کتاب مرگ مرموز در کلیسا
معرفی کتاب مرگ مرموز در کلیسا
مرگ مرموز در کلیسا نوشتهٔ ژرژ سیمنون و ترجمهٔ آزیتا لسانی در انتشارات مروارید به چاپ رسیده است. کتاب "مرگ مرموز در کلیسا" تالیف "ژرژ سیمنون" یکی دیگر از ماجراهای پلیسی کاراگاه مگره، (شخصیت اصلی رمان های پلیسی سیمنون) است. در سال 1959 فیلمی فرانسوی بر اساس این کتاب به کارگردانی ژان دولانوا ساخته شد که ژان گابن در نقش کارآگاه مگره به ایفای نقش پرداخت. همچنین سریال دیگری از این سری داستان ساخته شد که این بار روآن اتکینسون در نقش کارآگاه مگره ظاهر شده است.
درباره کتاب مرگ مرموز در کلیسا
کارآگاه ژول مگره (Jules Maigret) در کنار شرلوک هلمز و پوآرو به عنوان یکی از شخصیتهای جاودانه و کارآگاهانی نمونه در ادبیات داستانی شناخته میشوند.
او در خانوادهای کشاورز زاده میشود و در جوانی به پاریس میرود تا در رشته پزشکی تحصیل کند اما شرایط طوری رقم میخورد که به نیروی پلیس میپیوندد. استعداد و هوش ذاتیاش در حل معماهای جنایی به او کمک میکند تا در کارش به سرعت پیشرفت کند و به مقام سربازرسی نایل شود. او همسری مهربان به نام لوییز دارد که در حل بسیاری از معماهای جنایی کمکش میکند.
ژرژ سیمنون برای نخستین بار در سال 1931 شخصیت مگره را در کتاب پیتر لتونی یا مسافری که با ستاره شمال آمد، به خوانندگان آثارش معرفی کرد.
در کتاب مرگ مرموز در کلیسا (Maigret Goes Home)، کارآگاه مگره باید به زادگاه خود برگردد تا از وقوع یک جرم جلوگیری کند. از آخرین باری که او به زادگاهش رفته زمان زیادی میگذرد. او یادداشتی دریافت میکند با این مضمون که که قرار است در یک گردهمایی در روستای محل تولدش جنایتی رخ بدهد.
درباره ژرژ سیمنون
ژرژ ژوزف کریستین سیمنون مشهور به ژرژ سیمنون در 1903 بلژیک زاده شد و در 1989 در فرانسه از دنیا رفت. پدرش دزیره در یک شرکت بیمه حسابدار بود.ژرژ در سال های ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۴ در مدرسه ی سن آندره به تحصیل پرداخت. از وی که به خاطر نوشتن رمان های پلیسی شهرت داشت نزدیک به ۵۰۰ رمان و تعداد بسیاری آثار کوتاه منتشر شده است. سیمنون خالق شخصیت کمیسر مگره یکی از سرشناس ترین کارآگاه های ادبیات پلیسی جهان است. او در آثار خود به شیوهای استادانه روان انسان را میکاود و به توصیف ترسها، اندوهها، عقدههای شخصیتی، گرایشها ذهنی و... آنها میپردازد. منتقدان ادبی از او به عنوان نابغه ادبی قرن نوزدهم یاد میکنند.
از دیگر آثار سیمنون میتوان به کتابهای "هویت نامعلوم"، "مگره و مرد خانهبهدوش"، "مگره و شاهدان خاموش"، "سایه شکننده"، "مسافری که با ستاره شمال آمد" و "سایه گیوتین" امضای مرموز، بیگانگان در خانه، تبهکار، کارد و طناب، مرگ در پاریس، دیوانهای در شهر، مشتری شنبهها اشاره کرد.
کتاب مرگ مرموز در کلیسا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این اثر به تمام علاقهمندان به داستانهای کارآگاهی و جنایی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب مرگ مرموز در کلیسا
ضربهای ضعیف به در خورد و پس از آن شیای بر کف اتاق قرار گرفت و صدایی گنگ شنیده شد:
- ساعت پنج و نیم است! اولین زنگ کلیسا را برای مراسم نواختند ...
در حالی که مگره۱ بر روی آرنجهایش بلند میشد، فنرهای تخت به صدا درآمدند و در همان حال که با تعجب به پنجره شیروانی نگاه میکرد، همان صدا را شنید:
- در مراسم شرکت میکنید؟
اکنون، سربازرس مگره با پاهایی برهنه بر کف سرد اتاق ایستاده بود. او به سمت دری رفت که به وسیله نخی که به دور میخ پیچیده میشد، بسته شده بود.
صدای گامهایی سریع را شنید و هنگامی که وارد راهرو شد، تنها فرصت کرد شبح زنی را با نیم تنه و زیردامنی سفید احساس کند.
آنگاه، پارچ آب گرم را که ماری تاتن۲ برایش آورده بود از زمین برداشت، در را بست و به دنبال تکه آیینهای گشت تا صورت خود را در مقابل آن اصلاح کند.
