کتاب ناطور دشت
معرفی کتاب ناطور دشت
کتاب ناطور دشت نوشتهٔ جی. دی. سلینجر و ترجمهٔ محمدرضا ترک تتاری است. نشر چشمه این رمان آمریکایی را منتشر کرده است. این اثر از مجموعهٔ «جهان نو» است.
درباره کتاب ناطور دشت
جی. دی. سلینجر در کتاب ناطور دشت (The Catcher in the Rye) به نقد جامعهٔ مدرن غرب و بهخصوص آمریکا پرداخته است. پساز جنگ جهانی دوم هیچ نویسندهای به شهرت سلینجر نرسیده و به سختی میشود کسی را پیدا کرد که از همه یا حداقل بعضی داستانهایش خوشش نیامده باشد. در این میان، «هولدن کالفیلد»، شخصیت رمان «ناطور دشت» جایگاه ویژهای دارد. هولدن همهٔ ارزشها را زیر سؤال میبرد. او منتظر است تا نامهٔ مدرسه به خانوادهاش برسد و آبها از آسیاب بیفتد تا به خانه برگردد و در این مدت از خاطرات چند روز گذشته و افکارش حرف میزند.
تیغ تیز نقد هولدن به تن همه میگیرد. او حتی خودش را هم مسخره میکند. هولدن دنیایی را میبیند که همه دوست دارند چشمهایشان را به رویش ببندند. در رمان «ناطور دشت» طنز و تراژدی با هم میآمیزند و مرز میان آنها نادیدنی میشود. شخصیت هولدن به شما اجازهٔ فکرکردن نمیدهد. او شما را بمباران میکند. چه از رمان خوشتان بیاید یا نه مطمئنا نمیتوانید تا تمامشدنش از آن چشم بردارید. سلینجر شخصیتهایی آفریده که میشود تا آخر عمر عاشقشان بود و به آنها فکر کرد. هولدن کالفیلد خود را در دنیای پر از هرجومرج آمریکا مییابد و از طرفی از همهٔ کسانی که در سرتاسر داستان با آنها روبهرو میشوند، متنفر است و از طرفی دیگر، حس ترحم شدیدی نسبت به آنها پیدا میکند و به نوعی دلزدگی خود را از جامعهٔ مدرن آمریکا ابراز میکند. این رمان زبان محاورهای دارد؛ چراکه داستان از زبان نوجوانی ۱۶ساله روایت میشود و سرشار از تلمیح، اشارات، کنایات و اصطلاحات است.
خواندن کتاب ناطور دشت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره جی. دی. سلینجر
جی. دی. سلینجر در یکم ژانویه ۱۹۱۹ میلادی در منهتن نیویورک به دنیا آمد و در ۲۷ ژانویه سال ۲۰۱۰ میلادی در حالیکه ۹۱سال داشت، به علت کهولت سن در شهر کوچک کورنیش در نیوهمپشایر درگذشت. پدر وی یهودی و مادرش مسیحی بود. سلینجر در سال ۱۹۳۸ میلادی وارد دانشگاه شد اما تحصیلات دانشگاهی را نیمهتمام رها کرد. او رمان «ناطور دشت» (ناتور دشت) را به شکل دنبالهدار در روزنامهی نیویورکر در آمریکا منتشر کرد و سپس در سال ۱۹۵۱ میلادی در آمریکا و انگلیس به چاپ رساند. سلینجر محبوبیت و شهرت خود را مدیون این رمان است. ناطور دشت یکی از کتابهای درسی اکثر مدارس و دانشگاههای آمریکا است. با این حال این رمان در دههی نود میلادی در برخی از مناطق آمریکا با عنوان کتابی نامناسب و غیراخلاقی شمرده میشد و در فهرست کتابهای ممنوعهی دههی نود میلادی که از سوی انجمن کتابخانههای آمریکا منتشر شد، قرار گرفت. از دیگر آثار مطرح او میتوان به فرانی و زویی، یک روز خوش برای موزماهی، تیرهای سقف را بالا بگذار: نجاران اشاره کرد. سلینجر در سالهای پایانی عمرش، کنج عزلت گزید و از جامعه گوشهگیری نمود. همین امر باعث به وجود آمدن نقلها و شایعههای گوناگونی پیرامون زندگی شخصی وی گردید.
