت
این کتاب ماجرای پسر نوجوانی به نام «کلوپینه» را تعریف میکند که بسیار حساس و احساساتی است و تقریباً از همه چیز، از تاریکی تا سایهی خودش، میترسد. او روزی از دست خانوادهاش فرار میکند و به طبیعت پناه میبرد و تصمیم میگیرد تا از آن به بعد، زندگی خود را در کنار پرندگان و درختان تنومند ادامه دهد و از قید و بندهای انسانی رها باشد.
سبک نوشتار ژرژ ساند
ژرژ ساند بهشدت در آثار خود از «مکتب رمانتیسم» تأثیر پذیرفته بود و همیشه در نوشتههایش احساسات و عواطف پرشور را به تصویر میکشید و از توصیفهای شاعرانه استفاده میکرد. او در خلق آثاری که تجربیات انسانی را نشان میدادند، خبره بود. ساند همچنین کلیشههای جنسیتی را با آثارش درهم میشکست و در داستانهایش از شخصیتهای زن قوی و مستقل استفاده میکرد.
او مجبور بود که برای تأمین هزینههای مالی خودش و خانوادهاش بیوقفه و بهسرعت داستان بنویسد و به همین دلیل گاهی انسجام در کارهایش از دست میرفت؛ ولی این امر چیزی از جذاب بودن آثارش کم نکرده است.