دانلود و خرید کتاب شب نشینی با شیطان محمدعلی مهمان‌نوازان
تصویر جلد کتاب شب نشینی با شیطان

کتاب شب نشینی با شیطان

معرفی کتاب شب نشینی با شیطان

کتاب شب نشینی با شیطان، با ترجمه محمدعلی مهمان‌نواز منتشر شده است. این کتاب شاهکارهای داستان کوتاه جهان را گردآوری کرده است. آثار نویسندگانی مانند مارک تواین، توماس هاردی، آرماندو پالاسیو والدس، آلدوس هاکسلی،‌ جروم وایدمن و ... در این کتاب گرداوری شده است. 

درباره کتاب شب نشینی با شیطان

داستان‌های این مجموعه از چندین و چند کتاب گرد آمده و کنار هم قرار گرفته‌اند؛ نویسندگان آن‌ها، که جز تعداد معدودی بقیه از نام‌های پرآوازه و شناخته‌شدهٔ جهان ادبیات هستند، ملیت‌ها، سبک نگارش و زبان‌های متفاوتی دارند و شاید یکی از دلایلی که نویسنده بر آن شده تا این داستان‌ها کنار هم قرار گیرند این باشد که هیچ‌یک از آن‌ها شبیه دیگری نیست و هر قصه، حکایت خاص خودش را دارد. هر داستانی شخصیت‌ها، روابط، گفت‌وشنودها، توصیف‌ها، تعلیق و پایان‌بندی خود را دارد؛ روایتی متفاوت و فاقد قرابت با آنچه در داستان‌های دیگر این مجموعه می‌بینید. این کتاب در هر بخش زندگینامه کوتاهی نویسنده را آورده است و در ادامه داستانی جذاب از او را ترجمه کرده است.

خواندن کتاب شب نشینی با شیطان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب شب نشینی با شیطان

 نزدیک سه ربع بود که در حال مشاجره بودند. صدایشان که در راهرو پیچیده بود، از آن طرف خانه به‌شکل گنگ و مبهمی به گوش می‌رسید. سوفی همان‌طور که مشغول دوخت‌ودوز بود، به این فکر می‌کرد که جروبحث آن‌ها این بار سر چه چیزی است. صدای مادام بلندتر بود، صدایی که از خشم می‌لرزید و با گریه آمیخته شده بود. مادام با عصبانیت فریاد می‌کشید. موسیو خودش را بیشتر کنترل می‌کرد و صدای کلفتش آن‌قدر بلند نبود که در راهرو بپیچد و به گوش همسایه‌ها برسد. سوفی، در اتاق سرد و کوچکش، معمولاً از این مشاجرات فقط صدای مادام را می‌شنید که با سکوت شوم و عجیبی به پایان می‌رسید. موسیو به‌ندرت خشمگین می‌شد و آن‌وقت بود که دیگر سکوتی در بین نبود، بلکه صدای بم و عصبانی او بود که فریاد می‌کشید. مادام بدون آن‌که لحظه‌ای سکوت کند، با همان صدای تیز و بلندش داد می‌زد، صدایش در هنگام عصبانیت هم یکنواخت و عجیب بود. اما موسیو گاهی بلند حرف می‌زد و گاهی صدایش را پایین می‌آورد و بعضی‌وقت‌ها دادوبیداد می‌کرد و در مجموع صدایش تغییر لحن خاصی داشت. عوعو... عوعو... عوعو... عوعو... مثل سگی که آرام پارس می‌کرد.

بعد از چند لحظه، سوفی دیگر اعتنایی به سروصداها نکرد. مشغول دوختن یکی از نیم‌تنه‌های مادام بود و این کار به دقت زیادی نیاز داشت. شدیداً احساس خستگی می‌کرد، همهٔ بدنش درد می‌کرد. روز سختی را گذرانده بود، درست مثل دیروز و مثل همهٔ روزهای قبل. هر روز برایش روز سختی بود، چون دیگر جوان نبود. دو سال دیگر پنجاه ساله می‌شد. از وقتی به خاطر می‌آورد، هر روز برایش روز سختی بود. کیسه‌های سیب‌زمینی را به‌یاد می‌آورد که وقتی دختربچه‌ای بیش نبود، آن‌ها را بر پُشتش به این‌طرف و آن‌طرف می‌برد. آرام‌آرام و درحالی‌که کیسه‌ای روی شانه‌هایش بود، در جادهٔ خاکی پیش می‌رفت. ده قدم مانده بود، می‌توانست آن ده قدم را هم طی کند. مسئله این بود که هیچ پایانی برای او وجود نداشت، باید دوباره از اول شروع می‌کرد.

