کتاب جاده سن جووانی
معرفی کتاب جاده سن جووانی
در کتاب جاده سن جووانی خاطراتی از نویسنده سرشناس ایتالیایی، ایتالو کالوینو بخوانید. این خاطرات که مربوط به سالهای کودکی و نوجوانی تا میانسالی کالوینو هستند، در قالبی داستانی بیان شدهاند و گوشههایی از باورها، جهانبینی و استعداد نویسندگی او را نشان میدهند.
درباره کتاب جاده سن جووانی
کالوینو این پنج داستان را در بین سالهای ۱۹۶۲ تا ۱۹۷۷ نوشت، ولی هنگامی که میخواست تمام آنها را که به نام «تمرینات حافظه» میخواند در یک مجموعه منتشر کند، مرگ مهلتش نداد. به خاطر دروننگری ژرف این داستانها، غنای روانشناسی و روانکاوی آنها بسیار قابل ملاحظه است. وقتی برای اولین بار داستانهای او را میخوانیم، از عوض شدن فضا در داستان پنجم، بهصورت کاملاً ناگهانی، قدری شگفت زده میشویم. چون در حالی که به ترتیب داستانها، اول تا چهارم، داستانهایی واقعی و خاطراتی از زندگی خود او هستند که به ترتیب دوران کودکی، نوجوانی، جوانی و میانسالی او را در بر میگیرند، و حاوی نکات قابل توجهی از زندگی خانوادگی و شرح روانشناسانه والدینش هستند، در داستان پنجم یکدفعه با نویسندهای روبهرو میشویم که سن خاصی ندارد، و یک سوژهٔ پرسشگر _ و در دنیای امروز _ تقریباً فراموش شده است، که میخواهد ببیند جهان چه شکلی دارد، و «منِ» او کجا قرار گرفته است.
تنها میتوانیم حدس بزنیم که این من، که با گونهای مکاشفه میفهمد که درون «تاریکی» و «خارج از خودش» قرار گرفته، نمیتواند میانسالی را هم پشت سر نگذاشته باشد! و به این ترتیب متوجه میشویم که کالوینو با ترتیبِ درستی، داستانها را قرار داده است.
در داستان اول کالوینو از راهپیماییهای دشوار و آزاردهنده با پدرش سخن میگوید، و خود و رابطهاش با پدر و مادرش را با دیدی روانکاوانه بررسی میکند، تا بالاخره، حس میکند خودِ گمشدهاش را پیدا کرده است:
در داستان دوم از اشتغال ذهنی و وسواس مادامالعمرش در مورد سینما میگوید، و در بندهای آخر این داستان، با شرح تیزبینانهای که از سینمای فلینی میدهد، پیوندی بین سینما و روانکاوی برقرار میکند:
در داستان سوم از جنگ پارتیزانیاش علیه فاشیستها برایمان تعریف میکند. او از ابتدای داستان مشغول کاویدن خاطرات صبحی است که یکی از دوستانش در مصاف با فاشیستها کشته شده است.
موضوع داستان چهارم که طولانیترین داستان این مجموعهٔ طنز است در مورد احساسات او در هنگام خالی کردن سطل زباله است! گویی با انتخاب شیئی پیش افتاده چون سطل، که در عین حال محل دور انداختن پس ماندههای کالاهای مصرفی است میخواهد این جملهٔ کارل مارکس را ثابت کند که: «یک کالا... چیزی کاملاً بغرنج، آکنده از ظرافتهای متافیزیکی و جزئیاتی الهیاتی است.» به این شکل است که در طی این داستان، که خود کالوینو به آن نام «مقاله» داده، گاهی عقاید چپ او به طرز واضحی بیرون میزنند: «لذت داشتن چیزهای از بینرفتنی (کالاهای مصرفی)، امتیازی برای خدای سرمایه است که روح آن چیزها را به پول میفروشد و در بهترین حالت ما را بقایای فانی آنچه استفاده و مصرف کردهایم میسازد.»
نشریهٔ آبزرور در مورد این داستانها مینویسد: «این داستانها مالامال از نثر زیبا و هنرمندانهٔ کالوینو هستند، سرشار از طنز زیرپوستی و پرسشگری مداوم او از نویسندگی و خاطرات خودش».
حالا این شما و این هم گوشههایی از تنوع رنگینکمانیِ زندگی درخشان مردی که با آثارش به زندگی ما نیز رنگهای طلایی و روشن و گرم بخشیده است، طوری که میتوانیم ارواح تاریک و دربند و شوربخت جهان آشفتهٔ امروز را که با «من» خود آن را تاریک کردهاند، فراموش کنیم.
خواندن کتاب جاده سن جووانی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه دوستداران داستان کوتاه به ویزه علاقهمندان به آثار کالوینو مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب جاده سن جووانی
وقتی نوبت کار خانه است، تنها کاری که میتوانم با قدری مهارت و ارضاء انجام بدهم بیرون بردن آشغالهاست. این کار مستلزم چند مرحله است: بیرون آوردن سطل آشپزخانه و خالی کردناش در سطل بزرگتر گاراژ، بعد بیرون بردن این سطل بزرگتر به پیادهروی بیرون خانه، جایی که رفتگرها آن را بر میدارند و داخل ماشینشان خالی میکنند.
