دانلود و خرید کتاب مطرود و دو داستان دیگر ساموئل بکت ترجمه مهدی نوید
تصویر جلد کتاب مطرود و دو داستان دیگر

کتاب مطرود و دو داستان دیگر

نویسنده:ساموئل بکت
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۵از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مطرود و دو داستان دیگر

در این کتاب داستان مطرود به همراه دو داستان دیگر از ساموئل بکت را می‌خوانید.

درباره کتاب مطرود و دو داستان دیگر

 در این کتاب سه داستان مطرود، پایان و مُسکّن از ساموئل بکت، نویسنده و نمایشنامه‌نویس ایرلندی و برنده نوبل ادبی سال ۱۹۶۹ می‌خوانید. او به دلیل این که در قالب رمان‌ها و نوشته‌هایش در فقر معنوی انسان امروزی به دنبال عروج او می‌گردد، برنده نوبل ادبی شد.

 آثار سامويل بکت نسبت به وضعیت انسان بدبینانه‌اند و معمولا با قریحه‌ای طنزپردازانه نیز همراه‌اند که آنها را تلطیف می‌کند. او در آثارش در پی نشان دادن این موضوع است که سفر انسان در این دنیا با تمام سختی‌ها، ناکامی‌ها و رنج‌هایش ارزش زیستن و تلاش را دارد. 

در داستان‌های این کتاب با مردم فلک‌زده‌ای طرف هستیم که از زندگی کردن با دیگران عاجزند و نمی‌توانند در انزوای مطلق نیز به سربرند. بکت در این داستان‌ها می‌گوید بشر به ناچار محتاج دیگران است و این نیاز که چاره هم ندارد بر نفرت او می‌افزاید. 

 خواندن کتاب مطرود و دو داستان دیگررا به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به داستان کوتاه و دوست‌داران آثار بکت را به خواندن این کتاب دعوت می‌کنیم.

 درباره ساموئل بکت

ساموئل بکت در سال ۱۹۷۷ در یک خانواده مرفه و مذهبی ایرلندی متولد شد و تا پایان تحصیلات و شروع کار تدریسش در دانشگاه هنوز باورهای مذهبی خود را حفظ کرده بود. اما پس از مهاجرتش به پاریس و ترک محیط‌های دانشگاهی. گسستنش از مذهب را می‌توان در آثارش دید. او با نمایشنامه در انتظار گودو اعلان جنگی به خدا و مذهب داد و آثار دیگرش هم با طنزی تلخ و انتقادی به مذهب کاتولیک حمله کرد.

 بکت در سال ۱۹۸۹ در سن ۸۲ سالگی در پاریس درگذشت و در گورستان مون‌پارناس به خاک سپرده شد.

در انتظار گودو (۱۹۵۲)، دست آخر (۱۹۵۷)، آخرین نوار کراپ (۱۹۵۸)، بازی (۱۹۶۳)، من نه (۱۹۷۲)، فاجعه (۱۹۸۲)، مالون می‌میرد (۱۹۵۱) و نام‌ناپذیر (۱۹۵۳) از جمله آثار این نویسنده‌اند.