سرش را از روی خیاطی بلند کرد، صورتش را به اطراف چرخاند و پلک‌هایش را بر هم زد. مدتی بود جلوی چشم‌هایش نور و لکه‌هایی رنگی را می‌دید که تکان می‌خوردند، این موضوع اغلب برایش اتفاق می‌افتاد. انگار کرم زردرنگ روشنی سمت راست چشم‌هایش به طرف بالا حرکت می‌کرد و اگرچه همیشه به بالا و بالاتر حرکت می‌کرد، اما همیشه همان جای قبلی بود. اطراف کرم هم ستاره‌های سبز و قرمزی بودند که تکان می‌خوردند و خاموش و روشن می‌شدند. ستاره‌ها بین او و لباسی که می‌دوخت، قرار داشتند. حتی وقتی چشم‌هایش را می‌بست، کرم و ستاره‌ها هنوز همان‌جا بودند. بعد از چند لحظه دوباره مشغول کارش شد، مادام نیم‌تنه‌اش را برای صبح فردا احتیاج داشت. اما دیدن اطراف کرم برای سوفی کار سختی بود.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
کسانی که با بدبختی آشنایی دیرینه دارند، راه خوار شمردن آن را بهتر از فلسفه‌بافی به ما آموزش می‌دهند.
ددد
همان‌طور که پیچک شاخ‌وبرگ زیبایش را به تن بلوط می‌پیچد و از این طریق خودش را به نور خورشید نزدیک می‌کند و وقتی رعد و برق درخت پرطاقت را می‌شکافد، با اندام‌های پیچندهٔ نوازشگرش آن را محکم می‌چسبد و شاخه‌های خردشده‌اش را می‌بندد، خداوند هم به زیبایی مقرر کرده تا زنی که در لحظه‌های خوشی کاملاً وابسته و نیازمند به مرد است، زمان غم و اندوه و سختی‌های ناگهانی هم تسکین و آرامش او باشد و خودش را به او نزدیک‌تر کند و دلسوزانه سرش را بالا بگیرد و قلب شکسته‌اش را پیوند بزند.
کاربر ۳۵۸۲۱۸۳
در این زندگی زمینی هیچ شادی مطلقی وجود ندارد. شادی همواره با خود اندوهی به دنبال می‌آورد یا از دنیای بیرون بر آن اندوهی وارد می‌شود.
مونا
بهترین چیزی که در تمام این دنیا می‌تواند برای یک نفر اتفاق بیفتد، این است که خوش‌شانس متولد شود.
مونا
یک بار به یکی از دوستانم که خانواده‌ای شاد و بسیار پرمهرومحبت داشت، تبریک گفتم و او هم با اشتیاق جواب داد: «بهترین چیزی که می‌توانم برایت آرزو کنم همین است که همسری خوب و فرزندانی مهربان داشته باشی. اگر خوشبخت باشی، خوشبختی‌ات را با آن‌ها قسمت می‌کنی و اگر اوضاع طور دیگری باشد، آن‌ها تسکین‌دهنده و موجب آرامشت خواهند بود.» به‌واقع به این نتیجه رسیده‌ام مردی که همسر دارد، برای بهبود وضعیت نابسامان خود توانایی بیشتری نسبت به یک مرد مجرد دارد؛ دلیلش هم تا اندازه‌ای این است که با دیدن موجودات دوست‌داشتنی و درمانده‌ای که برای معاش خود چشم به او دوخته‌اند، انگیزهٔ بیشتری پیدا می‌کند،
کاربر ۳۵۸۲۱۸۳

حجم

۲۱۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۲۶۹ صفحه

حجم

۲۱۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۲۶۹ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
تومان