کتاب مثل همه عصرها
معرفی کتاب مثل همه عصرها
کتاب مثل همه عصرها مجموعهٔ چند داستان کوتاه نوشتهٔ زویا پیرزاد است که در نشر مرکز منتشر شده است.
درباره کتاب مثل همه عصرها
مثل همه عصرها مجموعهای است از داستانهای بسیار کوتاه دربارهٔ زندگی معمولی آدمهای معمولی. این کتاب طبق قرارداد کپیرایت میان زویا پیرزاد و نشر مرکز با ناشران خارجی به زبانهای فرانسوی، گرجی و ارمنی ترجمه و در فرانسه، گرجستان و ارمنستان منتشر شده است.
زویا پیرزاد بین علاقهمندان به ادبیات داستانی با کتاب «چراغها را من خاموش میکنم» شناخته میشود. او با نثر روان خود توانسته در همهٔ کتابهایش خواننده را غافلگیر کند. مخاطب با داستانهای ساده همراه میشود و خودش را میان زندگی روزمرهٔ آدمهای داستانهای او میبیند. شخصیتپردازی جذاب و اتفاقهای سادهای که برای خوانندگان آشنا است، ویژگی منحصربهفرد او برای همراهکردن مخاطب است.
خواندن کتاب مثل همه عصرها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
درباره زویا پیرزاد
زویا پیرزاد در سال ۱۳۳۱ در آبادان به دنیا آمد. او نویسندهٔ ارمنیتبار اهل ایران است که سال ۱۳۸۰ با رمان «چراغها را من خاموش میکنم» جوایز گوناگونی دریافت کرد. مجموعه داستانهای کوتاه «طعم گس خرمالو»، «یک روز مانده به عید پاک» و «مثل همه عصرها» و نیز رمان «عادت می کنیم» هم از دیگر آثار مشهور این نویسنده هستند.
بخشی از کتاب مثل همه عصرها
«هر روز با خودم میگویم «امروز داستانی خواهم نوشت.» اما شب، بعد از شستن ظرفهای شام خمیازه میکشم و میگویم «فردا، فردا حتماً خواهم نوشت.»
ظرفهای شام را شستهام. آشپزخانه را تمیز میکنم و میروم جلو تلویزیون مینشینم. با خودم میگویم «روی تکهای کاغذ خلاصهٔ داستانی را که در ذهن دارم در چند جمله مینویسم و کاغذ را میچسبانم به آینهٔ دستشویی که فردا وقت دست و رو شستن یادم بیاید که میخواستم داستانی بنویسم.» فردا بعد از این که ناهار درست کردم، قبل از آمدن بچهها از مدرسه و شوهرم از اداره، فرصت خواهم داشت.
برای ناهار فردا دمی گوجهفرنگی درست میکنم که وقتگیر نباشد. بچهها دمی گوجهفرنگی دوست دارند اما شوهرم ــ میتوانم قیافهاش را مجسم کنم. سرش را زیر میاندازد، غذا میخورد و بیحرف از سرِ میز بلند میشود. میدانم دمی گوجهفرنگی دوست ندارد اما بهانه نمیگیرد، غرولند نمیکند. در عوض پسفردا غذایی را که دوست دارد درست خواهم کرد. پسفردا میروم سبزی تازه میخرم و خورش قرمه سبزی میپزم. پسفردا که داستانی برای نوشتن ندارم وقت میکنم سبزی پاک کنم و به سبزی فروش غُر بزنم که چرا سبزیاش پر از گِل و آشغال است. بعد ظرفشویی را پرِ آب میکنم و سبزی را میخیسانم. یک بار میشویم و آب را عوض میکنم، دوبار میشویم و آب را عوض میکنم، و سه بار و چهار بار، گاهی حتی هفت یا هشت بار. عینک میزنم و خوب سبزی را زیر و رو میکنم که گِل نداشته باشد و بعد خُردش میکنم. این بار مواظب خواهم بود دستم را نبُرم. وقتِ سبزی خُرد کردن همیشه دستم را میبُرم. شوهرم میخندد. «بعد از پانزده سال خانهداری هنوز ناشی هستی.» خودم هم میخندم. میدانم شوخی میکند. سبزی را ریز خُرد میکنم. مادرم میگوید «سبزی قرمه باید خوب ریز شود.» و خودش در سبزی خُرد کردن مهارت غریبی دارد. تند و تند خُرد میکند و هیچوقت دستش را نمیبُرد. سرخ کردن سبزی هم لِم دارد. بعد از پانزده سال این را یاد گرفتهام. باید روی شعلهٔ کم سبزی را مُدام زیر و رو کنی که نسوزد و خوب سرخ شود. یادم باشد لوبیا را هم از قبل بخیسانم که زود بپزد. بار آخر که قرمه سبزی درست کردم یادم رفت لوبیا را از قبل بخیسانم. گوشت پخت و لِه شد و لوبیا نپخت. شوهرم چیزی نگفت ولی وقتی که سفره را جمع میکردم دیدم لوبیاها را گوشهٔ بشقاب جمع کرده. آن شب دخترم گفت «دلم درد میکند.» شوهرم روزنامه را پایین آورد و به من نگاه کرد. بعد لبخند زد و به آشپزخانه اشاره کرد. شوهرم مثل بیشتر شوهرها نمیدانست که دخترهای سیزده ساله خیلی زیاد دل درد میگیرند.
فردا دمی گوجهفرنگی وقتم را نخواهد گرفت و من داستانم را خواهم نوشت. داستانی که میخواهم بنویسم برای بچههاست. قصهٔ خرگوشی است که در سوراخی که یک شکارچی کنده میافتد. سوراخ گود است و خرگوش نمیتواند از آن بیرون بیاید. دوستهای خرگوش پیدایش میکنند، اما آنها هم برای بیرون آوردنش از سوراخ کاری از دستشان برنمیآید. برایش آب و غذا میآورند که از گرسنگی نمیرد و از بالای سوراخ گاهی با او حرف میزنند که حوصلهاش سر نرود. و خرگوش روزها و روزها در سوراخ میماند. غذا برای خوردن دارد، جایش هم گرم و راحت است اما دلش میخواهد بیاید بیرون. از توی سوراخ تکهای از آسمان را میبیند که گاهی روشن است و آبی و گاهی پر ابر و خاکستری. روزها پرندهها را میبیند که پرواز میکنند و شبها ستارهها را.»
حجم
۵۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۵۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
نظرات کاربران
من سبک این نویسنده رو دوست دارم ..
به نظر من خیلی جذاب بود
خیلی جالب نبود .
یکم حوصله سربره به اندازه ی کتاب های دیگه زویا پیرزاد قشنگ نیست متاسفانه