 بخشی از کتاب مطرود و دو داستان دیگر 

شهر را درست نمی‌شناختم، شهر محل تولدم و محل اولین گام‌هایم در این جهان، و بعد گام‌های دیگرم، آن‌چنان پُرشمار که گمان می‌کردم همهٔ ردپاهایم گم شده، اما اشتباه می‌کردم. چه کم بیرون می‌رفتم! گه‌گاه پشت پنجره می‌رفتم، پرده‌ها را کنار می‌زدم و بیرون را تماشا می‌کردم. اما بعد تندی برمی‌گشتم به کنج اتاق، به سوی تخت‌خواب. در این هوایی که محاطم کرده بود احساس ناخوشی می‌کردم، احساس گمگشتگی در برابر هرج‌ومرج چشم‌اندازهای بی‌شمار. اما همچنان می‌دانستم در این برهه چه‌طور عمل کنم، در مواقعی که کاملاً ضروری بود. اما اول چشم چرخاندم به سوی آسمان، همان جا که به ما مدد می‌رساند، که هیچ مسیری در آن نیست، که انسان در آن آزادانه پرسه می‌زند، همچون در برهوت، و هیچ‌چیز سد نگاهت نمی‌شود، هر جا که چشم بگردانی، مگر حدودوثغور خودِ نگاه. سرِ آخر ملال‌آور می‌شود. بچه که بودم گمان می‌کردم زندگی وسط دشت چه خوب است، و رفتم به خلنگ‌زار لونِبورک۱ با فکر دشت رفتم به خلنگ‌زار. خلنگ‌زارهای نزدیک‌تر دیگری هم بود، اما صدایی مدام به‌ام می‌گفت، خلنگ‌زار لونِبورک به کارت می‌آید. به‌حتم عامل ۲lüne در این ماجرا مؤثر بود. از قرار معلوم خلنگ‌زار لونِبورک به‌هیچ‌وجه رضایت‌بخش نبود، به‌هیچ‌وجه. ناامید به خانه آمدم، و درعین‌حال آسوده‌خاطر. بله، نمی‌دانم چرا، اما هیچ‌وقت ناامید نشده‌ام، اغلب در روزهای نخست ناامید می‌شدم، بدون آن‌که هم‌زمان، یا اندکی بعد، آسودگی خاطر انکارناپذیری احساس کنم.

راه افتادم. چه‌جور هم راه افتادم. گرفتگی عضلاتِ اعضاوجوارحِ تحتانی، انگار طبیعت زانو را ازم دریغ کرده بود، پاهایم را گشادگشاد در راست و چپ مسیر می‌گذاشتم. بالاتنه، برعکس، انگار تحت‌تأثیر سازوکاری تعدیل‌کننده، مثل آش شله‌قلمکار، وحشیانه با تکانه‌های غیرمنتظرهٔ لگن خاصره حرکت می‌کرد. اغلب سعی کرده‌ام که این عیوب را رفع کنم، سینه‌ام را سفت کنم، زانوانم را منقبض کنم و با پاهایم پیشاپیش یکدیگر راه بروم، چون دست‌کم پنج شش عیب داشتم، اما همواره نتیجه یکی بود، یعنی تعادلم را از دست می‌دادم، بعد می‌افتادم. انسان باید بی‌آن‌که توجه کند چه می‌کند راه برود، همچنان که آه می‌کشد، و وقتی بی‌آن‌که توجه کنم چه می‌کنم راه رفتم، همان‌طور که شرح دادم راه رفتم، و وقتی توجه کردمْ از پس چند گام استادانه و ستودنی برآمدم و بعد افتادم. از این‌رو تصمیم گرفتم خودم باشم. این طرز ایستادن نتیجهٔ، به نظرم، دست‌کم تا حدی، کژیِ خاصی است که هیچ‌گاه نتوانسته‌ام خودم را به‌کلی ازش رها کنم و اثرش را بر من گذاشت، همان‌طور که انتظار می‌رفت، بر سال‌های تأثیرپذیری‌ام، سال‌هایی که شخصیت را شکل می‌دهد، به دوره‌ای اشاره می‌کنم که، تا آن‌جا که چشم کار می‌کند، امتداد می‌یابد، از نخستین تلوتلوخوردن‌ها، پشت صندلی، تا کلاس سوم، که درسم را تمام کردم. بنابراین این عادت زشت را داشتم، شلوارم را خیس می‌کردم، یا خراب می‌کردم، که کمابیش به طور منظم اوایل صبح رخ می‌داد، حدود ده ده و نیم، با اصرار بر این‌که روز را بگذرانم و به انتها برسانم گویی هیچ اتفاقی نیفتاده بود. فکر این‌که شلوار را عوض کنم، یا رازم را به مادرم بگویم، که خدا می‌داند هیچ‌چیز نمی‌خواست جز این‌که کمکم کند، غیرقابل‌تحمل بود، نمی‌دانم چرا، و خودم را می‌کشیدم تا موقع خواب در سوزش و تعفن میان ران‌های کوچکم، یا چسبیده به کفلم، ثمرهٔ بی‌اختیاری‌ام. که این عادت محتاطانه راه‌رفتن از آن‌جا آمد، با پاهای خشک و گشادگشاد، و این گردش بیهودهٔ سینه، بی‌تردید به قصد پرت کردن حواس مردم از بوی گند، و به قصد آن‌که فکر کنند سرشار از نشاط و انرژی‌ام، هیچ دغدغه‌ای ندارم، تا توضیحاتم را دربارهٔ خشکی اسافلم موجه کنم، که به رماتیسم ارثی نسبت می‌دادم. شوروشوق جوانی‌ام، اگر اصلاً تا این حد شوروشوقی داشتم، بر سر این جهد و تقلا صرف شد، عبوس و ظنین شدم، کمی پیش از آن‌که وقتش برسد، شیفتهٔ اختفا و حالت دمر. راه‌حل‌های مذبوحانه و کودکانه، که هیچ‌چیز را تبیین نمی‌کند. پس لزومی به مصلحت‌اندیشی نیست، هر چه‌قدر دل‌مان می‌خواهد دلیل و برهان بیاوریم، ابهام رفع نمی‌شود.

