کتاب روزنامه نویس
معرفی کتاب روزنامه نویس
کتاب روزنامه نویس نوشتهٔ جعفر مدرس صادقی است. نشر مرکز این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان ایرانی در محلهای که چند نفر از اعضایش روزنامه مینویسند، میگذرد.
درباره کتاب روزنامه نویس
نویسنده در ابتدای کتاب روزنامه نویس نوشته است که همهٔ حوادث این داستان در زمان آینده اتفاق میافتد؛ پس هرگونه تلاشی برای تطبیقدادن حوادث این داستان با حوادثی که در زمان حال یا گذشتهٔ دور یا نزدیک اتفاق افتاده و پیداکردن نمونههای واقعی از آدمهای این داستان، بیهوده است و راه به جایی نخواهد برد. جعفر مدرس صادقی در کتاب روزنامه نویس رمانی را در چند فصل ارائه کرده است. هر یک از این فصلها عنوان ویژهٔ خود را دارند. رمان با فصلی تحتعنوان «همسایهها» آغاز شده و با فصل «قهقهه» به پایان میرسد. این رمان ایرانی پیرامون مراسم عروسی یک زوج نوشته شده است. این مراسم برگزار میشود و رمان تا پس از آن نیز ادامه پیدا میکند. قصهٔ این رمان در محلهای اتفاق میافتد که در آن همه از حال هم باخبر هستند. «بهمن» شخصیتی است که همیشه تیتر روزنامهها را پیدا میکند. راوی فردی است که همیشه سرمقالهها را مینویسد و مطالب را در پایانِ کار غلطگیری میکند. حاصل کار میشود روزنامهٔ محلهٔ آنها. «مینو» روزنامهها را توزیع میکند. سرانجامِ این روزنامه چیست؟
خواندن کتاب روزنامه نویس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره جعفر مدرس صادقی
جعفر مدرس صادقی در سال ۱۳۳۳ در اصفهان به دنیا آمد. او نویسنده، مترجم و ویراستار ایرانی است که تحصیلات دبیرستانیاش را در اصفهان به پایان رساند و سال ۱۳۵۱ برای ادامهٔ تحصیل به تهران رفت. مدرس صادقی از ٢٣سالگی وارد مطبوعات شد و کارش را با گزارشنویسی در روزنامهٔ اطلاعات آغاز کرد. او سپس از سال ١٣۵٣ به «آیندگان» رفت و در سرویس فرهنگی به کار ترجمه، معرفی و نقد کتاب پرداخت. این نویسندهٔ ایرانی با انتشار رمان «گاوخونی» به شهرت رسید. این رمان سال ۱۹۹۶ به انگلیسی ترجمه و در آمریکا منتشر شد؛ همچنین به زبانهای عربی و کردی نیز ترجمه شده است. بهروز افخمی نیز سال ١٣٨٣ فیلمی بر اساس آن ساخت که یک سال بعد در بخش «۲ هفته با کارگردانان» جشنوارهٔ فیلم کن به نمایش درآمد. از رمانهای دیگر مدرس صادقی که به انگلیسی ترجمه شده «کلهٔ اسب» است. داستان «بالون مهتا» یکی دیگر از آثار مکتوب اوست. او رسالهای هم به نام «اندر آداب نوشتار» را هم نوشته است.
جعفر مدرس صادقی سال ١٣٩٣ در گفتوگویی از سانسور گلایه کرد و گفت که سانسور باید بهطور کامل برداشته شود؛ چه پیش از چاپ چه پس از چاپ و نویسنده خودش باید پاسخگوی آن چیزی باشد که به چاپ میرساند.
بخشی از کتاب روزنامه نویس
«داستان عروسی و عکسها و تفصیلات مربوط به عروسی و حواشی آن تا چند شمارهٔ اوّل دورهٔ پنجم ادامه داشت، اما از شمارهٔ بعد از داستان عروسی، سردبیر گاهی یک گریزهایی هم میزد: از توی قصّه تعریف کردن میآمد بیرون و بنا میکرد به تحلیل و تفسیر کردن. نوشت بعد از همهٔ تجربههای مختلفی که در دورههای قبلی این روزنامه داشته است و مشاهدات و مطالعاتش در فاصلههای مابین این دورهها و بعد از همهٔ از این در به آن در زدنهای مکرّر، به این نتیجه رسیده که عصر روزنامه دیگر به سر رسیده است، چون که دیگر هیچ اتفاق بدی نمیافتد. خبر یعنی اتفاق بد ــ یعنی سیل، یعنی زلزله، یعنی قحطی، یعنی جنگ، یعنی قتل عام، یعنی برادرکشی ــ و وقتی که هیچ اتفاق بدی نمیافتد، یعنی که هیچ خبری نیست و وقتی که هیچ خبری نیست، هیچ دلیلی برای انتشار روزنامه وجود ندارد. و وقتی که هیچ روزنامهای در نمیآید و بعد از همهٔ آن خبرهایی که دیگر نیست و حرف و حدیثهایی که هست اما به گفتنش نمیارزد، میماند مقادیری شایعات و خالهزنکبازیهای خانمهای همسایه که هیچ کاری به کار هیچچی ندارند و فقط دلشان میخواهد بدانند که کی با کی ازدواج کرد و کی از کی طلاق گرفت و خرج عروسی را کی داد و کی مریض است و کی مُرد و فلانی چهکاره است و ماهی چند حقوق میگیرد... سردبیر همهٔ آنچه را که بعد از شب عروسی مینو پیش آمد از قول خانمهای همسایه تعریف کرده بود. با این که فقط یکی از خانمها توی این عروسی دعوت داشت، اما همهٔ خانمها خبر داشتند که مهمانها آنشب با چه مکافاتی آدرس محل برگزاری مراسم را پیدا کرده بودند. بیشتر مهمانها نیم ساعتی یا بیشتر توی خیابانهای آن شهرک ناشناس سرگردان مانده بودند. بعضی مهمانها از خروجی قبلی از اتوبان رفته بودند بیرون و یک ساعتی طول کشیده بود تا خودشان را از تهِ اتوبان به سر شهرک برسانند. بعضی خانمها معتقد بودند کروکی را برادر داماد کشیده است و بعضی معتقد بودند که خودِ داماد کشیده است، اما این که آیا کروکی را از قصد به این پیچیدگی کشیده بودند تا مهمانها را سر کار بگذارند یا از دستشان در رفته بود، هیچکس نمیدانست و نمیتوانست هیچ حدسی بزند. به هر حال، همهٔ مهمانهایی که سرگردان شده بودند موقع رفتن سرگردان شده بودند، نه موقع برگشتن. وقتی که از عروسی برمیگشتند، از اوّلین چهارراه خیابان اوّلی میپیچیدند سمت راست و خیابان دومی یکراست میخورد به اتوبان و از اینجا به بعد هیچ کاری نداشت. سرراستتر از این نمیشد. باید مستقیم میآمدی تا آخر و میرسیدی به شهر.»
حجم
۹۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۹۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه