کتاب ای کاش زنده میماندم
معرفی کتاب ای کاش زنده میماندم
«ای کاش زنده میماندم» نوشته تییری کوهن(-۱۹۶۳)، نویسنده فرانسوی است و برنده جایزه ژان اورمسون ۲۰۰۷ است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
بستههای دارو، الکل، چمن ...
دراز میکشم. میدانم چکار کنم. تنها به روش آن فکر میکردم، به حالتهای آن، اما حالا تنها به خودم فکر میکنم. اینجا، در این سالن، به این بطری، به بستههای دارو فکر میکنم. تنها من، درپوش، تیوپ...
دهانم را باز میکنم. بستهها را روی زبانم میگذارم، بطری را به سمت لبهایم میبرم و محتویات آن را میبلعم... به شیوهی کار فکر میکنم و نه هیچ چیز دیگری... نه بابا، نه مامان، به خصوص به مامان نه... به خردشدنم فکر میکنم. اینجا کاملاً تنها هستم؛ من با خرد شدنهایم... میدانم چه میکنم. مامان و بابا بعدها موضوع را خواهند فهمید؛ البته شاید... اما ابدا برایم اهمیتی ندارد!
نه... نباید به آن فکر کرد... نباید به هیچکس فکر کرد... امروز اینجا منم که تصمیم میگیرم!... دیگر این زندگی را نمیخواهم... این زندگی یک شکنجه است، یک ناسزا... بله امروز این منم که تصمیم میگیرم... و حالا تصمیم میگیرم که این زندگی سراسر نکبت را برای همیشه ترک کنم...
من ارباب این موفقیت هستم!
اگر جرأت کافی نداشته باشم، بلند میشوم، همه چیز را متوقف میکنم و دوباره به او فکر میکنم؛ به او که معنای زندگیام است و مرا از خود رانده. به دیگران فکر نمیکنم، به کسانی که دوستم دارند فکر نمیکنم، تنها به او فکر میکنم که دوستم ندارد، به او که نمیخواهد دوستم داشته باشد، به او که حتی نمیخواهد تلاش کند دوستم داشته باشد. به پوست لطیفش، به چشمان سبزش، به تبسمش، به تبسمش!... حکم نوازشی را دارد که زیباییاش، آن را به طرف مقابل هدیه میکند.
اما حالا به درد تبدیل شده... نه، همه چیز او مرا سرگردان کرده و به این پرتگاه کشانده، پرتگاه مرگ در برابر خلاء زندگیام.
حجم
۱۶۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۲۲۷ صفحه
حجم
۱۶۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۲۲۷ صفحه
نظرات کاربران
یک نقل قول از آل پاچینو یادم هست که می گفت: اونهایی که خودکشی میکنن آدمهای ترسویی نیستن، اونها فقط بین این جهنم و جهنم بعدی، دومی رو انتخاب میکنن! این کتاب یه جورایی منو یاد این جمله مینداخت... شاید بشه این
کتاب رو جرعه جرعه سر کشیدم واقعا داستان هیجانانگیزی داشت خیلی قشنگ پیش رفت انتهای داستان هم جذاب بود در یک جمله: لذید بود...
*یک زندگی نه روزه با حوادثی بسیار* داستان در مورد پسری است که به خاطر عشقش دست به خودکشی میزند اما وقتی بیدار میشود چند سال از عمرش گذشته است بدون اینکه خود بفهمد زن گرفته بود شب که بخواب میرود دوباره
اگر کسی راجع به این کتاب از من بپرسد به او میگویم: این کتاب خارق العاده است! یک تجربه جدید و هیجان انگیز. تجربه لحظه های پر از شوق و دلهره.خودت را به جای" ژرمی" میبینی. رنجهای او را میچشی, قلبت از
خیلی تاثیرگذار بود 💙 # اگر دلیل این که کتاب براتون جذابه اینه که به کسی که دوست داشتید نرسیدید اینو بدونید که عشق سرابی بیش نیست و همه کسایی که عاشق میشن دیر یا زود و با گذشت زمان متوجه
داستان جالب و جدیدی داشت ولی گیج کننده بود.شدیداً عطش دونستنِ آخر داستان رو داری و نویسنده اونو بهت نمیده☹️کششی که ایجاد میکرد بیشتر از روی کنجکاوی بود تا جذابیت داستان ولی خب دستِ آخر،خوب تمومش کرد. توصیه:به چشم رمان بهش
یه کتاب واقعا زیبا و لذت بخش بود . از اونایی بود که حین خوندش ازش سیر نمیشدی انگار دنبال این بودی که بفهمی اخرش به کجا می رسه . من شخصا این کتاب رو دوست داشتم و پیشنهادش هم
خیلی قشنگه
عاشق داستانم خیلی جذاب و دنبال کننده هست حتمن بخونید عالیییی
خوندنش خیلی برام لذت بخش بود...