کتاب قمارباز
معرفی کتاب قمارباز
کتاب قمارباز نوشته نویسنده مشهور اهل روسیه فئودور داستایفسکی است که با ترجمه فاطمه شاهینزاده منتشر شده است. نویسنده این کتاب را در ۴۵ سالگی در ۲۶ روز نوشته است و یکی از کتابهایی است که خود داستایفسکی زمانی که بدهکار بوده است نوشته و شخصیت داستان هم در همین شرایط است.
درباره کتاب قمارباز
الکسی ایوانویچ، الکسی معلم سرخانهای است که وارد خانوادهای اشرافی میشود. اما این خانواده که از شهری دیگر به این منطقه مهاجرت کردهاند پولی ندارند و ظاهر زندگیشان را حفظ کردهاند و در انتظار مرگ عمه ژنرال نشستهاند تا بعد از مرگ او صاحب ثروت هنگفتی شوند.
الکسی عاشق پولینا، خواهر زن ژنرال میشود پولینا به او اهمیتی نمیدهد و الکسی که به دنبال پول است به پیشنهاد پولینا و با پولی که خودش به او قرض میدهد وارد قمار میشود و همین سرآغاز فروپاشی زندگی الکسی است. در همین زمان، عمه، که منتظر مرگ و ثروتش هستند، تازه با جذابیت قمار آشنا شده است و تمام ثروتش را در قمار میگذارد.
اعضای این خانواده گویی هیچ راه دیگری به جز قمار نمیبینند. آنها در قماربازی به دنبال سرنوشتشان میگردند و این حتی درباره الکسی هم صدق میکند. او سخت عاشق پولینا است اما از نظرش تنها راه رسیدن به او، قمار است.
خواندن کتاب قمارباز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دانلود کتاب قمارباز را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی روسیه پیشنهاد میکنیم.
درباره فئودور داستایفسکی
فیودور میخاییلوویچ داستایفسکی ( ۱۸۸۱- ۱۸۲۱)، یکی از برجستهترین نویسندگان تاریخ ادبیات است. ویژگی خاص آثار وی روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است به نحوی که سوررئالیستها مانیفست خود را بر اساس نوشتههای داستایفسکی ارائه کردهاند. عمده داستانهای او همچون شخصیت خودش سرگذشت مردمی است عصیان زده، بیمار و روانپریش.
پدر فیودور پزشک بود و از اوکراین به مسکو مهاجرت کرده بود. در ۱۸۴۳ با درجه افسری از دانشکده نظامی فارغالتحصیل شد و شغلی در اداره مهندسی وزارت جنگ به دست آورد.
در زمستان ۱۸۴۴-۱۸۴۵ رمان کوتاه «مردم فقیر» را نوشت که بدین وسیله وارد محافل نویسندگان رادیکال و ساختارشکن بزرگ در سن پترزبورگ شد و برای خود شهرتی کسب کرد. طی دو سال بعد داستانهای «همزاد»، «آقای پروخارچین» و «خانم صاحبخانه» را نوشت.
در سال ۱۸۴۹ به جرم براندازی حکومت دس تگیر شد. حکم اعدام او مشمول بخشش شد و در عوض او چهار سال در زندان سیبری زندانی بود و بعد از آن نیز با لباس سرباز ساده خدمت میکرد.
داستایفسکی در سال ۱۸۶۷ با آناگریگوریوونا اسنیتکینا، که زن ثروتمندی بود ازدواج کرد و اوضاع مالیش بهبود یافت. او داستانهای ابله (۱۸۶۹)؛ شیاطین (۱۸۷۱) و شاهکارش، برادران کارامازوف (۱۸۸۰) را پس از ازدواج خود نوشت.
در فاصله سالهای ۱۸۶۲ تا ۱۸۶۴ کتابهای «خاطرات خانه اموات» و «آزردگان» را به چاپ رساند.
در ۱۸۶۶ «جنایت و مکافات» را نوشت که به یکی از بهترین کتاب های داستایوفسکی مشهور شد و در اکتبر همان سال رمان «قمارباز» را در ۲۶ روز نوشت.
