کتاب دانته و خرچنگ
معرفی کتاب دانته و خرچنگ
کتاب دانته و خرچنگ مجموعه چهار داستان است. داستانها با عنوان دانته و درازخرچنگ از ساموئل بکت و آدمهای خوب، فلسفه و آیینه طبیعت و خودکشی به منزله گونهای هدیه از دیوید فاستر والاس است.
درباره کتاب دانته و خرچنگ
کتاب دانته و خرچنگ داستانهایی جذاب دارد که شما را با تفکرات و قلم ساموئل بکت نمایشنامهنویس، رماننویس و شاعر اهل ایرلند و دیوید فاستر والاس داستاننویس و رماننویس و جستارنویس آمریکایی آشنا میکند.
این کتاب با چهار داستان شما را با دنیای فکری و داستانی این دو نویسنده آشنا میکند.
خواندن کتاب دانته و خرچنگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستان جهان پیشنهاد میکنیم.
درباره ساموئل بکت
ساموئل بارکلی بکت ۱۳ آوریل ۱۹۰۶ در ایرلند به دنیا آمد. بکت در خانواده مذهبی پروتستان متولد شد. در دورانی که تحصیل میکرد و تا زمانی که به عنوان استاد مشغول به کار شد، همچنان اعتقادات مذهبی داشت. اما بعد از اینکه محیط آکادمیک را ترک کرد و به پاریس مهاجرت کرد و کمکم اعتقادات مذهبی را کنار گذاشت. ساموئل بکت در سال ۱۹۶۹ جایزه نوبل ادبیات را نیز دریافت کرد.
در انتظار گودو، مالون میمیرد، فاجعه، آخر بازی و مالوی از آثار مشهور بکت هستند.
ساموئل بکت در ۲۲ دسامبر ۱۹۸۹ در سن ۸۳ سالگی درگذشت و آرامگاه او در گورستان مونپارناس پاریس است.
درباره دیوید فاستر والاس
دیوید فاستر والاس در ۲۱ فوریه ۱۹۶۲ در ایتاکا، نیویورک به متولد شد. او فرزند یک استاد فلسفه و یک معلم انگلیسی بود. والاس در سال ۱۹۸۵ مدرک لیسانس خود را از کالج آمهرست گرفت. او همچنین در دانشگاه آریزونا در رشته نویسندگی خلاق تحصیل کرد و موفق به دریافت مدرک کارشناسی ارشد شد. دیوید فاستر والاس در ۱۲ سپتامبر سال ۲۰۰۸ در حالی که ۴۶ سال داشت، به زندگی اش خاتمه داد.
بخشی از کتاب دانته و خرچنگ
اما هنوز تماماً آماده نشده بود، بسا کارها که هنوز باید انجام میگرفت. پیشکش را سوزانده بود، اما آراستنش را تمام نکرده بود. بله، سرنا را از سرِ گشادش نواخته بود.
گردههای برشتهٔ نان را به یکدیگر زد، چنان ماهرانه به هم کوبیده بودشان انگار که سنج باشند، یکی همراه با دیگری مانده بود، بر ورقهٔ چسبناکِ پنیر ساوورا. بعد، در یک کدام از صفحات روزنامهٔ قدیمی پیچیدشان، تا آنکه زمانش برسد. بعد خودش را آمادهٔ زدن به جاده ساخت.
حالا شاهکار آن بود که از احوالپرسیها بپرهیزد. متوقف شدن در این مرحله و مشارکت جستن در مزاحمتی مکالمهای که سرتاپای وجودش را فرامیگرفت، فاجعه خواهد بود. کل هستیاش در انتظار سرمستی موعود، در کششی مدام بهسوی جلو و جلوتر بود. اگر همین حالا آشنایی غافلگیرش میکرد، شاید همانجا، ناهارش را در جوی آب غرق میساخت، علاوه بر آن، بیذرهای اینطرف و آنطرف منحرف شدن، به خانه بازمیگشت. لازم به تذکر نمیدانم که، برخی مواقع، عطشش برای این غذا، بیشتر بنا به مقتضیات ذهن تا جسمش، به چنان جنونی بالغ میشد که قطعاً یک دم درنگ نمیکرد که هر آدمِ مکفیالبه را که سر راهش بایستد، از یقه بگیرد، و بدون هیچ آداب و تشریفاتی، از راهش کنار بگذارد. بدا به حال آن مزاحمی که وقتی راهش را سد میکرد که ذهن او حقیقتاً بر غذایش آرام گرفته بود!
شلنگانداز، بهسرعت راه میپیمود که سر خم کرد، جانب هزارتویی از کوچهها و به ناگاه به درونِ بقالی کوچک آشنایی پرید. در مغازه، حاضران تعجب نکردند. اغلب روزها، همین ساعت، کمی پسوپیش، بلاکوا از خیابان به مغازه شلیک میشد.
باریکه پنیری حاضر بود. از صبح از قطعهٔ اصلی جدا شده بود و تنها در انتظار آن بود که بلاکوا پیدا شود و بگیردش. پنیر گورگونزولا. مردی را میشناخت اهل گورگونزولا، به نامِ آنجلو۹. مرد در نیس به دنیا آمده بود اما همهٔ جوانیاش در گورگونزولا خرج شده بود. این مرد میدانست کجا باید دنبال پنیر باشد. هر روز پنیر حاضر بود، در گوشهای همیشگی، پابهرکابِ فراخوانده شدن. اینها مردمی بس شریف و وظیفهشناس بودند.
به بریدهٔ پنیر، شکاکانه نظر کرد. تکه پنیر را برگرداند تا پشتش ظاهر شود و ببیند کدام طرف بهتر است. طرف دیگر بدتر بود. تکه پنیر را از روی بهتر گذاشته بودند، این کلکِ بچگانه را سوار کرده بودند. نفرینِ چه کسی به روحشان؟ دستی به رویش کشید. آبش آمد. زیاد هم بد نبود. خم شد و بو کردش. بوی محوی از فساد. این به درد که میخورد؟ او بو نمیخواست، از آن شکمپرستهای نکبتی که نبود که رایحه بخواهد، او تعفن ناب میخواست. آنچه در طلبش بود، یک تکه پنیرِ گورگونزولای گندیدهٔ متعفنِ سبز خالص بود، پنیری حالآور، و به لطف خدا حتماً به دستش مییافت.
غضبآلود فروشنده را از نظر گذراند.
طلبکارانه جویا شد: «این چیه؟»
فروشنده حوصلهاش سر رفته، به خود پیچید.
باز هم جویا شد: «هان؟» بلاکوا وقتیکه برافروخته میشد، ترسش میریخت، پرسید: «پس خودت قبول داری که چه خبطی کردهای؟»
حجم
۵۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۵۲ صفحه
حجم
۵۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۵۲ صفحه
نظرات کاربران
توصیه میکنم برای درک ولذت بردن از این گونه نوشته ها باید با جهان بینی های فلسفی و سایر آثاربزرگان اندیشه آشنا بود . که آن هم نیازمند مطالعه وسیع وآشنایی با مفاهیم عمیق فلسفی است. با درود بر مشتاقان مطالعه
اگر کسی این کتاب را خواند و متوجه شد به من هم بگوید.البته داستان آخر خیلی خوب بود.