معرفی نویسنده
عکس ساموئل بکت
ساموئل بکت

ساموئل بکت رمان‌نویس، نمایش‌‌نامه‌نویس، شاعر، کارگردان تئاتر و مترجم ایرلندی است. بکت به عنوان یکی از برجسته‌ترین چهره‌های تئاتر ابزورد شناخته می‌شود. او در سال ۱۹۶۹ به جایزه‌ی نوبل ادبیات دست‌یافت.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
خاطرات کُشنده است. پس به بعضی چیزها نباید فکر کرد، همان‌ها که برای انسان ارزشمند است، یا باید به آن‌ها فکر کرد، چون در غیر این صورت بیم آن است که پیدای‌شان شود، در حافظه، کم‌کم. به عبارت دیگر، باید به‌شان فکر کرد مدتی، مدتی مدید، هر روز روزی چندبار، تا آن‌که به‌کلی در گل‌ولای فروبغلتند. حکم این است
nmroshan
باید امشب برایم اتفاقی بیفتد، برای تنم همچنان که در اساطیر یا استحاله اتفاق می‌افتد، این تن پیر که هرگز اتفاقی برایش نیفتاده، یا به‌ندرت، که هرگز با هیچ‌چیز مواجه نشد، عاشق هیچ‌چیز نشد، در تمنای هیچ‌چیز نبود، در دنیای مکدرش، مگر آن‌که آینه‌ها را در هم بشکند، آینه‌های تخت، محدب، بزرگ‌نما، کوچک‌نما، و محو شود در آشفتگیِ تصاویر
yasaman
باید امشب برایم اتفاقی بیفتد، برای تنم همچنان که در اساطیر یا استحاله اتفاق می‌افتد، این تن پیر که هرگز اتفاقی برایش نیفتاده، یا به‌ندرت، که هرگز با هیچ‌چیز مواجه نشد، عاشق هیچ‌چیز نشد، در تمنای هیچ‌چیز نبود، در دنیای مکدرش، مگر آن‌که آینه‌ها را در هم بشکند، آینه‌های تخت، محدب، بزرگ‌نما، کوچک‌نما، و محو شود در آشفتگیِ تصاویر
yasaman

حجم

۱۴۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۳۰ صفحه

حجم

۱۴۸٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۳۰ صفحه

قیمت:
۳۸,۵۰۰
۱۹,۲۵۰
۵۰%
تومان