بخشی از کتاب ناطور دشت
«پنج ساعت طول کشید تا آقا حاضر شود. در آن فاصله، پنجرهٔ اتاق را باز کردم و با دست لخت یک گلولهٔ برفی درست کردم. برفش جان میداد برای گلوله ساختن. توی دستم نگهش داشتم. اولش میخواستم بزنمش به ماشینی که آن طرف خیابان پارک بود. اما نظرم عوض شد. ماشین زیر برف سفید و خوشگل شده بود. بعد خواستم بزنمش به یک شیر آتشنشانی، اما آن هم زیادی خوشگل و سفید شده بود. آخر هم به هیچ جا نزدمش. تنها کاری که کردم این بود که پنجره را ببندم و تو اتاق برای خودم قدم بزنم و گلولهٔ برفی را سفتتر کنم. تا وقتی با بروسارد و اکلی سوار اتوبوس شدم گلوله هنوز تو دستم بود. رانندهٔ اتوبوس در را باز کرد و مجبورم کرد بیندازمش بیرون. گفتم نمیخواهم آن را به کسی بزنم، ولی حرفم را باور نکرد. آدمها هیچوقت حرفت را باور نمیکنند.
بروسارد و اکلی فیلمی را که روی پرده بود دیده بودند، برای همین سینما نرفتیم. چندتا همبرگر زدیم و یککم پینبال بازی کردیم و با اتوبوس برگشتیم پنسی. من از ندیدن فیلم اصلاً ناراحت نشدم. مثل اینکه کمدی بود، از آن فیلمهای پیزری که کَری گرانت و اینها توش بازی میکنند. تازه، قبلاً با اکلی و بروسارد سینما رفته بودم. آن دوتا با هر چیز خنک و بیمزهای از خنده پس میافتادند. سینما رفتن با آنها هیچ لطفی نداشت.
وقتی به خوابگاه رسیدیم هنوز یک ربع به نه هم نشده بود. بروسارد نازنین دیوانهٔ بازی بریج بود و راه افتاد تو خوابگاه پای بازی پیدا کند. اکلی نازنین منت گذاشت و، برخلاف عادت همیشگیاش، به اتاق من آمد. منتها این دفعه به جای نشستن روی دستهٔ صندلی استردلیتر، روی تخت من دراز کشید و صورتش را عدل گذاشت روی بالشم. با همین صدای یکنواخت حوصلهسربرش شروع کرد ور زدن و چلاندن تکتک جوشهاش. هزارتا تکهوکنایه بارش کرده بودم، ولی از دستش خلاصی نداشتم. تنها کارش این بود که با همین صدای یکنواخت حوصلهسربرش یکریز از دختری بگوید که تابستان قبل با هم حرکت زده بودند. صدبار آن را برام تعریف کرده بود. هربار هم یک چیزی میگفت. یکبار تو بیوک پسرعموش، دفعهٔ بعد زیر اسکلهٔ یک پلاژ. گفتن ندارد که همهاش زر مفت بود. شرط میبندم اکلی باکره بود. بعید میدانم اصلاً دست به دختر زده باشد. خلاصه، وقتی دیدم ولکنِ ماجرا نیست مجبور شدم رکوپوستکنده بهاش بگویم باید برای استردلیتر انشا بنویسم و او باید گورش را گم کند تا من تمرکز داشته باشم. بالاخره رفت، اما مثل همیشه قبلش تا جایی که راه داشت لفتش داد و دستدست کرد. بعد از رفتنش، پیژامه و ربدوشامبرم را پوشیدم و کلاه شکاری نازنینم را گذاشتم سرم و شروع کردم به نوشتن انشا.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۶۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۶۶ صفحه
نظرات کاربران
یکی از دوستداشتنی کتابهاییه که خوندم.