نوشتن «ابله» را در ۱۸۶۹ به پایان رساند و «همیشه شوهر» را در پاییز همان سال نوشت.
در ژوئیه ۱۸۷۱ «جنزدگان»، در زمستان ۱۸۷۵ «جوان خام» و در طول سالهای ۱۸۷۹ تا ۱۸۸۰، «برادران کارامازوف» را نوشت.
محوریت بیشتر داستانهای داستایفسکی سرگذشت مردمی عصیان زده، بیمار و روانپریش است که دچار افسردگیها، تناقضات فکری و ارزشی و سوالات بنیادی فلسفی درباره خدا، هستی، عدالت و ماهیت بشر شدهاند.
داستایفسکی در۵۹ سالگی در ۹ فوریه ۱۸۸۱ در سن پترزبورگ از دنیا رفت.
بخشی از کتاب قمارباز
از قبل میدانستم سر میز شام که همدیگر را ببینیم، مسیو لوکنت مرا به جا نمیآورد. گفتن ندارد که ژنرال هم اصلاً یادش نبوده که ما را به هم معرفی کند یا مرا به یاد او بیندازد. از مسیو لوکنت چه بگویم که خودش روسیه را گشته است و میداند که در روسیه معلم سرخانه را به جویی نمیخرند. با این حال، قبلترها مرا میشناسد. باید اعتراف کنم که سرزده برای شام رفتم. از قرار معلوم، ژنرال یادش رفته بود برای من مقدماتی تدارک ببیند، اگر هم یادش نمیرفت لابد مرا میفرستاد سر میز عمومی. برای همین به میل خودم رفتم و ژنرال هم نگاهی از سر ناخشنودی به من انداخت. ماریا فیلیپونای عزیز بیمعطلی برایم جا باز کرد ولی اگر آقای استلی نبود، کارم زار میشد. انگار چارهای جز این نبود که خودم را جزو جمع بدانم. بار اول این انگلیسی عجیب و غریب را توی قطاری در پروس دیدم که روبهروی هم نشسته بودیم. این همان وقتی بود که من در راه رفتن به خانه و پیوستن به خانوادهام بودم. بعد هم او را سر راه رفتن به فرانسه و دست آخر در سویس دیدم. طی دو هفتهٔ گذشته دو بار دیده بودمش و حالا بفرما باز هم دیدمش اینجا، در رولتنبرگ. آدمی این قدر کمرو به عمرم ندیدهام. از فرط کمرویی به آدمهای خرفت شبیه شده بود ولی خودش این را خیلی خوب میداند، چون به هیچ وجه خرفت نیست. ولی خوب، آدم نازنین و نجیبی است. بار اول که همدیگر را در پروس دیدیم، به حرف آوردمش. گفت که اوایل تابستان رفته بودم دماغهٔ شمالی و حالا هم سخت مشتاق دیدن بازار مکاره در «نیژنی نو گوردم». از نحوهٔ آشناییاش با ژنرال خبر ندارم. گویا اشق دلخستهٔ پولیناست. آخر تا پولینا وارد شد، تا بناگوشش سرخ شد.
سخت خوشحال شد که رفتم سر میز کنارش نشستم. از قرار معلوم هم مرا رفیق شفیق خودش تلقی میکند. سر شام، جناب فرانسوی بنای صحبت را به شیوهای گستاخانه گذشت. طرز رفتارش با همه از سر بیاعتنایی و بندهنوازی است. تا آنجا که یادم میآید، در مسکو دماغش خیلی باد داشت. آنقدر راجعبه مالیه و سیاست روس حرف زد که سرمان را برد. ژنرال گاهگاهی جرئت مخالفت پیدا میکرد، اما خیلی با احتیاط، تا حدی که منزلت خودش را حفظ کند. من حال و هوای عجیبی داشتم.
حجم
۱۷۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۲ صفحه
حجم
۱۷۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۱۲ صفحه
نظرات کاربران
به عنوان کسی که نصف کتاب رو با ترجمه جلال آل احمد خوندم باید بگم که این ترجمه واقعا از اون بهتر و روان تره، و در مورد خود کتاب هم اگر به ادبیات روسیه علاقه مندین این کتاب رو