سطل آَشپزخانه یک سطل استوانهای است که از مادهٔ پلاستیکی ساخته شده و رنگش سبز مغز پستهای است. پیش از بیرون بردن آن، آدم بایستی برای لحظهٔ مناسب منتظر بماند، لحظهای که فرض میشود که هر چیزی که قرار بوده دور انداخته شود دور انداخته شده، یعنی وقتی که، میز را تمیز کردهای، آخرین استخوان یا پوست یا تکه نان را از سطح صاف بشقابها روبیدهای، و دستهای مجرب، دوباره با حرکتی سریع آن بشقابها را پس از یک گربهشور سریع زیر شیر دستشویی، در ردیفهای منظم ماشین ظرفشویی مرتب کرده است.
زندگی آشپزخانه در اساس یک ریتم موسیقی است، مبتنی بر سلسله حرکاتی مشابه قدمهای رقص، و وقتی از حرکات تیز و بز حرف میزنم، دارم به یک دست زنانه فکر میکنم، نه به حرکات دست و پا چلفتی و لاکپشتی خودم، که بیشک، همیشه جلوی دست و پا را میگیرد. (حداقل این همان چیزی است که همهٔ عمرم به من توسط والدینم، دوستانم _ از زن و مرد _ کارفرماهایم، زیردستانم و حتی دخترم این روزها گفته شده است. آنها همه در حال توطئه هستند تا من را مأیوس کنند، این را خوب میدانم؛ آنها فکر میکنند که اگر به من مدام بگویند که بیمصرفم میتوانند مرا متقاعد کنند که در این قصه حقیقتی نهفته است. اما من یک گوشهای کز میکنم و منتظر فرصت میگردم تا «بامصرف» بودن خودم را نشان بدهم، خودم را آزاد کنم.)
حالا همه بشقابها روی عرادهٔ کوچکشان زندانی شدهاند، صورتهای گردی که از اینکه ایستادهاند حیرت زدهاند، پشتهای دوتا و منحنی که منتظر طوفانی هستند که قرار است از انتهای حفرهٔ ظرفشویی بر سرشان فرود آید، جایی که آن ته قرار است تبعید شوند، تا چرخهٔ رگبارها، آبفشانها و بخار افشانها تمام شود. آن همان لحظهای است که باید من وارد عمل شوم.
پس اینجا دیگر منم، که دارم میروم به سمت پایین پلهها، و دستهٔ نیمدایرهایِ سطل در دستم، بسیار مراقبم که مبادا سطل زیاد تاب بخورد و محتویاتش بیرون بریزد. من معمولاً درپوش را در آشپزخانه جا میگذارم: آن اضافه موی دماغ، آن درپوش، که هیچ وقت تمام و کمال نمیتواند دوتا وظیفهاش را بهجا آورد، یکی اینکه آشغالها را مخفی کند، و دیگری اینکه وقتی میخواهید مقدار بیشتری آشغال در سطل فرو کنید، خودش را از جلوی راه کنار بکشد. مصالحهای که فرد به آن میرسد این است که در را در یک زاویه نگه دارد، کمی مثل یک دهان باز، آن را بین سطل و دیوار در یک تعادل شکننده نگاه دارد، طوری که در نهایت نقش زمین شود، با یک شَتَرَق خفه، که خیلی هم گوش را نمیآزارد، مثل یک ارتعاش بیرمق، چون پلاستیک که مرتعش نمیشود.
راستی بایستی بگویم که ما اینجا در پاریس در یک خانهٔ تکخانوار زندگی میکنیم (اگر بخواهم از یک اصطلاح معاصر کمتر جذاب اما قابل فهم استفاده کنم)، یا یک پاویون (اگر بخواهم از اصطلاح فرانسوی استفاده کنم که هم بیزمان است و هم از نظر معانی ضمنی وسوسهکننده هنوز غنی است). این را گفتم که معنی متفاوت حرکات این مراسمام را در مقایسه با آنهایی توضیح داده باشم که توسط صاحبملک مشاع یا صاحبخانه در یک مجتمع آپارتمانی انجام داده میشود، که از آشغال روزانهشان اینطور خلاص میشوند که آن را از پوبل۷۴ (سطل) خانوادگی به پوبل عمومی تخلیه میکنند، پوبلی که معمولاً در حیاط ساختمان واقع شده و زن نگهبان در زمان مناسب آن را در خیابان میگذارد تا مسئولیت آن تحت حضانت سرویس مجمع جمعآوری نخاله قرار گیرد. انتقال از یک ظرف به ظرف دیگر، که برای بیشتر مقیمان کلانشهرها بهقدر یک انتقال از خصوصی به عمومی اهمیت دارد، برای من در خانهمان، جایی که ما پوبل بزرگ را در طول روز در گاراژ نگاه میداریم، تنها آخرین حرکت از مجموعه مراسمی است که محوطهٔ خصوصی بر بنیان آن قرار گرفته است _ و به این طریق است که توسط خودم به عنوان رئیس خانواده به انجام میرسد _ خلاصی از پسماندههای چیزها به عنوان اثباتی بر کنار گذاشتن کامل و غیرقابل برگشتشان.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۴۱ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۴۱ صفحه
نظرات کاربران
(۶-۱-[۱۱۱]) کتاب بیوگرافی نیست و صرفا یادآوری یک سری خاطرات از دوران مختلف زندگی نویسنده ست که در پرتو اونها دیدگاه ها و جهان بینیش رو ارائه میده؛ به نظرم بخشی که در مورد نقد و بررسی سینماست نسبت به بقیه