از عمر شمع، جز لحظاتی باقی نمانده بود. در آن سوی پنجره شیروانی، تاریکی مطلق شب حکمفرما بود. شب سرد زمستان فرا میرسید. چند برگ پژمرده بر شاخههای درختان تبریزی میدان بزرگ شهر، بر جای مانده بودند.
به دلیل شیب دو طرفه سقف، مگره تنها در وسط اتاق زیر شیروانی میتوانست صاف بایستد. سردش بود. تمام شب جریان مداومی از هوای سرد که منبع آن مشخص نبود، پس گردن او را منجمد کرده بود.
اما دقیقاً همین سرما بود که او را تحت تأثیر قرار میداد و او را در حال و هوایی میبرد که او میاندیشید آن را فراموش کرده است.
طنین زنگ اولین نماز کلیسا ... صدای زنگ بر دهکدهای که هنوز خفته بود ... زمانی که مگره پسر بچه کوچکی بود، صبح به این زودی بیدار نمیشد...
آن زمان، او در انتظار دومین زنگ کلیسا در ساعت یک ربع به شش میماند زیرا در آن هنگام، صورتش به اصلاح نیاز نداشت... آیا آنموقع فقط صورت خود را میشست؟
کسی برای او آب گرم نمیآورد ... گاهی آب در پارچ یخ میزد و کمی بعد کفشهایش بر جاده یخزده به صدا در میآمدند...
اکنون، در حالی که لباس میپوشید، صدای ماری تاتن را میشنید که در سالن مسافرخانه ییلاقی در رفت و آمد بود... سینی داخل بخاری را میتکاند، ظرفهای غذا را با سر و صدا جابجا و قهوه را آسیاب میکرد.
کمیسر، کت و پالتوی خود را بر دوش انداخت. قبل از خروج، کاغذ مهر شده اداری را در کیف خود گذاشت. محتوای کاغذ چنین بود:
«اداره پلیس شهر مولن۳»
«پست سفارشی به پلیس قضایی پاریس»
و کاغذی شطرنجی شامل نوشتهای دقیق ضمیمه آن بود:
«به شما اعلام میکنم که در کلیسای سنت فیاکر۴ هنگام اولین مراسم روز اموات، جنایتی به وقوع خواهد پیوست.»
چندین روز متوالی این نامه در دفاتر اداری بندر ارفور۵ نادیده انگاشته شده بود. مگره به طور اتفاقی آن را دیده و تعجب کرده بود:
ـ سنت فیاکر، از طریق ماتینیون؟۶
ـ ممکن است، چون این نامه را از مولن برایمان فرستادهاند.
و مگره، کاغذ را در جیب خود گذاشته بود. «سنت فیاکر! ماتینیون! مولن!» کلماتی که بیش از دیگر کلمات برایش آشنا بودند.
او در سنت فیاکر به دنیا آمده بود و پدرش در آنجا به مدت سی سال مباشر کاخ بود! آخرین باری که مگره به آنجا رفته بود، دقیقاً در زمان مرگ پدرش بود که در قبرستان کوچک پشت کلیسا دفن شده بود.
«جنایتی به وقوع خواهد پیوست ... هنگام اولین مراسم...»
مگره شب قبل رسیده بود و در تنها مسافرخانه آنجا، یعنی میهمانخانه ماری تاتن، سکنی گزیده بود.
آن دختر او را نشناخت، اما مگره او را از چشمهایش شناخته بود.
دخترک لوچ؛ همانگونه که سابقاً او را به این اسم صدا میکردند! دختر بچه ضعیف و رنجوری که به پیر دختری لاغرتر از قبل مبدل و چشمانش بیش از پیش چپ شده بود و بیهدف، در سالن آشپزخانه و حیاطی که در آن خرگوش و مرغ پرورش میداد، در حرکت و تکاپو بود.
سربازرس از پلهها پایین آمد. آنجا با نور چراغ نفتی روشن شده بود و میز آماده غذا در گوشهای قرار داشت. از نان سبوسدار بزرگ گرفته تا قهوه معطر به کاسنی و شیر جوشیده.
ـ اگر شما در چنین روزی در مراسم کلیسا شرکت نکنید، گناهکارید! مخصوصاً که به خود زحمت میدهید تا به مراسم اولین نیایش بروید... خدای من! این هم دومین زنگ است که به صدا در آمد!
صدای ناقوسها ضعیف بود و صدای گامهایی بر روی جاده شنیده میشد. ماری تاتن به سوی آشپزخانه شتافت تا در آنجا، لباس مشکی و دستکشهای نخیاش را بپوشد. شینیون موهایش مانع میشد تا کلاه کوچکش بر سرش صاف بایستد. به مگره گفت:
ـ شما را تنها میگذارم تا صبحانهتان را تمام کنید.... در را با کلید قفل میکنید؟
ـ البته که نه! من حاضرم...
حجم
۱۱۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۱۹۴ صفحه
حجم
۱۱۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۱۹۴ صفحه
نظرات کاربران
بنظرم ارزش خوندن داشت،خیلی پیچیده و رازآلود نبود ولی در حدقابل قبولی خواننده جذب اتفاقات میشد،کوتاه بودنش باعث میشه خسته نشیدو زود به نتیجه برسید.